عنوان و نام پدیدآور: مناظرات تاریخی امام رضا علیهالسلام با پیروان مذاهب و مکاتب دیگر/ مکارم شیرازی، ناصر، ۱۳۰۵.
وضعیت ویراست: ویراست۲؟.
مشخصات نشر: مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، انتشارات، ۱۳۸۸.
مشخصات ظاهری: ۱۰۰ ص.
شابک: ۱۰۰۰۰ ریال: 978-964-971-334-2
وضعیت فهرست نویسی: فاپا
یادداشت: چاپ دوم.
یادداشت: کتابنامه: ص.۹۸-۱۰۰؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع: علیبن موسی (ع)، امام هشتم، ۱۵۳؟ - ۲۰۳ق. -- مناظرهها
شناسه افزوده: بنیاد پژوهشهای اسلامی
رده بندی کنگره: BP۴۷/۳۵/م۷م۸ ۱۳۸۸
رده بندی دیویی: ۲۹۷/۹۵۷
شماره کتابشناسی ملی: ۱۸۷۳۷۰۳
بسم الله الرحمن الرحیم
شک
نیست زندگی امام علی بن موسی الرضا (ع) ابعاد مختلفی دارد که یکی از ابعاد
مهم آن بعد فرهنگی و علمی و پاسداری از حریم عقاید اسلامی در برابر امواج
سهمگین حملات مکتب ها و فرق مختلف به اصول و فروع اسلام در شرایط خاص عصر
آن حضرت است.
بررسی این بعد علمی که از بعد ولایت الهیهی آن امام (ع)
نشات میگیرد در شرایطی که امروز در آن زندگی میکنیم بسیار سازنده و
راهگشا است، و حاوی رهنمودهای دقیق و ظریفی در برخورد با مکتب ها و مذاهب
مختلف است.
هدف این است در این نوشتار این بعد زندگی امام (ع) را مورد
بررسی دقیق قرار دهیم و برای پی بردن به اهمیت این بخش از تاریخ درخشان
زندگی امام (ع) باید قبل از هر چیز امور زیر را مورد توجه قرار دهیم:
1 - بافت حکومت بنیعباس و کیفیت موضعگیریهای آنها در برابر ایمهی اهلبیت (ع).
2 - شرایط خاص فرهنگی و سیاسی حاکم بر جامعهی اسلامی در آن
صفحه 420
روز
مخصوصا از نظر هجوم افکار بیگانگان و طوفانهای سخت فکری و عقیدتی و جریان
هایی که برای دگرگون ساختن انقلاب اسلامی و کشاندن آن به موضع انفعالی و
تبدیل دستگاه خلافت به یک دستگاه سلطنت مستبد و بیرحم به کار افتاده بود.
3 - انگیزههای مامون برای تشکیل جلسات مناظره با امام (ع).
گرچه بنیامیه به نام اسلام و خلافت پیامبر (ص) و خونخواهی عثمان و امثال این عناوین روی کار آمدند اما همین که پایههای حکومت آنها مستحکم شد یک باره نقاب ها را از چهره کنار زدند، و به حکم کینهی شدیدی که از اسلام داشتند حکومتی مستبد و خودکامه تشکیل دادند، و به انتقامجویی حتی از پیامبر اسلام (ص) و خاندان او پرداختند 1صفحه 421 فراموش
نکنیم که معروفترین چهرهی این دودمان
ابوسفیان، همان کسی بود که در تمام میدانها در برابر پیامبر اسلام (ص) در
صف مشرکان قرار داشت و با پیروز شدن انقلاب اسلامی تمام امتیازات
ظالمانهای را که در جامعهی جاهلی به دست آورده بود از کف داد 2 بنابراین
جای تعجب نیست که دودمان او از اسلام انتقام بگیرد.
ویژگی حکومت جبار بنیامیه را میتوان در چند امر زیر خلاصه کرد:
1 - از میان بردن ارزشهای اسلامی (زهد، تقوا، وارستگی علم و فضیلت، پیشگام بودن در اسلام و ایمان و مانند اینها).
2 - احیای سنتهای جاهلی و روی آوردن به تجملات پر هزینهی سلاطین ساسانی و فرعونها و قیصر ها مانند ساختن کاخهای پر زرق و برق 3 و
صفحه 422
هرگونه اسراف و تبذیر 4.
3
- پنجه افکندن بر بیتالمال مسلمین و صرف آن در مصارفی که تنها پایههای
حکومت آنها را تقویت میکرد و نه تنها سودی به حال جامعهی اسلامی نداشت
بلکه شلاقی بود بر دوش مستمندان، و همچنین بخشیدن ارقام بزرگی به دار و
دستهی فاسد و تبهکارشان و محروم ساختن مستحقان واقعی بیتالمال.
4 - مسلط ساختن جمعی از اوباش و افراد بیایمان و بیتقوا بر سر
صفحه 423
مردم، و عقب زدن چهرههای پاک و باتقوا از صحنهی اجتماع، و خانه نشین کردن صحابه و یاران پیامبر (ص) 5.
5 - اختناق و فساد و ظلم بیحساب و مبارزه بیرحمانه با هر چیز و هر کس که در مسیر خودکامگی های آنها قرار میگرفت 6.
صفحه 424
سرانجام
مردم مسلمان از این وضع به تنگ آمدند و قیامها پشت سر هم شروع شد و غالب
این قیامهای خونین مخصوصا از داستان طف و وقایع کربلا الهام میگرفت، و
آنها نیز با قساوت و خشونت بینظیری به سرکوب این قیامها برخاستند تا این
که سرانجام با قیام ایرانیان و رزمندگان شجاع خراسان به سرکردگی ابومسلم
این شجره خبیثه به مصداق «اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» ریشه کن شد و
به زباله دانی تاریخ افتاد.
نوبت به بنیعباس رسید آنها از این فرصت
بسیار مناسب سیاسی و اجتماعی به نام اهلبیت پیامبر (ص) و به عنوان عباس
عموی رسول خدا (ص) و با استفاده از شعار «الرضا لآل محمد» که شعار ثابت و
قطعی انقلابهای اسلامی و مردمی بر ضد بنیامیه بود روی کار آمدند 7 مردم
مسلمان گمان میکردند که چون آنها به راستی نسبتی به پیامبر (ص) دارند
میخواهند آیین و سنت او را زنده کنند و مرهمی بر زخمهای جانکاه دوران
بنیامیه بگذارند.
اما بنیعباس نیز به سرعت نقاب ها را کنار زدند، و به
هنگامی که جای پای خود را محکم دیدند همان حکومت خودکامه و استبدادی و
خفقان بار بنیامیه را تکرار کردند، و بسیاری از جنایت های آنها از
بنیامیه نیز پیشی
صفحه 425
گرفت 8.
زندانها در زمان آنها گسترش عجیبی پیدا کرد، در بغداد زندانها و شکنجهگاه های هولناکی تاسیس شد 9 مخصوصا کشتار بیرحمانه از آل
صفحه 426
علی (ع) و اولاد فاطمه زهرا (س) وسعت گرفت.
حیف
و میل بیتالمال و غارت ذخایر اسلامی به حد اعلی رسید، تشریفات و تجملات
دربار آنها از بنیامیه بیشتر شد، و اموال عظیمی که از طریق غنایم جنگی و
گسترش اسلام و خراج به بیتالمال میریخت و میبایست صرف نشر فرهنگ اسلامی و
عمران کشور پهناور اسلام و رفاه حال مستضعفان میشد به طرز بسیار زنندهای
صرف هوسرانیهای آنها میگشت 10.
اما خیلی زود مردم مسلمان ماهیت آنها
را شناختند، و نطفههای انقلاب مجددی بر ضد این گروه سالوس و ریاکار مخصوصا
در ایران زمین پرورده میشد و بذرهای قیامهای اسلامی و مردمی در همان
سرزمین قهرمان پرور خراسان و زادگاه ابومسلم پرورش مییافت.
صفحه 427
نوبت
به مامون رسید او که شامهی سیاسی قوی داشت و بسیار زیرک و هوشیار و در
عین حال بیرحم و قسیالقلب بود برای این که بر این انقلابها پیشی بگیرد،
فورا مرکز حکومت را تغییر داد، و از بغداد به قلب خراسان منتقل کرد، تا از
طریق تهدید و تطمیع این مرکز مهم انقلابی را خاموش سازد و از نزدیک ناظر بر
اوضاع باشد 11.
از سوی دیگر میدانست تمام چشمها در آن زمان به امام
علی بن موسی الرضا (ع) دوخته شده است، و اوست که میتواند رهبر این انقلاب
بزرگ باشد، لذا پیش از آن که مردم مقدمات کار را فراهم کنند و اطراف امام
علی بن موسی الرضا (ع) را بگیرند حضرت را مجبور ساخت که به خراسان بیاید
ظاهرا محترمانه و به عنوان ولایت عهد، اما در باطن تحت نظر قرار داد 12 تا
از این جهت فکرش راحت باشد و فکر میکرد با این دو
صفحه 428
برنامه دیگر خطری حکومت او را تهدید نخواهد کرد و اینها همه موضوع بحثهای مستقل دیگری است که در این مقال جای شرح آنها نیست.
با این که اسلام در عصر
پیامبر (ص) از محیط حجاز بیرون نرفت ولی چون زیربنایی محکم و استوار داشت
بعد از رحلت آن حضرت (ص) به سرعت رو به گسترش نهاد.
آن چنان که در مدت
کوتاهی سراسر دنیای متمدن آن عصر را فراگرفت و باقیماندهی تمدنهای
پنجگانهی عظیم روم، ایران، مصر، یمن، کلده و آشور را که در شمال، شرق، غرب
و جنوب حجاز بودند در کورهی داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و
انحراف و فساد و استبداد بود بسوزد و آنچه مثبت و مفید بود زیر چتر تمدن
شکوهمند اسلامی با صبغهی الهی و توحیدی بماند.
طبیعت علم دوستی اسلام
سبب شد که به موازات پیشرفتهای سیاسی و عقیدتی در کشورهای مختلف جهان علوم و
دانشهای آن کشورها به محیط جامعهی اسلامی راه یافت، و کتب علمی دیگران از
یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم به زبان تازی که زبان اسلامی
بود ترجمه شود.
علمای اسلام که فروغ اندیشهی خود را از مشعل قرآن گرفته
بودند دانشهای دیگران را مورد نقد و بررسی قرار دادند و ابتکارات و
ابداعات جدید و فراوانی بر آن افزودند و صبغهی اسلامی آن را روشن ساختند.
ترجمهی آثار علمی دیگران از اواخر زمان امویان (که خود از علم و
صفحه 429
اسلام
بیگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسیان مخصوصا زمان هارون و مامون به اوج
خود رسید همان گونه که در این زمان وسعت کشورهای اسلامی به بالاترین حد
خود در طول تاریخ ارتقاء یافت 13.
البته این حرکت علمی چیزی نبود که به
وسیلهی عباسیان یا امویان پایهگذاری شده باشد این نتیجهی مستقیم تعلیمات
اسلام در زمینهی علم بود که برای علم و دانش وطنی قایل نبود و به حکم
«اطلبوا العلم ولو بالصین، و اطلبوا العلم ولو بسفک المهج و خوض اللجج»:
مسلمانان را به دنبال آن میفرستاد هرچند در دورافتاده ترین نقاط جهان یعنی
چین، و با پرداختن هرگونه بها در این راه حتی خون قلب بود.
در تواریخ
آمده است مامون شبی ارسطاطالیس حکیم معروف یونانی را در خواب دید و از او
مسایلی پرسید و چون از خواب برخاست به فکر ترجمهی کتابهای آن حکیم افتاد،
نامهای به پادشاه روم نوشت و از وی خواست مجموعهای از علوم قدیم که در
بلاد روم بود برای او بفرستد، پادشاه روم پس از گفتگوی بسیار این درخواست
را پذیرفت 14.
صفحه 430
مامون جمعی از دانشمندان را مانند حجاج بن
مطر و ابن بطریق و سلمی سرپرست بیت الحکمه (کتابخانه بسیار بزرگ و معروف
بغداد) را مامور انجام این مهم نمود.
آنان آنچه را از بلاد روم یافتند و پسندیدند جمعآوری کرده نزد مامون فرستادند و مامون دستور ترجمه آن را داد 15.
ابن
ابی اصیبه مولف طبقات الاطباء و ابوالفرج مولف مختصر الدول و بعضی دیگر
نیز این داستان را نقل کردهاند و به نظر میرسد که همه آنها آن را از مولف
الفهرست اقتباس کردهاند 16.
بدون شک خوابهای سیاستبازان کهنه کاری، همچون مامون، ساده نیست و قاعده جنبهی سیاسی دارد!
آنها
در این خوابها اموری را میبینند که پایههای کاخ بیدادگری شان را محکم
میسازد و به هر حال این عمل مامون از نظر تحلیل سیاسی احتمالاتی دارد:
1 - مامون برای این که خود را مسلمانی طرفدار علم و دانش قلمداد
صفحه 431
کند دست به این کار زد تا از این طریق امتیاز و وجههای کسب کند.
2 - او میخواست به این وسیله یک نوع سرگرمی برای مردم در برابر مشکلات اجتماعی و خفقان سیاسی درست کند.
3 - هدف او جلب افکار اندیشمندان و متفکران جامعهی اسلام به سوی خود و در نتیجه تقویت پایههای حکومت بود.
4
- او میخواست تا از این طریق دکانی در برابر مکتب علمی اهلبیت (ع)
پیامبر (ص) که در میدان علم و دانش در اوج شهرت بودند به وجود آورد 17 و
بدینوسیله مشتریان آن مکتب را کم کند و از فروغ آن بکاهد.
5 - او میخواست ثابت کند که دستگاه خلافت بنیعباس شایستگی حکومت بر کشورهایی همچون ایران، روم و مصر را دارد.
البته
منافاتی در میان این احتمالات پنجگانه نیست و ممکن است همهی آنها مورد
توجه مامون بوده، ولی علت هرچه باشد در این مساله شک نیست که او در ترجمهی
کتابهای یونانی بسیار کوشش نمود، و پول زیادی در این راه صرف کرد، به طوری
که میگویند گاه در مقابل وزن کتابها طلا میداد،
صفحه 432
و به
قدری به ترجمهی کتابها توجه داشت که وی روی هر کتابی که به نام او ترجمه
میشد علامتی میگذارد، و مردم را به خواندن و فراگرفتن آن علوم تشویق
میکرد 18.
با حکما خلوت مینمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودی میکرد.
و به این ترتیب نشر علوم و دانشهای دیگران، در کنار دانشهای اسلامی،
مسالهی مطلوب روز شد، حتی اشراف و اعیان دولت که معمولا شامهی تیز و
حساسی در این گونه امور دارند خط مامون را تعقیب کردند، و ارباب علم و
فلسفه و منطق را گرامی داشتند و در نتیجه مترجمین بسیاری از عراق، شام،
ایران به بغداد آمدند که مورخ معروف مسیحی جرجی زیدان به بخشی از این مطالب
اشاره کرده است 19.
اما آنچه مایهی نگرانی بود این بود که در بین این
گروه مترجمان افرادی از پیروان متعصب و سرسخت مذاهب دیگر مانند زردشتیان،
صابیان، نسطوریان، رومیان و برهمن های هند بودند که آثار علمی بیگانه را از
زبانهای یونانی، فارسی، سریانی، هندی، لاتین و غیره به عربی ترجمه کردند.
صفحه 433
یقینا
همهی آنها در کار خود حسن نیت نداشتند و گروهی از آنها سعی میکردند که
آب را گلآلود کرده و ماهی بگیرند، و از این بازار داغ انتقال علوم بیگانه
به محیط اسلام، برای نشر عقاید فاسد و مسموم خود فرصتی به دست آورند و درست
به همین علت عقاید خرافی و افکار انحرافی و غیر اسلامی در لابلای این کتب
به ظاهر علمی، به محیط اسلام راه یافت، و به سرعت در افکار گروهی از جوانان
و افراد ساده دل و بی آلایش نفوذ کرد. 20.
مسلما در آن زمان یک هیات
نیرومند علمی که از تقوا و دلسوزی برخوردار باشد در دربار عباسیان وجود
نداشت که آثار علمی بیگانگان را مورد نقد و بررسی دقیق قرار دهد، و آن را
با فیلتر جهانبینی صاف اسلامی تصفیه کند، دردها و ناخالصی ها را بگیرد و
آنچه صاف و بیغل و غش است در اختیار جامعهی اسلامی بگذارد.
مهم این
جاست که این شرایط خاص فکری و فرهنگی وظیفهی سنگینی بر دوش امام علی بن
موسی الرضا (ع) گذارد، و آن امام بزرگوار که در آن عصر میزیست بخوبی از
این وضع خطرناک آگاه بود. لذا دامن همت
صفحه 434
بر کمر زد و انقلاب
فکری عمیقی ایجاد فرمود، و در برابر این امواج سهمگین و تندباد خطرناک،
اصالت جامعهی اسلامی را حفظ کرد و سرانجام این کشتی را با لنگر وجود خویش
از سقوط در گرداب خطرناک انحراف و التقاط رهایی بخشید 21.
اهمیت این
مساله آن گاه روشنتر میشود که بدانیم وسعت کشورهای اسلامی در عصر هارون و
مامون به آخرین حد خود رسید، بطوری که بعضی از مورخان معروف تصریح کردهاند
در هیچ عصر و زمان چنان حکومت گستردهای در جهان وجود نداشت (تنها وسعت
کشور اسکندر کبیر را با آن قابل مقایسه میدانند).
کشورهای زیر همه در
قلمرو اسلام قرار گرفت ایران، افغانستان، سند، ترکستان، قفقاز، ترکیه،
عراق، سوریه، فلسطین، عربستان، سودان، الجزایر، تونس، مراکش.
اسپانیا
(اندلس) و به این ترتیب مساحت کشورهای اسلامی در عصر عباسیان بدون محاسبهی
اسپانیا برابر با مساحت تمام قارهی اروپا بود یا بیشتر 22.
صفحه 435
و
طبیعی است که تمام فرهنگهای این کشورها به مرکز اسلام نفوذ میکرد و
میخواست با فرهنگ اسلام آمیخته شود در حالی که غث و سمین و سره و ناسره با
هم مخلوط بود.
میدانیم مامون پس از تحمیل
مقام ولایتعهدی بر امام علی بن موسی الرضا (ع) (به خاطر حفظ موقعیت خویش و
ثبات مقام خلافت که خود داستان مشروح و مفصلی دارد) امام (ع) را از مدینه
به طوس دعوت کرد و به هنگام ورود امام (ع) در خراسان جلسات گسترده بحث و
مناظره تشکیل داد، و از اکابر علمای زمان، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، به
این جلسات دعوت نمود.
بیشک پوشش ظاهری این دعوت، اثبات و تبیین مقام
والای امام (ع) در رشتههای مختلف علوم و مکتب اسلام بود، اما در این که در
زیر این پوشش ظاهری چه صورتی پنهان بود؟ در میان محققان گفتگو است.
1 -
گروهی که با بدبینی این مسایل را مینگرند - و حق دارند که بدبین باشند
چرا که اصل در تفسیر نگرشهای سیاسی جباران بر بدبینی است میگویند: مامون
هدفی جز این نداشت که به پندار خویش مقام امام (ع) را در انظار مردم مخصوصا
ایرانیان که سخت به اهلبیت
صفحه 436
- عصمت (ع) علاقه داشتند و عشق
میورزیدند پایین بیاورد، به گمان این که امام (ع) تنها به مسایل سادهای
از قرآن و حدیث آشناست و از فنون علم و استدلال بیبهره است.
و برای
اثبات این مدعا به گفتار خود مامون که در متون اسلامی آمده است استدلال
میکنند، چنان که در روایتی از نوفلی یار نزدیک امام (ع) میخوانیم: سلیمان
مروزی عالم معروف علم کلام در خطهی خراسان نزد مامون آمد مامون او را
گرامی داشت و انعام فراوان داد سپس به او گفت:
پسر عمویم علی بن موسی
(ع) از حجاز نزد من آمده و او علم کلام (عقاید) و دانشمندان این علم را
دوست دارد، اگر مایلی روز ترویه (روز هشتم ماه ذیالحجه - انتخاب این روز
شاید برای اجتماع گروه بیشتری از علما بوده است) نزد ما بیا و با او به بحث
و مناظره بنشین.
سلیمان که به علم و دانش خود مغرور بود گفت: ای امیر
مومنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتی از بنیهاشم
سوال کنم، مبادا از عهده برنیاید و مقامش پایین آید، من نمیتوانم سخن را
با امثال او زیاد تعقیب کنم!
مامون گفت: هدف من نیز چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی چرا که من میدانم تو در علم و مناظره توانا هستی!
سلیمان گفت: اکنون که چنین است مانعی ندارد در مجلسی از من و او دعوت کن و در این صورت مذمتی بر من نخواهد بود 23.
صفحه 437
و
چنان که بعدا خواهیم دید، امام (ع) در آن مجلس سخت سلیمان را در تنگنا
قرار داد و تمام راههای جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانی او را آشکار
ساخت.
شاهد دیگر حدیثی است که از خود امام علی بن موسی الرضا (ع) نقل
شده است هنگامی که مامون مجالس بحث و مناظره تشکیل میداد، و شخصا در مقابل
مخالفان اهلبیت(ع) به بحث مینشست و امامت امیر مومنان علی (ع) و برتری
او را بر تمام صحابه روشن میساخت تا به امام علی بن موسی الرضا (ع) تقرب
جوید اما امام (ع) به افرادی از یارانش که مورد وثوق بودند چنین فرمود:
«لا تغتروا بقوله، فما یقتلنی و الله غیره، ولکنه لابد لی من الصبر حتی یبلغ الکتاب اجله!»
«فریب سخنان او را نخورید، به خدا سوگند هیچ کس جز او مرا به قتل نمیرساند ولی چارهای جز صبر ندارم تا دوران زندگیم به سرآید» 24.
البته
مامون حق داشت که این گونه با کمال صراحت از مکتب امیر مومنان علی (ع)
دفاع کند، زیرا از یک سو شعار حکومت عباسیان شعار «الرضا من آل محمد (ص)»
بود و به برکت آن توانستند روی کار آیند، و از سوی دیگر ستون فقرات لشکر و
رجال حکومتش را ایرانیان تشکیل میدادند که عاشق مکتب اهلبیت (ع) بودند و
برای حفظ آنها راهی جز این نداشت.
به هر حال تعبیرات امام (ع) در حدیث فوق بخوبی نشان میدهد که مامون در برنامههایش در مورد جلسات مناظره صداقتی نداشت، چنان که
صفحه 438
ابوالصلت
پیشکار امام در این باره میگوید: « … چون امام در میان مردم به علت فضایل
و کمالات معنوی خود محبوبیت روزافزون مییافت مامون بر آن شد که علمای
کلام را از هر نقطهی کشور فراخواند، تا در مباحثه، امام (ع) را به عجز
اندازند و بدین وسیله مقامش از نظر دانشمندان پایین بیاید، و عامهی مردم
نیز پی به کمبودهایش ببرند، ولی امام (ع) دشمنان خود - از یهودی، مسیحی،
زردشتی، برهمن، منکر خدا و هادی، همه را در بحث محکوم نمود … » 25.
جالب
توجه آن که دربار مامون پیوسته محل برگزاری این گونه مباحثات بود ولی پس
از شهادت امام (ع) دیگر اثری از آن مجالس علمی و بحثهای کلامی دیده نشد و
این مساله قابل دقت است.
خود امام (ع) هم که از قصد مامون آگاهی داشت،
میفرمود: «هنگامی که من با اهل تورات به تورات شان، با اهل انجیل به انجیل
شان، با اهل زبور به زبور شان، با ستاره پرستان به شیوهی عبرانی شان، با
موبدان به شیوهی پارسی شان، با رومیان به سبک خودشان، و با اهل بحث و
گفتگو به زبانهای خودشان استدلال کرده، همه را به تصدیق خود وادار کنم
مامون خود خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده، و یقینا پشیمان خواهد شد! … »
26.
و به این ترتیب نظر بدبینان در این زمینه کاملا تقویت میشود.
2 - اگر از این انگیزه صرفنظر کنیم انگیزهی دیگری که در این جا جلب
صفحه 439
-
توجه میکند این است که - او میخواست مقام والای امام هشتم (ع) را تنها
در بعد علمی منحصر کند، و تدریجا او را از مسایل سیاسی کنار بزند، و چنین
نشان دهد که مرد عالمی است و پناهگاه امت اسلامی در مسایل علمی است، ولی او
کاری با مسایل سیاسی ندارد و به این ترتیب شعار تفکیک دین از سیاست را
عملی کند!
3 - انگیزهی دیگری که در این جا به نظر میرسد این است که
همیشه سیاستمداران شیاد و کهنه کار اصرار دارند در مقطع های مختلف سرگرمی
هایی برای تودهی مردم درست کنند، تا افکار عمومی را به این وسیله از مسایل
اصلی جامعه و ضعفهای حکومت خود منحرف سازند. او مایل بود که مسالهی
مناظرهی امام علی بن موسی الرضا (ع) با علمای بزرگ عصر و زمان خود نقل
محافل و مجالس باشد، و همهی علاقهمندان و عاشقان مکتب اهلبیت (ع) در
جلسات خود به این مسایل بپردازند و از پیروزیهای امام (ع) در این مباحث سخن
بگویند، و مامون کارهای سیاسی خود را با خیال راحت دنبال کند، و پوششی بر
نقاط ضعف حکومتش باشد.
4 - چهارمین انگیزهای که در اینجا به نظر میرسد
این است که مامون خود آدم بی فضلی نبود تمایل داشت به عنوان یک زمامدار
عالم در جامعهی اسلامی معرفی گردد، و عشق او را به علم و دانش آنهم در
محیط ایران خصوصا، و در محیط اسلام آن روز عموما، همگان باور کنند، و این
یک امتیاز برای حکومت او باشد و از این طریق گروهی را به خود متوجه سازد.
از آن جا که این جلسات بحث و مناظره به هر حال قطعا جنبهی سیاسی داشت و مسایل سیاسی معمولا تک علتی نیستند هیچ مانعی ندارد که همهی
صفحه 440
این انگیزههای چهارگانه برای مامون مطرح بوده است.
در
هر صورت با این انگیزهها جلسات بحث و مناظرهی گستردهای از سوی مامون
تشکیل شد، ولی چنان که خواهیم دید مامون از این جلسات ناکام بیرون آمد، نه
تنها به هدفش نرسید، بلکه نتیجهی معکوس گرفت.
اکنون با درنظر گرفتن این
مقدمات به سراغ قسمتهایی از این جلسات بحث و مناظره میرویم، هرچند با
کمال تاسف در متون تاریخ و حدیث گاهی جزییات بحثهایی که رد و بدل شده اصلا
ذکر نگردیده، بلکه بسیار خلاصه شده است، و ای کاش امروز همهی آن جزییات در
اختیار ما بود تا بتوانیم به عمق سخنان امام (ع) پی ببریم و از زلال کوثر
علمش بنوشیم و سیر آب شویم، و این گونه کوتاهی ها و سهلانگاریها در کار
روات حدیث، و ناقلان تاریخ کم نیست که تنها تاسفش امروز برای ما باقی مانده
است ولی خوشبختانه قسمتهایی را مشروح نقل کردهاند که همانها میتواند
مشتی از خروار باشد.
صفحه 441
گرچه مناظرات امام علی بن
موسی الرضا (ع) فراوان است ولی از همه مهمتر هفت مناظرهای است که ذیلا
فهرستوار از نظر میگذرد که شرح هریک از آنها طبق آنچه عالم بزرگوار مرحوم
شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا آورده و مرحوم علامه مجلسی نیز در جلد
49 بحارالانوار از کتاب عیون نقل کرده و در کتاب مسند الامام الرضا جلد 2
نیز آمده است در جای خود میآوریم.
1 - مناظره با جاثلیق 27.
2 - مناظره با راس الجالوت 28.
3 - مناظره با هربز اکبر 29.
4 - مناظره با عمران صابی 30.
صفحه 442
این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مامون و جمعی از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.
5 - مناظره با سلیمان مروزی 31 که آن مستقلا در یک مجلس با حضور مامون و اطرافیانش صورت گرفت.
6 - مناظره با علی بن محمد بن جهم 32.
7 - مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.
هریک
از این مناظرات دارای محتوای عمیق و جالبی است که امروز هم با گذشت حدود
هزار و دویست سال از آن تاریخ راهگشا و روشنگر و بسیار آموزنده و پربار
است، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها.
نخست به سراغ مناظرات چهارگانهای که در یکی از جلسات بزرگ مامون واقع شده میرویم.
در عیون اخبار الرضا در این باره چنین میخوانیم هنگامی که علی بن
صفحه 443
موسی
الرضا (ع) وارد بر مامون شد او به فضل بن سهل وزیر مخصوصش 33 دستور داد که
پیروان مکاتب مختلف را مانند جاثلیق (عالم بزرگ مسیحی) و راس الجالوت
(پیشوای بزرگ یهودیان)، و روسای صابیین و هربز اکبر (پیشوای بزرگ زردشتیان)
و نسطاس رومی (عالم بزرگ نصرانی) را دعوت کند و همچنین علمای دیگر علم
کلام را تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را.
فضل بن سهل آنها را دعوت کرد هنگامی که جمع شدند نزد مامون آمد و گفت: همه حاضرند!
مامون گفت: همهی آنها داخل شوند پس از ورود به همه خوش آمد و تهنیت گفت، سپس افزود:
من
شما را برای کار خیری دعوت کردهام، و دوست دارم با پسر عمویم که اهل
مدینه است و تازه بر من وارد شده مناظره کنید، فردا همگی نزد من آیید و
احدی از شما غیبت نکند، همه گفتند «السمع و الطاعه یا امیرالمومنین»! به
چشم همه سر بر فرمانیم! و فردا صبح همگی نزد تو خواهیم آمد (شاید هدف مامون
از اعلام قبلی این بود که آنها را برای مناظره آماده سازد مبادا در این
امر غافلگیر شوند و روحیهی خود را از دست بدهند).
صفحه 444
حسن بن
سهل نوفلی 34 میگوید: ما خدمت امام علی بن موسی الرضا (ع) مشغول صحبت
بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهدهدار کارهای حضرت (ع) بود وارد شد و گفت
مامون به شما سلام میرساند و میگوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب
مختلف و اربابان ادیان و علمای علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعند، اگر
دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید،
و اگر دوست ندارید اصرار نمیکنم، و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما
میآییم و این برای ما آسان است! امام (ع) در یک گفتار کوتاه و پرمعنی
فرمود:
«ابلغه السلام و قل له قد علمت ما اردت و انا سایر الیک بکره انشاء الله»
سلام مرا به او برسان و بگو میدانم چه میخواهی؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد» 35.
نوفلی
که از یاران حضرت بود میگوید وقتی یاسر خادم از مجلس مامون بیرون رفت
امام (ع) نگاهی کرد و به من فرمود تو اهل عراق هستی و مردم عراق ظریف و
باهوشند، در این باره چه میاندیشی؟ مامون چه نقشهای در سر دارد که اهل
شرک و علمای مذاهب را گردآورده است؟
نوفلی میگوید: عرض کردم او
میخواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایهی علمی شما تا چه حد است؟
ولی کار خود را بر پایهی سستی بنا نهاده به خدا سوگند طرح بدی ریخته و
بنای بدی نهاده است! امام (ع) فرمود چه بنایی ساخته؟ و چه نقشهای طرح
کرده؟
نوفلی (که هنوز نسبت به مقام شامخ علمی امام (ع) معرفت کامل نداشت
و از توطیهی مامون گرفتار وحشت شده بود) عرض کرد که علمای علم کلام اهل
بدعتند، و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا که عالم، واقعیتها را انکار
نمیکند، اما اینها اهل انکار و سفسطهاند اگر دلیل بیاوری که خدا یکی است
میگویند این دلیل را قبول نداریم. و اگر بگویی محمد رسول الله است
میگویند رسالتش را اثبات کن خلاصه (آنها افرادی خطرناکند و … ) در برابر
انسان دست به مغالطه میزنند، وآن قدر سفسطه میکنند تا انسان دست از حرف
خودش بردارد، فدایت شوم از اینها برحذر باش!!
امام (ع) تبسمی فرمود و گفت: «ای نوفلی تو میترسی دلایل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟!»
نوفلی
(که از گفته خود پشیمان شده بود) گفت: نه به خدا سوگند، من هرگز بر تو
نمیترسم، امیدوارم که خداوند تو را بر همه آنها پیروز کند.
امام فرمود: ای نوفلی دوست داری بدانی کی مامون از کار خود پشیمان میشود؟
گفتم: آری.
فرمود:
هنگامی که استدلالات مرا در برابر اهل تورات به تورات شان بشنود، و در
برابر اهل انجیل به انجیل شان، و در مقابل اهل زبور به زبور شان، و در
مقابل صابیین به زبان عبری شان، و در برابر هیربدان به زبان فارسی شان، و
در برابر اهل روم به زبان رومی، و در برابر پیروان مکتبهای مختلف به لغات
شان.
آری هنگامی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم به طوری که
مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند آن گاه مامون میداند مقامی را که
او در صدد آن است مستحق نیست! آن وقت پشیمان خواهد شد، و هیچ
صفحه 446
پناه و قوهای جز به خداوند متعال عظیم نیست «و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم».
هنگامی
که صبح شد فضل بن سهل خدمت امام (ع) آمد و عرض کرد فدایت شوم پسر عمویت
(مامون) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شدند نظرتان در این باره
چیست؟
فرمود: تو جلوتر برو من هم ان شاء الله خواهم آمد سپس وضو گرفت و
شربت سویقی 36 نوشید و به ما هم داد نوشیدیم سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا
وارد بر مامون شدیم.
مجلس پر از افراد معروف و سرشناس بود و محمد بن
جعفر 37 با جماعتی از بنیهاشم و آل ابوطالب و جمعی از فرماندهان لشکر نیز
حضور داشتند هنگامی که امام (ع) وارد مجلس شد مامون برخاست، محمد بن جعفر و
تمام بنیهاشم نیز برخاستند، امام (ع) همراه مامون نشست اما آنها به
احترام امام (ع) همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و
همگی نشستند، مدتی مامون به گرمی مشغول سخن گفتن با امام (ع) بود. سپس رو
به جاثلیق کرد و گفت:
ای جاثلیق این پسر عموی من علی بن موسی بن جعفر
(ع) است و از فرزندان فاطمه (ع) دختر پیامبر ماست و فرزند علی بن ابیطالب
(ع) است، من دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره کنی اما طریق عدالت را در
بحث رها مکن.
جاثلیق گفت: ای امیر مومنان! من چگونه بحث و گفتگو کنم که
(با او قدر مشترکی ندارم) او به کتابی استدلال میکند که من منکر آنم و به
پیامبری تمسک میجوید که من به او ایمان نیاوردم.
صفحه 447
در این جا امام (ع) شروع به سخن کرد و فرمود:
ای نصرانی! اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد؟
جاثلیق (عالم بزرگ مسیحی) گفت: آیا میتوانم گفتار انجیل را انکار کنم؟
آری به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هرچند بر ضرر من باشد.
امام (ع) فرمود: هرچه میخواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق: دربارهی نبوت عیسی و کتابش چه میگویی. آیا چیزی از این دو را انکار میکنی؟
امام
(ع): من به نبوت عیسی و کتابش و آنچه را به امتش بشارت داده و حواریون به
آن اقرار کردهاند، اعتراف میکنم، و به نبوت عیسی که اقرار به نبوت محمد
(ص) و کتابش نکرده و امتش رابه آن بشارت نداده کافرم!
جاثلیق: آیا به هنگام قضاوت از دو شاهد عدل استفاده نمیکنی؟
امام (ع): آری.
جاثلیق:
پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بر نبوت محمد (ص) اقامه کن از کسانی که
نصاری آنها را انکار نمیکنند و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنی از
غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام (ع): هم اکنون انصاف را رعایت کردی ای نصرانی آیا کسی را که عادل بود و نزد مسیح عیسی بن مریم مقدم بود میپذیری؟
صفحه 448
جاثلیق: این مرد عادل کیست نامش را ببر.
امام (ع): درباره «یوحنای» دیلمی چه میگویی؟
جاثلیق: به! به! محبوبترین فرد را نزد مسیح بیان کردی!
امام
(ع): به تو سوگند میدهم آیا انجیل این سخن را بیان میکند که یوحنا گفت
حضرت مسیح مرا از دین محمد عربی باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او
چنین پیامبری خواهد آمد من نیز به حواریون بشارت دادم آنها به او ایمان
آوردند؟
جاثلیق گفت: آری این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به
نبوت مردی و نیز بشارت به اهلبیت و وصیش داده است، اما نگفته است این در
چه زمانی واقع میشود و این گروه را برای ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم.
امام (ع): اگر ما کسی را بیاوریم که انجیل را بخواند و نام محمد (ص) و اهلبیتش و امتش را تلاوت کند آیا ایمان به او میآوری؟
جاثلیق: بسیار خوب است.
امام (ع): به نسطاس رومی فرمود: آیا سفر سوم انجیل را در حفظ داری؟
نسطاس گفت: بسیار خوب از حفظ دارم.
سپس
امام به راس الجالوت (بزرگ یهودیان) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را
میخوانی گفت آری به جان خودم سوگند، فرمود آن سفر سوم را برگیر اگر در آن
ذکری از محمد و اهلبیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده، سپس
امام (ع) سفر سوم را قراءت کرد تا به نام پیامبر (ص) رسید متوقف شد رو به
جاثلیق کرد و فرمود: ای نصرانی تو را به حق مسیح و
صفحه 449
مادرش آیا میدانی که من از انجیل با خبرم؟
جاثلیق: آری.
سپس
امام (ع) نام پیامبر (ص) و اهلبیت و امتش را برای او تلاوت کرد سپس افزود
ای نصرانی چه میگویی این سخن عیسی بن مریم است؟ اگر تکذیب کنی آنچه را
انجیل در این زمینه میگوید موسی و عیسی هر دو را تکذیب کردهای و کافر
شدهای.
جاثلیق: من انکار نمیکنم آنچه را در انجیل برای من روشن شده است و به آن اعتراف دارم.
امام (ع): همگی شاهد باشید او اقرار کرد، سپس فرمود: ای جاثلیق هر سوال میخواهی بکن.
جاثلیق: از حواریین عیسی بن مریم خبر ده آنها چند نفر بودند و نیز از علمای انجیل آنها چند نفر بودند.
امام (ع): از شخص آگاهی سوال کردی امام حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود.
اما
علمای بزرگ نصاری سه نفر بودند یوحنای اکبر، در سرزمین باخ یوحنای دیگری
در قرقیسا و یوحنای دیلمی در رجاز و نام پیامبر و اهلبیت و امتش نزد او
بود، و او بود که به امت عیسی و بنیاسراییل بشارت داد.
سپس فرمود: ای
نصرانی به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسی داریم که ایمان به محمد (ص) داشت
ولی تنها ایرادی که به پیامبر شما عیسی داریم این بود که او کم روزه میگفت
و کم نماز میخواند!
جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردی، و پایهی کار خویش را ضعیف نمودی، و من گمان میکردم تو اعلم
صفحه 450
مسلمانان هستی!
امام (ع): مگر چه شده؟
جاثلیق:
به خاطر این که میگویی عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود در حالی که
عیسی حتی یک روز را افطار نکرد و هیچ شبی را (بطور کامل) نخوابید و همیشه
صایم الدهر و قایم اللیل بود.
امام (ع): برای چه کسی روزه میگرفت و نماز میخواند؟!
جاثلیق: نتوانست پاسخی بگوید و ساکت شد (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسی میکرد با ادعای الوهیت او سازگار نبود).
امام (ع): ای نصرانی سوال دیگری از تو دارم.
جاثلیق با تواضع گفت: اگر بدانم پاسخ میگویم.
امام (ع): تو انکار نمیکنی که عیسی مردگان را به اذن خداوند متعال زنده میکرد؟
جاثلیق
در بنبست قرار گرفت و بناچار گفت: انکار میکنم چرا که آن کس که مردگان
را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و
مستحق عبودیت.
امام (ع): حضرت الیسع نیز همین کار را میکرد و او بر آب
راه رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد اما امتش
قایل به الوهیت او نشدند و کسی او را عبادت نکرد حزقیل پیامبر نیز همان
کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد.
سپس رو به راس الجالوت
کرده فرمود: ای راس الجالوت آیا اینها را در تورات مییابی که بخت النصر از
اسیران بنیاسراییل درآن زمان که با بیتالمقدس مبارزه کرد و آنها را به
بابل آورد خداوند حزقیل را به سوی
صفحه 451
آنها فرستاد و آنها را زنده کرد، این واقعیت در تورات است هیچ کس جز کافران شما آن را انکار نمیکنند.
راس الجالوت: ما این را شنیدهایم و میدانیم.
امام
(ع): راست میگویی، سپس افزود ای یهودی این سفر از تورات را بگیرد و امام
(ع) شروع کرد به خواندن آیاتی از تورات، مرد یهودی تکانی خورد و در شگفتی
فرو رفت.
سپس امام (ع) رو به نصرانی کرد و قسمتی از معجزات پیامبر اسلام
(ص) را دربارهی زنده شدن بعضی از مردگان به دست او و شفای بعضی از
بیماران غیر قابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود: با این همه ما هرگز
او را پروردگار خود نمیدانیم اگر به خاطر این گونه معجزات عیسی را خدای
خود بدانید باید «الیسع» و «حزقیل» را نیز معبود خویش برگزینید، زیرا آنها
نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانی را گرفت و سر برید و
آنها را بر کوههای اطراف قرار داد سپس آنها را فراخواند و همگی زنده شدند،
موسی بن عمران نیز چنین کاری را در مورد هفتاد نفر که با او به کوه طور
آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمیتوانی این حقایق
را انکار کنی، زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن ناطق به آن است، پس باید
همهی اینها را خدای خویش بدانیم.
جاثلیق پاسخی نداشت بدهد تسلیم شد و گفت: «القول قولک و لا اله الا الله» سخن، سخن تو است و معبودی جز خداوند یگانه نیست.
سپس
امام (ع) از کتاب اشعیا از او و راس الجالوت سوال کرد، او گفت: من از آن
بخوبی آگاهم، فرمود این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت: من کسی را
دیدم که بر دراز گوشی سوار است و لباسهایی از نور در
صفحه 452
تن
کرده (اشاره به حضرت مسیح) و کسی را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل
نور ماه (اشاره به پیامبر اسلام (ص)) گفتند آری اشعیا چنین سخنی را گفته
است.
امام (ع) افزود: ای نصرانی! این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری
که فرمود من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم میروم و بارقلیطا
میآید و شهادت دربارهی من به حق میدهد آن گونه که من شهادت دربارهی او
دادهام و همه چیز را برای شما تفسیر میکند؟ 38.
جاثلیق: آنچه را از انجیل میگویی ما به آن معترفیم.
سپس
امام (ع) سوالات دیگری دربارهی انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد
نوشته شدن آن به وسیلهی چهار نفر مرقس، لوقا، یوحنا و متی که هر کدام
نشستند و انجیلی را نوشتند (انجیل هایی که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان
است) سخن گفت و تناقض هایی از کلام جاثلیق گرفت.
جاثلیق بکلی درمانده
شده بود به گونهای که هیچ راه فرار نداشت، لذا هنگامی که امام (ع) بار
دیگر به او فرمود ای جاثلیق هرچه میخواهی سوال کن، او از هرگونه سوالی
خودداری کرد و گفت: اکنون دیگری غیر از من سوال کند، قسم به حق مسیح که
گمان نمیکردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد! «و حق المسیح ما ظننت ان
فی علماء المسلمین مثلک»!
صفحه 453
در این جا امام علی بن موسی
الرضا (ع) رو به سوی راس الجالوت عالم بزرگ یهود کرد و فرمود: تو سوال
میکنی یا من از تو سوال کنم؟ عرض کرد من سوال میکنم، و هیچ دلیلی از تو
نمیپذیرم مگر این که از تورات باشد و یا حداقل از انجیل (که غیر از کتاب
خودتان است) یا از زبور داود یا آنچه در صحف ابراهیم و موسی آمده است.
امام (ع) این شرط را از او پذیرفت و فرمود: غیر از آنچه گفتی از من قبول نکن!
راس الجالوت: از کجا نبوت محمد (ص) را ثابت میکنی؟
امام (ع): به خاطر این که موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود پیامبران بزرگ خدا به آن شهادت دادهاند!
راس الجالوت: شهادت موسی را از کجا اثبات میکنی؟
امام
(ع): آیا میدانی که موسی به بنیاسراییل گفت بزودی پیامبری از فرزندان
برادران شما میآید، سخن او را بشنوید و کلامش را تصدیق کنید، آیا برای
بنیاسراییل برادرانی جز فرزندان اسماعیل وجود دارد؟ و لابد میدانی
اسراییل فرزند اسحاق و اسحاق برادر اسماعیل است و هر دو فرزندان
ابراهیماند.
راس الجالوت: درست است این سخن موسی است.
امام (ع): آیا از برادران بنیاسراییل (از دودمان اسماعیل) کسی غیر از محمد (ص) ظهور کرده است؟
صفحه 454
راس الجالوت: نه.
امام (ع): آیا همین برای تو کافی نیست؟
راس الجالوت: خوب است ولی دوست دارم شاهد دیگری از تورات بیاوری.
امام (ع): آیا انکار میکنی که تورات میگوید نوری از طرف سینا آمد، و کوه ساعیر را روشن ساخت و از کوه فاران هویدا گشت؟
راس الجالوت: این جملهها را میدانم اما تفسیرش چیست؟
امام
(ع): اما نوری که از طرف سینا آمد واضح است همان وحیی است که بر موسی بن
عمران در طور سینا نازل شد و اما روشن شدن کوه ساعیر اشاره به همان کوهی
است که در آنجا بر عیسی بن مریم وحی شد، و منظور از کوه فاران کوهی است در
اطراف مکه که با مکه یک روز فاصله دارد.
سپس امام (ع) به جملههایی از
کتاب اشعیای نبی و حیقوق نبی استدلال فرمود سپس اضافه کرد: داود نیز در
زبورش که میخوانی میگوید خداوندا کسی را مبعوث کن که سنت را بعد از فترت
احیا کند آیا کسی را سراغ داری جز محمد (ص) که این کار را انجام داده باشد؟
راس الجالوت: چه مانعی دارد که این شخص عیسی بوده باشد؟
امام
(ع): آیا تو نمیدانی که عیسی هرگز با سنت تورات مخالف نبود و همواره آیین
او را تایید میکرد و در انجیل نیز آمده است که بارقلیطا بعد از او (مسیح)
میآید و همه چیز را برای شما تفسیر میکند.
راس الجالوت: آری میدانم.
امام (ع): از همهی اینها گذشته من از تو سوالی دارم بگو ببینم پیامبرت
صفحه 455
موسی بن عمران به چه دلیل فرستاده خدا بوده؟
راس الجالوت: او کارهای خارق العادهای انجام داده که احدی از انبیای پیشین انجام ندادهاند.
امام (ع): مثلا چه کاری؟
راس الجالوت: مانند شکافتن دریا و تبدیل عصا به مار عظیم و زدن بر سنگ و جاری شدن چشمهها از آن، و ید بیضا و امثال آن.
امام
(ع): راست میگویی اینها دلیل خوبی بر نبوت اوست آیا هر کس که دست به خارق
عادتی زند که دیگران از انجام مثل آن ناتوان باشند و دعوی نبوت کند نباید
پذیرفت؟!
راس الجالوت: نه، زیرا موسی نظیر و مانند نداشت اگر کسی همان معجزاتی را که موسی آورده، بیاورد باید پذیرفت وگرنه لازم نیست.
امام
(ع): پس چگونه پیامبران پیشین را که قبل از موسی آمدند پذیرفتهاید در
حالی که نه دریا را شکافتند و نه دوازده چشمه آب از سنگ بیرون آوردند، ید
بیضایی هم مانند موسی و یا تبدیل عصا به مار عظیم نداشتند؟
راس الجالوت:
(سخن خود را تغییر داد و گفت): من گفتم هرگاه کسی خارق عادتی انجام دهد که
مردم از انجام مثل آن عاجز باشند باید پذیرفت، هرچند مثل معجزهی موسی
نباشد.
امام (ع): پس چرا اقرار به نبوت حضرت مسیح نمیکنید که مردگان را زنده میکرد و نابینا و بیماران صعب العلاج را شفا میداد و … ؟
راس الجالوت: میگویند چنین کارهایی را کرده ولی ما هرگز ندیدهایم!
صفحه 456
امام
(ع): آیا معجزات موسی را با چشم خود دیدهای؟ آیا غیر این است که افراد
موثق از یاران موسی خبر دادهاند، و این خبر به طور متواتر به دست ما رسیده
است؟
راس الجالوت: آری.
امام (ع): بنابراین اگر همین اخبار متواتر از معجزات مسیح خبر دهد چگونه ممکن است نبوت او را تصدیق نکنید؟
راس الجالوت: در این جا جوابی نداشت که بدهد.
امام
(ع): کار محمد (ص) نیز چنین است او یتیم و فقیر و درس نخوانده بود اما
قرآنی را آورد که اسرار تاریخ انبیای پیشین دقیقا در آن تبیین شده و از
حوادث گذشته و آینده خبر داده، و نیز از آنچه مردم در خانههای خود
میگفتند یا انجام میدادند پیامبر از آن پرده برمیداشت و معجزات بسیاری
دیگر.
در این جا راس الجالوت از سخن باز ماند!
صفحه 457
سپس امام (ع) رو به بزرگ زردشتیان کرد و فرمود: به من بگو این که زردشت را پیامبر میدانی بر طبق کدام دلیل است؟
بزرگ
هیربدان: او کارهای خارق عادتی انجام داده که احدی قبل از او انجام نداده
است گرچه ما آن را ندیدهایم، ولی اخبار پیشینیان ما گواه بر این معنی است.
امام (ع): آیا جز این است که اخبار پیشینیان به شما رسیده و پیروی کردهاید؟
بزرگ هیربدان: آری.
امام
(ع): همین گونه سایر امتها اخباری به آنها از معجزات موسی و عیسی و محمد
(ص) و پیامبران دیگر رسیده است پس چرا این پیامبران را قبول ندارید و تنها
روی زردشت تکیه میکنید؟
بزرگ هیربدان، خاموش شد و پاسخی نداشت بدهد.
صفحه 458
هنگامی که بزرگ هیربدان از
ادامهی بحث بازماند امام رو به حاضران کرد و فرمود: آیا در میان شما کسی
هست که با اسلام مخالف باشد؟ و اگر مایل است بدون اضطراب و نگرانی سوالاتش
را مطرح نماید.
در این هنگام «عمران صابی» که یکی از متکلمان معروف بود برخاست و نزد حضرت آمد و گفت:
ای
دانشمند بزرگ! اگر خودت دعوت به سوال نمیکردی من سوالی مطرح نمیکردم چرا
که من به کوفه و بصره و شام و الجزیره رفتهام و با علمای علم عقاید روبرو
شدهام، ولی احدی را نیافتهام که برای من ثابت کند که خداوند یگانه است و
قایم به وحدانیت خویش است آیا اجازه میدهی همین مساله را با تو طرح کنم؟
امام (ع) که تا آن روز با عمران صابی روبرو نشده بود فرمود: اگر در میان این جماعت عمران صابی باشد تویی، گفت: آری منم!
امام (ع): سوال کن اما عدالت را در بحث از دست مده و از کلمات ناموزون و انحراف از اصول انصاف بپرهیز.
عمران صابی: به خدا سوگند من چیزی جز این نمیخواهم که واقعیت را برای من ثابت کنی تا به دامنش چنگ بزنم و از آن صرفنظر نخواهم کرد.
امام (ع): هرچه میخواهی بپرس.
در این هنگام حاضران ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند
صفحه 459
(همگی گردن کشیدند سپس سکوتی مطلق بر مجلس حکمفرما شد تا ببینند سرانجام این مناظره حساس به کجا میرسد).
عمران صابی: از نخستین وجود و مخلوقاتش با من سخن بگوی.
(از
قراین استفاده میشود که منظور عمران پاسخ به دو سوال مهم در مسالهی
خداشناسی بود نخست این که خداوند چه هدفی از آفرینش داشت و چه کمبودی با
آفرینش برطرف میشد؟ دیگر این که آیا آفرینش از عدم صورت گرفته و هیچ
مادهای قبل از آن نبوده؟ و چگونه این امر متصور است؟)
امام (ع): اکنون
که سوال کردی با دقت گوش کن: اما خداوند همیشه یگانه و واحد بوده و چیزی با
او نبوده است، سپس مخلوقات مختلف را ابداع فرمود، نه در چیزی آن را برپا
داشت، و نه در چیزی محدود نمود، و نه طرح و نقشهای قبلا در جهان بود تا
مثل آن بیافریند، سپس مخلوقات را به گروههای مختلف تقسیم کرد، برگزیده و
غیر برگزیده، موخر و مقدم، رنگ و طعم (و غیر آن) نه نیازی به آنها داشت، و
نه به این وسیله ارتقاء مقام مییافت (چرا که او وجودی است بینهایت و
نامحدود از هر نظر و چنین وجودی منبع تمام کمالات است و کمبودی ندارد تا با
آفرینش موجودات برطرف گردد) آیا میفهمی چه میگویم ای عمران؟!
عمران: بله مولای من.
امام
(ع): بدان ای عمران اگر خداوند برای نیازی جهان را آفریده بود باید با
قدرتی که داشت اضعاف اینها را بیافریند چرا که هر قدر اعوان و یاوران بیشتر
باشند بهتر است، و لذا میگویم آفرینش او برای رفع نیازی نبود (بلکه او
فیاض است و ذات پاکش مبدا انواع فیوضات؛ و آفرینش فیض
صفحه 460
وجود اوست).
سپس
عمران سوالاتی دربارهی علم خداوند به ذات پاکش در ازل و قبل از آفرینش
موجودات کرد، و چگونگی علم خداوند را به آنها بعد از وجودشان جویا شد که
اگر علم او از طریق ضمیر (و علم اکتسابی) باشد ذاتش معرض حوادث میشود.
و
پاسخ شنید که علم او علم حضوری است و موجودات نزد ذات پاکش حاضرند، وگرنه
تسلسل لازم میآید چرا که باید به آن علم نیز علمی داشته باشد. سپس عمران
از انواع مخلوقات سوال کرد.
امام (ع) آنها را به شش گروه تقسیم فرمود از
محسوسات گرفته، تا ماورای حس، و از جواهر گرفته، تا اعراض، و از ذوات
گرفته، تا اعمال و حرکات.
سپس پرسید آیا آفرینش در ذات او تغییری ایجاد
نکرده؟ (گویا عمران گرفتار مسالهی قیاس در فهم صفات خدا بود و چون میدید
انسان هر کاری را که انجام میدهد نوعی دگرگونی و تغییر در خودش به وجود
میآید و خدا را به خود قیاس میکرد).
اما جواب شنید که یک وجود قدیم و ازلی، که عین هستی مطلق است. دگرگونی در او معنی ندارد …
بعد از ذات خدا سوال کرد.
امام (ع) فرمود: او نور است (اما نه نور ظاهری و حسی بلکه) نور به معنی هدایت کنندهی همهی مخلوقات و تمام اهل آسمانها و زمین.
باز سوالات مهم دیگری در زمینهی این که خدا کجاست؟ و مانند آن مطرح کرد و جوابهای موثر شنید و وقت نماز فرا رسید.
صفحه 461
امام (ع) رو به مامون کرد و فرمود: وقت نماز رسیده است (و باید به ادای فریضه بپردازیم).
عمران
که از بادهی روحانی این سخن مست شده بود و باقی قدح در دست داشته عرض
کرد: مولای من! جواب مرا قطع مکن، که قلبم نرم و آمادهی پذیرش شده است!
امام
(ع) فرمود: عجله مکن، نماز میخوانیم و باز میگردیم. امام (ع) (به
دلایلی) وارد اندرون شدند و نماز را به جا آوردند، اما مردم در بیرون پشت
سر محمد بن جعفر (عموی امام (ع)) نماز خواندند.
امام (ع) به مجلس بازگشت
و عمران را صدا زد و فرمود: سوالاتت را ادامه ده. عمران: آیا ممکن است به
این سوالم پاسخ فرمایی که آیا خداوند به ذاتش وجود دارد یا به اوصافش؟
امام
(ع) ضمن توضیحی او را توجه به این حقیقت داد که بسیاری از این اوصاف که
میبینی اوصافی است که بعد از آفرینش موجودات از ذات پاکش انتزاع میشود
(مثلا تا مخلوقی آفریده نشده بود، خالق و رازق و ریوف و رحیم و معبود و..
مفهومی نداشت، هرچند علم و قدرت بیپایان در او بود) بنابراین ذات مقدس او
حتی قبل از اوصاف وجود داشته است.
سپس به تشریح مفاهیم ابداع، مشیت و
اراده که یک حقیقت است با سه عنوان پرداخته، و از نخستین ابداع در عالم
هستی سخن میگوید: و جالب این که نخستین ابداع را مسالهی حروف الفبا
میشمرد که کلمات همگی از آن تشکیل میگردد و به طور جداگانه مفهومی ندارد
39.
صفحه 462
عمران پیوسته توضیحات بیشتری از امام (ع) میخواست و
امام (ع) این سرچشمهی فیاض علم، او را بهرهمند تر میساخت، تا رسید به آن
که فرمود: «آیا مطالب را خوب درک کردی ای عمران»؟!
عمران عرض کرد: آری
بخوبی فهمیدم و شهادت میدهم خداوند همان گونه است که شما توصیف کردید، و
وحدانیتش را ثابت نمودید، و نیز گواهی میدهم که محمد (ص) بنده اوست که به
هدایت و دین حق فرستاده شده، سپس رو به قبله به سجده افتاد و مسلمان شد
(این جا بود که تعجب و شگفتی حضار به اوج خود رسید).
نوفلی میگوید
هنگامی که علمای کلام مشاهده کردند که عمران صابی که در استدلال بسیار
نیرومند بود تا آن جا که هرگز کسی بر او غلبه نکرده بود در برابر امام علی
بن موسی الرضا (ع) تسلیم شد دیگر کسی از آنان نزدیک نیامد و از حضرت چیزی
سوال نکرد.
مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند، و من با جماعتی از دوستان
در آن جا بودم ناگهان محمد بن جعفر به سراغ من فرستاد نزد او رفتم گفت: ای
نوفلی دیدی چه شد؟ به خدا سوگند من هرگز گمان نمیکردم علی بن موسی (ع) در
چیزی از این مسایل وارد باشد، و هرگز او را به این امور نشناخته بودم، و
نشنیده بودم که در مدینه از این مباحث سخن گفته باشد، یا علمای کلام نزد او
اجتماع کرده باشد! …
سپس محمد بن جعفر افزود: من میترسم که این مرد (مامون) به او
صفحه 463
حسد بورزد، و او را مسموم سازد، یا بلای دیگری بر حضرت وارد کند، به او بگو از این امور خودداری کند!!
نوفلی
میگوید گفتم: او از من نخواهد پذیرفت، و این مرد (مامون) میخواست او را
امتحان کند تا بداند آیا چیزی از علوم پدرانش نزد او هست یا نه؟
گفت: به هر حال از قول من به ایشان بگو که عمویت از این ماجرا خشنود نیست، و دوست میدارد به جهاتی این راه را ادامه ندهی!
نوفلی
میگوید: هنگامی که به منزل خدمت امام (ع) رسیدم ماجرای عمویش محمد بن
جعفر را گفتم، امام تبسمی پر معنا فرمود و گفت: خدا عمویم را حفظ کند، خوب
میدانم چرا از این ماجرا خشنود نیست؟
سپس یکی از خادمان را صدا زد فرمود به سراغ «عمران صابی» برو و او را نزد من آور.
گفتم:
فدایت شوم محل او را میدانم کجاست، او هماکنون میهمان بعضی از شیعیان
است، فرمود اشکالی ندارد او را سوار کن و نزد من بیاور، هنگامی که عمران
آمد امام (ع) به او خوشامد گفت، و لباس فاخر و مرکبی به او خلعت داد، و ده
هزار درهم نیز به عنوان جایزه به او مرحمت فرمود سپس دستور داد شام را حاضر
کردند، مرا دست راست خود، و «عمران» را دست چپ نشاند، تا شام پایان یافت،
رو به عمران کرد و فرمود: فردا نزد ما بیا میخواهیم غذای مدینه برای تو
تهیه کنیم (و به این وسیله حضرت او را مورد تفقد خاص خود قرار داد).
از آن به بعد عمران مدافع سرسخت اسلام شد، بطوری که علمای مذاهب مختلف نزد او میآمدند و دلایل آنها را ابطال میکرد، به حدی که
صفحه 464
ناچار
از او فاصله گرفتند، مامون نیز ده هزار درهم جایزه برای او فرستاد، فضل بن
سهل وزیر مامون نیز اموال و مرکبی برای او ارسال داشت40
این خبر جامع (گذشته از محتوای اصلی) مسایل بسیار مهمی را در حاشیهی احتجاجات امام (ع) روشن میکند.
1
- مسالهی مناظرات امام (ع) با پیروان مذهب و مکتبهای مختلف از نظر دستگاه
خلافت عباسی یک توطیه بود که به شکست و ناکامی منتهی شد و عکس مقصود آنها
را نتیجه داد.
2 - امام (ع) در این جلسات روح آزاد منشی اسلام و سماحت و
وسعت نظر در بحث را به همگان نشان داد، و ثابت کرد که برخلاف گفته
بدخواهان و دروغ پردازان، اسلام با زور سرنیزه و شمشیر به مردم جهان تحمیل
نشده، و یک پیشوای بزرگ اسلامی به مخالفان خود اجازه میدهد که هرگونه
ایراد و اشکالی دارند بدون ترس و واهمه مطرح سازند هرچند بر محور نفی اسلام
و حتی نفی توحید و الوهیت دور بزند.
3 - امام (ع) رسالت بزرگ خویش را
با استفاده از آن مجلس که در نوع خودش بینظیر بود و اخبارش در سراسر کشور
اسلامی پخش میشد، برای کور کردن خطوط انحرافی ضد اسلام که همراه با نقل
علوم و دانشهای بیگانگان به محیط اسلام راه یافته بود، انجام داد.
4 - امام (ع) ثابت کرد که یک پیشوای بزرگ اسلامی باید از تمام
صفحه 465
مکتب ها آگاه باشد و باید بتواند با منطق خود آنها، بر آنها غلبه کند، و حتی زبانهای زندهی دنیا را بداند.
5
- با این که حتی نزدیکترین دوستان امام (ع) از چنان مجلسی مرعوب شده بودند
و به خاطر عدم معرفتشان به مقام امام (ع) از عواقب آن مجلس بیم داشتند
امام (ع) چنان مهارت و قدرتی در بحث از خود نشان داد که صحنه به کلی عوض شد
و همگی در ارزیابی خود از مقام امام (ع) تجدیدنظر کردند.
6 - امام (ع)
به مباحثی پرداخت که در حوزهی زندگی او در مدینه کمتر مطرح بود و یا سابقه
داشت، اما دانش سرشار خدادادی او چنان بود که گویی همه عمر به این بحثها
اشتغال داشته است.
7 - امام (ع) با چند جلسه از میان مخالفان سرسخت
اسلام دوستانی وفادار و علاقهمند ساخت تا از حریم مقدس اسلام در برابر
هجوم افکار ضد اسلامی دفاع کنند.
خلاصهی این مناظرات برکات عجیبی داشت
که برای جهان اسلام بسیار ارزنده بود، هرچند این بعد وجود امام (ع) هنوز
بدرستی برای بسیاری از ما شناخته نشده است، تا چه رسد به دیگران!
صفحه 466
در مناظرهی قبل دانستیم از
کسانی که در اولین مناظرهی گسترده مجلس مامون شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتند
دانشمند معروف آن زمان عمران صابی بود، او که در بحث و مجادله و فنون آن
آگاهی فراوان داشت به دست امام علی بن موسی الرضا (ع) مسلمان شد و با مذهب
سابق خود مذهب صابیان وداع گفت، و یکی از مدافعان سرسخت اسلام و مکتب
اهلبیت (ع) گردید.
مقارن این ایام سلیمان مروزی که به تعبیر مامون
بزرگترین متکلم خراسان بود، و در راس علمای علم عقاید در آن خطه قرار داشت،
وارد خراسان شد، مامون او را احترام فراوان کرد و انعام داد (فکر میکرد
شکار تازهای به دست آورده و میتواند او را به جنگ امام علی بن موسی الرضا
(ع) بفرستد شاید در بحث و مناظره بر او غلبه کند) رو به سوی او کرد و گفت:
پسر عموی من علی بن موسی از حجاز آمده است و او علمای علم کلام و بحث
عقاید را دوست میدارد، اگر مایل هستی که روز ترویه برای مناظره با او نزد
ما بیا، او جوابی داد که در فصل قبل آوردیم و خلاصهاش این بود که او مایل
نیست امام (ع) را در بحث مغلوب کند و از اعتبار او در انظار بکاهد! که
مامون گفت اتفاقا من تو را برای همین منظور دعوت کردهام! و با این چراغ
سبز او اعلام آمادگی کرد.
در این هنگام مامون دعوت محترمانه خدمت امام
(ع) فرستاد، امام (ع) یاسر خادم مخصوص، و نوفلی را که از یاران خاصش بود به
اتفاق عمران صابی که سند زندهای بر شکست مامون بود قبلا فرستاد و فرمود
من بعدا میآیم.
صفحه 467
نوفی میگوید هنگامی که بر مامون وارد شدم و سلام کردم گفت: برادرم ابوالحسن (امام علی بن موسی الرضا) کجاست؟
گفتم: مشغول پوشیدن لباس است و دستور داده ما جلوتر بیاییم، سپس برای عمران صابی از مامون اجازه خواستم.
مامون گفت: عمران کیست؟ من (برای این که مامون ناراحت نشود) گفتم همان کسی که به دست شما مسلمان شده!
گفت: مانعی ندارد، وارد شود.
مامون
به او خوش آمد گفت (ولی از ارتباط نزدیکش با امام ناراحت به نظر میرسید)
لذا افزود: عمران خوب شد عمرت باقی بود تا در زمرهی بنیهاشم درآمدی؟!
عمران (برای این که از شر مامون در امان بماند) گفت شکر خدایی را که مرا به وسیلهی شما فضیلت داد ای امیر مومنان!
مامون از فرصت استفاده کرد و گفت: ای عمران این سلیمان مروزی مهمترین علمای علم کلام در خطهی خراسان است.
عمران گفت: او گمان میکند که از همه کس در علم کلام در خراسان برتر است در حالی که مساله بداء را انکار میکند؟
مامون گفت: چرا با او مناظره نمیکنی؟
گفت: این بسته به میل اوست. و در همین حال امام (ع) وارد شد.
فرمود: در چه موضوعی بحث میکردید؟
سلیمان، از فرصت استفاده کرد به عمران گفت آیا به داوری «علی بن موسی» (ع) در بحث بداء راضی میشوی؟
عمران گفت: آری، اما به شرط این که دلیل قانع کنندهای برای من
صفحه 468
ذکر فرماید که بتوانم آن را به امثال خود ارایه دهم.
در این جا مامون رو به امام (ع) کرد و عرض نمود نظر شما در مورد آنچه آنها اختلاف داشتند چیست؟
امام (ع) رو به سلیمان کرده فرمود: چگونه بداء را انکار میکنی در حالی که قرآن ناطق به آن است در یک جا میفرماید:
«بدیع السموات و الارض» 41.
و هو الذی یبدء الخلق ثم یعیده» 42.
و … اینها دلیل بر این است که خداوند موجودات جهان را ابداء فرموده (این یکی از معانی بداء است).
دیگر این که قرآن میگوید:
«و اخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم» 43.
«و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب» 44.
این
دو آیه نشان میدهد ممکن است ظواهر امر نشان دهد که فلان شخص مشمول عذاب
یا کوتاهی عمر میگردد، اما بعدا روشن میشود که مشیت الهی به خاطر شرایطی
بر این قرار گرفته که او را ببخشد، یا به او عمر طولانی دهد (این یک معنی
دیگر از بداء است) با این حال چگونه میخواهی بداء را منکر شوی؟
سلیمان: آیا روایتی در این زمینه از پدران گرامیت به شما رسیده؟
صفحه 469
امام
(ع): آری از جدم امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: خداوند دو گونه علم
دارد، علمی که مخزون و مستور است و جز ذات پاکش کسی نمیداند، و بداء از
این ناحیه حاصل میشود، و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده و
علمای اهلبیت پیامبر ما آن را میدانند 45 سپس امام (ع) رو به سلیمان کرد و
فرمود: من فکر میکنم تو در مورد انکار بداء از سخنان یهود الهام میگیری!
سلیمان عرض کرد: پناه به خدا میبرم که چنین باشد مگر یهود چه گفتهاند؟
امام
(ع) فرمود: آنها میگویند: ید الله مغلوله «دست خدا بسته است»! و مقصودشان
این است که خدا کار خود را تمام کرده و هیچ دگرگونی رخ نخواهد داد.
در حالی که خداوند میفرماید:
«غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا» 46.
«دست
آنها بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت خدا دور مانند (دست خدا از هر
نظر گشوده است و هر دگرگونی مصلح ببیند ایجاد میکند و این است معنی
بداء)».
سرانجام سلیمان اعتراف کرد که بداء حق است و رو به مامون کرده
صفحه 470
گفت: از امروز به بعد مسالهی بداء را انکار نخواهم کرد.
ما.ون افزود: باز اگر سوال دیگری داری مطرح کن اما انصاف در بحث را فراموش نکن.
سلیمان رو به امام علی بن موسی الرضا (ع) کرد و گفت: اجازه میفرمایید سوال کنم؟
امام (ع): هرچه میخواهی سوال کن.
سلیمان: چه میگویی دربارهی کسی که «اراده» را یکی از اوصاف ذات خداوند همچون حی و سمیع و بصیر و قدیر قرار میدهد 47.
امام
(ع): (برای این که بدانی وصف مرید بودن خداوند با سمیع و بصیر بودن متفاوت
است کافی است بدانی) وقتی میگویی اشیای جهان حادث گردید و با یکدیگر
اختلاف یافت زیرا خداوند «اراده» کرده چنین باشد، اما در مورد سمیع و بصیر
بودن خدا چنین تعبیری ممکن نیست دلیل بر این است که این دو وصف (ارده، و
سمیع و بصیر بودن) یکسان نیست (یکی از صفات فعل است و دیگری از صفات ذات).
سلیمان - اما میدانیم خداوند از ازل مرید بوده.
صفحه 471
امام (ع): آیا اراده غیر ذات اوست یا عین او؟
سلیمان: غیر اوست.
امام (ع): پس باید قایل به تعدد قدما باشی چرا که غیر از ذات او وصف قدیمی را به نام اراده پذیرفتهای!
سلیمان: من چیزی را جز ذات او قدیم ندانستم.
امام (ع): پس میگویی اراده حادث است؟
سلیمان: نه حادث نیست.
در
این جا بود که فریاد مامون برخاست و گفت: ای سلیمان! چرا مکابره میکنی!
انصاف بده (گاه میگویی اراده حادث نیست، سپس میگویی قدیم هم نیست، پس نه
حادث است و نه قدیم این که ممکن نیست) مگر نمیبینی جمعی از صاحب نظران
اطراف تو نشستهاند.
سپس مامون رو به امام (ع) نمود و عرض کرد ادامه بدهید بالاخره او عالم علم کلام در خطهی خراسان است!
امام
(ع) بار دیگر مطلب سابق را تکرار فرمود و گفت: اراده حادث است چرا که
هرگاه چیزی ازلی نباشد باید حادث باشد و هنگامی حادث نباشد باید ازلی باشد.
سلیمان: ارادهی او از اوست همان گونه که سمیع و بصیر بودن و علم از اوست.
امام (ع): در ازل چه چیز را اراده کرد؟ لابد خودش را؟
سلیمان: نه.
امام (ع): پس مرید مانند سمیع و بصیر نیست.
سلیمان: خودش را اراده کرد، همان گونه که به خودش عالم بود!
صفحه 472
امام (ع) - پس وجودش از طریق اراده او بوده است؟
سلیمان - آری! …
این جا بود که مامون و اطرافیانش خندیدند و امام (ع) نیز خندید و عجز و ناتوانی سلیمان ظاهر شد 48.
امام (ع) - ای سلیمان! بگو ببینم آیا خداوند به آنچه در بهشت و دوزخ است عالم است؟
سلیمان - آری.
امام (ع) - آیا آنچه را خدا میداند تحقق مییابد (زیرا به عقیدهی تو ارادهی او عین علم اوست).
سلیمان - آری.
امام
(ع) - بنابراین دیگر جایی برای این سخن باقی نمیماند که اراده کند چیزی
را بر آنها بیفزاید یا کم کند، در حالی که در قرآن میگوید:
«کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب» 49.
«هر زمان پوستهای آنها (دوزخیان) بسوزد پوستهای دیگری به جای آن قرار میدهیم تا عذاب را بچشند»
و نیز میفرماید:
«لهم ما یشاون و لدینا مزید» 50.
«بهشتیان آنچه میخواهند برای آنها خواهد بود و نزد ما اضافه بر آن است»
صفحه 473
(اینها همه نشان میدهد که علم او غیر از ارادهی اوست و گرنه این تعبیرات معنی نداشت).
امام (ع) - بگو ببینم این که خداوند میفرماید:
«و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها» 51.
«هنگامی
که اراده کنیم شهر و دیاری را هلاک کنیم نخست اوامر خود را برای مترفین
آنها بیان میداریم هنگامی که به مخالفت پرداختند آنها را هلاک میسازیم»
آیا معنی این سخن این نیست که اراده امری حادث است؟
سلیمان - آری.
امام
(ع) - بنابراین این گفتار تو که اراده عین ذات خداست باطل است، زیرا
خداوند نه خود را ایجاد کرده و نه دگرگونی و تغییر در ذاتش راه دارد (او از
ازل تا ابد بوده و هست بدون هیچ گونه دگرگونی).
خلاصه: امام (ع) از طرق
مختلف راه را بر او بست و به دلایل گوناگون ثابت فرمود که اراده از صفات
فعل است و حادث است و نمیتواند عین ذات پاک او باشد، و سلیمان خود را چنان
در تنگنا دید که قادر بر جواب نبود و از سخن بازماند.
این شکست بزرگ بر
مامون سخت گران آمد ولی ناچار رو به سلیمان کرد و گفت ای سلیمان این مرد
عالم ترین فرد بنیهاشم است (و کسی توانایی مقابلهی علمی با او را ندارد).
مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند 52.
صفحه 474
محدث بزرگوار مرحوم صدوق بعد از ذکر این حدیث میگوید:
مامون
پیوسته سعی داشت از متکلمان فرق مختلف و پیروان مکاتب ضلال هر کس را که
میشنید قدرتی بر بحث دارد دعوت کند تا امام (ع) را در تنگنای استدلال قرار
دهند، و این به خاطر حسدی بود که نسبت به مقام آن حضرت و علم و دانش او
داشت.
اما - به عکس – هر کس با امام (ع) وارد مناظره میشد به مقام
والای او در علم اعتراف میکرد و در برابر او خاضع میشد چرا که خداوند
متعال اراده کرده نور خود را کامل کند، و آیین خویش را برتری بخشید و حجت
خود را یاری دهد، همان گونه که در قرآن وعده فرموده:
«انا لننصر رسلنا و الذین امنوا فی الحیوه الدنیا» 53.
بر
این گفتار مرحوم صدوق (قدس الله سره الشریف) باید افزود که اگر مامون
میخواست با این برنامه از موقعیت امام (ع) بکاهد بدون توجه سه خدمت بزرگ
نسبت به اسلام و مقام والای آن حضرت کرد:
1- به خاطر جاذبهی دربار
خلافت (بیم و ترسی که مردم داشتند از یک سو و جوایز کلان مامون از سوی
دیگر) معروفترین و فعال ترین دانشمندان اهل خلافت به آن جا راه یافتند، و
جلسات مناظرهای را که با هیچ قیمت امکان تشکیل آن در خارج از دربار نبود
تشکیل یافت، و به امام (ع) مجال بسیار مناسبی برای ادای رسالت بزرگ خویش در
نشر علوم اسلامی و بستن راه بر مخالفان در آن شرایط حساس تاریخ اسلام داد،
که این یکی از
صفحه 475
بزرگترین آثار غیر منتظرهی ولایتعهدی تحمیلی مامون بر امام (ع) بود.
2
- مقام والای اهلبیت (ع) و سر وجود امامت و خلافت برحق پیامبر (ص) در این
دودمان آشکار گشت، مخصوصا ایرانیان که از دور مطالبی را شنیده، و نادیده
عاشق شده بودند، از نزدیک دیدند و پیمان مودت و ارادت خویش را راسختر
ساختند و این امر ضربات سنگینتر ی بر پایههای حکومت عباسیان وارد ساخت.
3
- سرانجام روزی فرا میرسید که ایران اسلامی میبایست از زیر سلطهی
جباران بنیعباس درآید، ولی باید پایان گرفتن حکومت مرکزی خلفا مساوی با
برچیده شدن اسلام از این منطقه و سایر مناطق اسلامی نباشد، خوشبختانه عوامل
مختلفی از جمله جلسات عظیم بحث و مناظره دربار مامون تفکیک اسلام واقعی را
از آنچه خلفا مدعی و مدافع آن بودند برملا ساخت.
بنابراین در کنار توطیههای سیاسی مامون مسایل مهم سیاسی دیگری تحقق یافت که مامون و مامون ها از آن بیخبر بودند.
ذکر این نکته نیز لازم است
که بحث بداء از پیچیده ترین مسایلی بود که دانشمندان کلام در آن زمان با آن
روبرو بودند، از یک سو نمیتوانستند آن همه اخبار اسلامی را در مساله بداء
انکار کنند، مخصوصا اخباری که دلالت بر تاثیر دعا و شفاعت و انفاق فی سبیل
الله و صلهی رحم و امثال آن در انجام حوایج، آمرزش گناهان، طول عمر، و
دفع مرگ و میر های ناگهانی و مانند آن دارد که از مصادیق روشن بداء محسوب
میشود.
صفحه 476
آیا خداوند از کار خود پشیمان میگردد؟ امری است
محال، آیا مجهولی بر او آشکار میگردد؟ این با علم بیپایان او غیرممکن
است، پس تغییر اراده در او چه معنی دارد؟
اما علمای مکتب اهلبیت (ع) با
استفاده از معیارها و ضوابط و تعلیمات این مکتب پرده از روی این سر بزرگ
برداشتند و گفتند بداء چیزی است غیر قابل انکار، و طبق حدیث معروف:
«ما عرف الله حق معرفته من لم یعرفه بالبداء»
«کسی که خدا را به بداء نشناسد حق معرفت او را پیدا نکرده است»
زیرا قضای الهی و مشیت و ارادهی او بر دو گونه است: قضا و ارادهی حتمی، و قضا و ارادهی مشروط.
قضا
و ارادهی حتمی قابل تغییر و دگرگونی نیست، و به تعبیر دیگر علت تامه است،
اما قضای مشروط با وجود و عدم شرطش دگرگون میشود، و به تعبیر دیگر مقتضی
یا علت ناقصه است.
مسایل مربوط به شفاعت و تاثیر دعا و تاثیر انفاق فی
سبیل الله و صلهی رحم و توبه و مانند اینها همه به قضای مشروط بازمیگردد،
که اگر نباشد تمام درها به روی انسانها بسته میشود، و همگی در بن بست جبر
واقع میشوند.
به عبارت دیگر بعضی از مسایل در لوح محفوظ ثبت است که
قابل دگرگونی نیست، و بعضی دیگر در لوح محو و اثبات قرار دارد، سعادت و
شقاوت ما از قسم دوم است، و بستگی به اعمال ما و تصمیم و ارادهی ما دارد، و
اراده و مشیت الهی نیز در این جا بر طبق تلاش و کوشش ما و بر طبق اعمالی
است که انجام میدهیم و حقیقت بداء همین است (دقت کنید). توضیح بیشتر در
این زمینه را در کتاب آیین ما مطالعه فرمایید.
صفحه 477
این مناظره در دربار مامون
واقع شد چنان که اباصلت هروی میگوید: هنگامی که مامون پیروان مذاهب و
مکاتب مختلف از یهود و نصاری و مجوس و صابیین و سایر فرق و علمای اسلام را
در دربار خود جمع کرد تا با امام علی بن موسی الرضا (ع) مناظره کنند هر کس
در برابر آن حضرت عرض اندام کرد با پاسخ دندانشکن روبرو شد و خاموش گشت.
در این میان نوبت به علی بن محمد بن الجهم رسید.
او رو به امام (ع) کرد و گفت: عقیدهی شما دربارهی عصمت انبیاء چیست؟ آیا شما همه را معصوم میدانید؟
امام (ع) - آری.
ابن جهم - پس با این آیات که ظاهرش صدور گناه از آنان است چگونه تفسیر میکنی:
قرآن دربارهی آدم میفرماید:
«و عصی ادم ربه فغوی» 54.
«آدم به پروردگارش عصیان کرد و از پاداش او محروم ماند»
و دربارهی یونس میگوید:
«و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه» 55.
صفحه 478
«یونس خشمگین از میان قوم خودش رفت و گمان کرد بر او تنگ نخواهیم گرفت». و دربارهی یوسف میگوید:
«و لقد همت به و هم بها» 56.
«زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف قصد او را»
و در مورد داود:
«و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه» 57.
«داود گمان کرد ما او را امتحان کردیم و از کار خود توبه کرد»
و دربارهی پیامبرش محمد (ص) میفرماید:
«و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه» 58.
«تو در دل چیزی دربارهی (همسر زید) پنهان میداشتی که خدا آن را آشکار ساخت»
امام
(ع) فرمود: وای بر تو گناهان زشتی را به پیامبران الهی نسبت مده، و کتاب
خدا را به رای خود تفسیر منما که خداوند فرموده: تاویل (و تفسیر) آن را جز
خدا و راسخان در علم نمیدانند (اکنون جوابهای سوالاتت را بشنو).
اما
دربارهی آدم (ع): خداوند او را حجت در زمین و نمایندهی خود در بلادش قرار
داده بود، آدم برای بهشت آفریده نشده بود (و سکونتش در بهشت موقتی بود)
عصیان آدم در بهشت واقع شد نه در زمین و عصمت باید در زمین
صفحه 479
باشد،
و مقادیر امر الهی تکمیل گردد (و آدم الگو و اسوه و رهبری برای مردم جهان
باشد) و لذا هنگامی که به زمین گام نهاد او را حجت و خلیفهی معصوم قرار
داد چنان که در حق او میفرماید:
«ان الله اصطفی ادم و نوحا و ال ابراهیم و ال عمران علی العالمین» 59.
«خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید».
این گزینش خود دلیل بر معصوم بودن این رهبران است زیرا گزینش برای رهبری بدون عصمت موجب نقض غرض است.
و
اما در مورد یونس (ع) منظور از «لن نقدر علیه» این نیست که او گمان کرد
خداوند قادر بر (مجازات) او نیست، بلکه به معنی این است که او گمان کرد
خداوند بر او تنگ نمیگیرد (و ترک اولایی نکرده است) همان گونه که در آیهی
دیگر قرآن آمده:
«و اما اذا ما ابتلاه فقدر علیه رزقه … » 60.
«اما هنگامی که خداوند انسان را مبتلا سازد و روزی را بر او تنگ بگیرد».
چه این که اگر او گمان کرده بود خداوند قادر بر (مجازات) او نیست کافر میشد.
اما در مورد یوسف (ع): منظور این است که زلیخا قصد (کام گیری از)
صفحه 480
یوسف
کرد و یوسف قصد (قتل این زن آلوده) را نمود هرگاه او را زیاد تحت فشار
برای عمل خلاف عفت قرار دهد، چرا که فوقالعاده از این پیشنهاد ناراحت شده
بود، اما خداوند (این لطف را در حق یوسف کرد) هم آلوده به قتل او نشد و هم
عمل خلافت عفت:
«کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء» 61.
اما در داستان داود شما چه میگویید؟
علی بن محمد بن جهم افسانهی مجعول و ساختگی شبیه آنچه در مقررات کنونی آمده است در این جا ذکر کرد که خلاصهاش چنین است:
داود
در محراب خود مشغول نماز بود که شیطان به صورت پرندهی زیبایی در برابر او
نمایان شد، داود نمازش را شکست و به دنبال آن پرنده به پشت بام رفت و از
آن جا چشمش به درون خانه همسایه، بر اندام زن زیبایی که در حال غسل کردن
بود، افتاد، و دلبستهی او شد، و برای از میان برداشتن مانع دستور داد
همسرش را (که یکی از افسران ارشد لشگر داود بود) و اوریا نام داشت پیشاپیش
صفوف به میدان نبرد بفرستند، و هنگامی که او کشته شد داود همسرش را به
ازدواج خود درآورد. 62.
صفحه 481
هنگامی که سخن به این جا رسید امام
(ع) دست بر پیشانی زد و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» شما پیامبر
بزرگی را به سستی در نماز و سپس ارتکاب عمل خلاف عفت (قبل از ازدواج رسمی
با او) و سپس قتل انسان بیگناهی متهم میکنید؟
علی بن محمد بن جهم عرض کرد: پس گناه داود که خداوند در آیهی فوق به آن اشاره کرده، چه بود؟
امام
(ع) - وای بر تو گناهی نداشت، او گمان کرد خداوند کسی را از وی داناتر
نیافریده «خداوند دو فرشته را مامور کرد تا از محراب او بالا روند و بگویند
ما دو نفر با هم نزاع داریم یکی بر دیگری ستم کرده، میان ما به حق داوری
کن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن، این یکی برادر من است
99 میش دارد و من یکی دارم، ولی او اصرار میکند که این یکی را نیز به او
واگذارم و او در سخن بر من غلبه کرده و از من گویاتر است» 63.
در این جا
داود در قضاوت عجله کرد و بی آن که از مدعی تقاضای دلیل و بینه کند، رو به
او کرد و گفت این برادرت به تو ستم کرده که همان یک میش تو را هم مطالبه
کرده است، و حتی توضیح و دفاع لازم را از مدعی علیه او نخواست (گرچه حکم
نهایی را نکرده بود، اما همین عجله در این گفتار ترک اولایی بود که از داود
سرزد سپس متوجه شد و در مقام جبران. برآمد و استغفار کرد و خداوند این ترک
اولا را بر او بخشید) این بود خطای داود نه آنچه شما میگویید.
صفحه 482
سپس امام (ع) افزود: مگر نمیبینی خداوند بعد از این ماجرا میگوید:
«یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی» 64.
«ای داود ما تو را خلیفه و نمایندهی خود در زمین قرار دادیم، در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی منما»
(اگر
داود العیاذ بالله مرتکب آن جنایات عظیم و گناهان بزرگ شده بود چگونه
خداوند چنین مقام و منصبی به او میبخشید و چگونه او را مورد عفو و بخشش
قرار میداد پس بدان همهی آنها خرافات است).
او پرسید: پس داستان ازدواج داود با همسر اوریا چه بوده است؟
امام
(ع) - جریان چنین بود: که در آن زمان هرگاه زنی شوهرش از دنیا میرفت یا
کشته میشد هرگز ازدواج نمیکرد، خداوند به داود اجازه داد که با همسر
اوریا که در یک حادثه کشته شده بود ازدواج کند (تا این رسم نادرست بر افتد)
داود صبر کرد هنگامی که همسر اوریا از عده درآمد با او ازدواج کرد (بدون
آن که مسالهی دیگری در کار باشد) ولکن چون این امر در میان مردم آن زمان
سابقه نداشت بر آنها گران آمد (و داستانها در اطراف آن به هم بافتند).
اما
در مورد پیامبر اسلام (ص) و همسر پسر خواندهاش زید که قرآن میگوید: «تو
چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار ساخت» ماجرا از این
قرار بود که خداوند قبلا نام همسران پیامبر (ص) را در
صفحه 483
این
جهان به او فرموده بود، و در میان آنها نام زینب دختر جحش بود که آن روز در
قید زوجیت پسر خواندهی پیامبر (ص) زید بن حارثه بود ولی پیامبر (ص) این
نام را در دل خود مخفی میداشت، مبادا بهانهای به دست منافقان بیفتد و
بگویند پیامبر (ص) نسبت به زن شوهرداری چشم داشتی دارد (اما حوادث آینده و
جدایی آن زن از همسرش با این که پیامبر (ص) اصرار داشت جدا نشود، نشان داد
که چنین امری از قبل مقدر بوده است).
این را نیز بدان که خداوند در میان تمام خلق خود تنها عهدهدار اجرای عقد سه زن شد:
حوا
را برای آدم، و زینب را برای رسول خدا، و فاطمه(ع) را برای علی (ع). این
جا بود که علی بن محمد بن جهم گریه کرد و عرض نمود: ای فرزند رسول خدا! من
توبه میکنم و تعهد مینمایم از امروز به بعد دربارهی پیامبران خدا جز
آنچه شما فرمودید، نگویم 65.
صفحه 484
نه تنها کاخ مامون به برکت
وجود امام (ع) کانون بحث و مناظرات علمی شد، و به وسیلهی امام علی بن موسی
الرضا (ع) نور آفتاب، اسلام - علی رغم خواستهی مامون از آن جا به نقاط
دوردست تابید، که در بصره نیز یک بار چنین ماجرایی اتفاق افتاد زیرا:
بصره
دروازهی عراق، و در آن زمان یکی از دروازههای مهم اسلام بود، بسیاری از
مکتب ها و مذاهب مختلف که بعد از گسترش اسلام به کانون اسلام راه یافت از
دروازهی بصره بود!
اصولا بندرگاه های مهم در طول تاریخ همیشه این حالت را داشته است (همانند بندرگاه اسکندریه و آتن و استانبول).
بیجهت نیست که امیر مومنان علی (ع) در نامهای که به عبدالله بن عباس نوشته است میفرماید:
«و اعلم ان البصره مهبط ابلیس، و مغرس الفتن، فحادث اهلها بالاحسان الیهم، و احلل عقده الخوف عن قلوبهم» 66.
«بدان
بصره محل نزول شیطان و کشتزار فتنهها است!، با مردمش به احسان رفتار کن، و
عقدههای ترس را از قلوبشان بگشا و آغوش اسلام را برای پذیرش آنها باز کن
تا به سراغ راه دیگری نروند».
طبق روایت مشروحی که قطب راوندی در کتاب الخرایج آورده:
هنگامی که آتش فتنه در بصره بالا گرفت، و فرق مختلف و مکتبهای
صفحه 485
گوناگون
آن جا را پایگاه فعالیت خود قرار دادند، امام علی بن موسی الرضا (ع) برای
خاموش کردن آتش فتنه با استفاده از یک فرصت کوتاه به «بصره» آمد و با اقوام
و گروههای مختلف به بحث و گفتگو نشست، و از همهی آنها دعوت فرمود که در
مجلس حضور یابند، از علمای بزرگ مسیحی گرفته، تا علمای یهودی و کسان دیگر،
سپس فصول مختلف انجیل و بشارتی را که از پیامبر اسلام (ص) در آن آمده، تا
بشارات اسفار مختلف تورات و زبور همه را برشمرد، و بشارات عهدین را برای
آنها دقیقا بازگو کرد و با زبان خودشان با آنها تکلم فرمود آن چنان که حجت
بر آنها تمام شد. سپس رو به تودهی مردم مسلمان که در آن مجلس حضور داشتند
کرد و در بخشی از سخنانش چنین گفت: ای مردم آیا کسی که با مخالفانش به آیین
و کتاب و شریعت خود آنها احتجاج و استدلال کند از همه باانصاف تر نیست؟
عرض
کردند آری: فرمود بدانید امام بعد از محمد (ص) تنها کسی است که برنامههای
او را تداوم بخشید، و مقام امامت تنها برای کسی زیبنده است که با تمام
امتها و پیروان مذاهب مختلف، با کتابهای خود آنها گفتگو کند مسیحیان را با
انجیل، و یهودیان را با تورات، و مسلمانان را با قرآن، قانع سازد، و عالم
به جمیع لغات باشد، و با هر قومی با زبان خودشان سخن گوید و علاوه بر همهی
اینها با تقوی و پاک از هر عیب و نقصی باشد، عدالت پیشه، باانصاف، حکیم،
مهربان، باگذشت، پر محبت، راستگو، مشفق، نیکوکار، امین، درستکار، و مدبر
باشد 67 و به این ترتیب حجت را بر اهل بصره تمام کرد و رسالت خود را در
پاسداری از حریم اسلام انجام داد.
صفحه 486
مناظرات امام علی بن موسی
الرضا (ع) یک مسالهی تاریخی و متعلق به گذشته نیست، بلکه از نظر پاسداری
از حریم اسلام، و خط مکتبی سرمشق پراهمیت بسیار جامعی برای امروز و هر زمان
دیگر است.
جالب این است که در آن روز وسایل ارتباط جمعی مثل امروز
گسترده نبود ولی امام از جلسات مناظره دربار مامون به عنوان یکی از
موثرترین وسایل ارتباط جمعی آن روز بهرهی کافی گرفت زیرا که اخبار این
جلسات به خاطر شرایط خاص حاکم بر آن در سرتاسر کشورهای اسلامی پخش میشد، و
از این طریق نه تنها توطیههای تخریبی مامون را خنثی فرمود، و او را ناکام
گذاشت، بلکه جامعهی اسلامی آن روز را که به دلایل گذشته در شرایط بسیار
حساسی از نظر فکری و فرهنگی به سر میبرد از انحراف رهایی بخشید.
بعید نیست یکی از دلایل متعدد پذیرش ولایت عهدی تحمیلی مامون از سوی امام (ع) انجام این رسالت بزرگ باشد (دقت کنید).
به هر حال کیفیت برخورد آن حضرت با پیروان مکاتب مختلف از جهات متعددی برای ما الهام بخش است از جمله:
1-
برخورد اسلام با پیروان مکتبهای دیگر قبل از هرچیز باید برخورد منطقی باشد
و تا جنگ را بر ما تحمیل نکنند دست به اسلحه نمیبریم و از منطق و استدلال
چشم نمیپوشیم، اسلام در گذشته از طریق تبلیغ و منطق پیش رفته و در آینده
نیز چنین خواهد بود.
صفحه 487
«لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی» 68.
2
- قدرت منطق اسلام به قدری است که از منطق مکتبهای دیگر ابدا واهمه ندارد،
و به همین دلیل در آغاز انقلاب به همه مجال کافی داده شد تا عقاید خود را
نشر دهند و پاسخ خود را بشنوند و حتی در وسایل ارتباط جمعی با سران معروف
جمهوری اسلامی مناظره رو یارو داشته باشند، و حتی به آنها که اصلا ایمان به
خدا و مکتب انبیا نداشتند آزادی بحث داده میشد، هرچند متاسفانه آنها از
این آزادی سوء استفاده کردند و دیدیم برنامهها به شکل دیگری درآمد،
توطیههای گوناگون شروع شد، و برنامههای تخریبی ادامه یافت، و آنچه که ما
مایل نبودیم بشود شد.
3- علمای اسلام در هر زمان باید از تمام مکاتب و
مذاهب باخبر باشند و بتوانند با منطق خود آنها با آنان سخن بگویند، و برتری
آیین اسلام را بر هر مکتب دیگر اثبات کنند، بنابراین بحث از تمام مکتب ها -
بدون استثنا - باید در متن دروس حوزههای علمی باشد.
4 - در میان علمای
اسلام باید کسانی باشند که با زبانهای زندهی دنیا آشنایی داشته باشند، و
بتوانند به هنگام لزوم، بدون وساطت مترجمین که گاه بر اثر ناآگاهی، و گاه
اعمال غرض شخصی، مسایل را تحریف میکنند، با اهل زبانهای دیگر سخن بگویند، و
از این جا ضرورت تدریس زبان در کنار حوزههای علمی احساس میشود.
5 - علمای اسلام باید از وسایل ارتباط جمعی موجود در جهان حداکثر بهرهگیری را بکنند، و صدای اسلام و تعلیمات قرآن را به گوش همه
صفحه 488
جهانیان
برسانند و بدیهی است این کار بدون وجود یک حکومت نیرومند اسلامی کار بسیار
مشکلی است، چرا که حکومتهای دیگر هرگز چنین مجال و فرصتی را به پیروان
مکتب اسلام نمیدهند، و نه تنها با سانسور شدید مانع از نشر دعوت اسلام
میشوند که با خفقان و سلب آزادی نفس ها را در سینهها حبس میکنند.
اینها قسمتی از الهاماتی است که از برنامهی مناظرات امام علی بن موسی الرضا (ع) میتوان گرفت.
«و الحمد لله اولا و آخرا»
قم - حوزه علمیه ناصر مکارم شیرازی
8 رمضان المبارک 1406 ه.
هنگامی که عثمان به خلافت
رسید، ابوسفیان بر عثمان وارد شد و خطاب به او گفت: اگر کسی غیر از
بنیامیه این جا نیست رازی را با تو بگویم و سپس گفت: «ای گروه بنیامیه!
هنگامی که خلافت به تیم و عدی رسید من در آن طمع داشتم و اکنون که نصیب شما
شده، آن را مانند توپ بازی به چنگ گیرید و برای اولاد خود موروثی نمایید، و
ارکان آن را بنیامیه قرار دهید، قسم به آنچه که ابوسفیان به آن قسم
میخورد بتهای ایام جاهلیت بهشت و دوزخی در کار نیست!» (الاغانی، ج 6، ص
99، طبع مصر؛ النزاع و التخاصم مقریزی، ص 20؛ امام علی بن ابیطالب (ع)،
عبدالفتاح عبد المقصود، ترجمهی فارسی، ج 2، ص 249).
عبدالفتاح عبد
المقصود نویسندهی معروف مصری بعد از نقل سخن ابوسفیان در مجلس عثمان
مینویسد: «در تایید سخن این پیر فرتوت بانگ احسنت از حاضرین برخاست و این
سخن راز درونی و این شادی و آرزوی قدیمی امویان بود)!
وی اضافه میکند:
ابوسفیان بعد از این ماجرا کنار قبر حمزه سیدالشهدا آمده و با لگد بر قبر
او کوبید و گفت: «حمزه! مسالهای که دیروز بر سر آن با ما جنگ داشتی امروز
به دست ماست و ما از «تیم» و «عدی» به آن سزاوارتر بودیم» (ابن ابیالحدید،
ج 4، ص 54؛ الغدیر، ج 1 ص 83؛ الامام علی، جرج جرداق، ج 4، ص 772؛ امام
علی بن ابیطالب (ع)، عبدالفتاح عبد المقصود، ج 2، ص 253).
2 دکتر حسن
ابراهیم حسن نویسندهی معروف مصری، در کتاب خود از پرفسور نیکلسن نقل
میکند که او میگوید: مسلمانان غلبهی بنیامیه را که معاویه در راس آنها
قرار داشت به منزلهی غلبهی دستهی اشراف میدانستند اینها اشراف بتپرست
بودند که با پیامبر و یاران او به سختی مبارزه میکردند، و پیامبر با آنها
جنگ کرد تا اساس اشرافیت بتپرستی را از میان برداشت و دین اسلام را رواج
داد (تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 308).
3 جرج جرداق مینویسد: بارزترین
نمونهی امویین برای نشان دادن صفات و روحیهی بنیامیه، معاویه بن
ابیسفیان است ما وقتی که دربارهی او دقت کنیم میبینیم که او از اخلاق
اسلامی فاصلهی بسیار داشت لباس ابریشمی میپوشید و در ظرف طلا و نقره غذا
میخورد و هنگامی که ابو دردا به او میگوید از رسول خدا (ص) شنیدم کسی که
در ظرف طلا و نقره غذا بخورد، شکم او را از آتش جهنم پر میکنند، در پاسخ
بدون هیچ ملاحظهای میگوید: اما من اشکالی دراین کار نمیبینم! (الامام
علی، جرج جرداق، ج 6/4، ص 775).
4 معاویه بنیانگذار رژیم اموی خلافت
اسلامی را تبدیل به سلطنت موروثی به سبک پادشاهان ایران و روم کرده بود.
پرفسور استاسیلاس کویارد فرانسوی میگوید: معاویه کاخ باعظمتی در شهر دمشق
برافراشت و تخت خلافت را در تالار آن برای جلوس خود گذاشت و به رسم
شهریاران بیگانه دربانان و سرای دارانی درآن جا بر گماشت، و هنگامی که
بیرون میرفت یک دسته پاسبان مخصوص (اسکورت) گردا گردش را گرفته برای
نگاهداری وی به دنبالش میرفتند، معاویه پسرش یزید را جانشین تاج و تخت خود
نمود. (سازمانهای تمدن امپراطوری اسلام، ترجمهی فارسی، ص 19 - 18).
خلفای
اموی تجمل پرستی و اسراف در بیتالمال را جزء برنامهی خود قرار داده
بودند، کارگزاران و ماموران آنها نیز همین رویه را داشتند و این روش در
تمام شوون دولت، در میان کارکنان معمول شده بود.
ابن خلدون مینویسد:
حجاج بن یوسف برای آن که ختنه سوران باشکوه برای پسرش برپا کند از ایرانیان
دربارهی بزرگترین جشن هایی که دیده بودند پرسش میکرد، و آنان از مراسم
جشنهای پرخرج و پرتجمل که دیده بودند برای او تعریف کردند، او هم به تقلید
آنها چنان جشن باشکوهی برپا داشت! (مقدمهی ابن خلدون، ج 2، ص 240).
5
در عصر خلیفهی سوم عمار را آن قدر زدند که غش کرد و ابوذر را به شام و
ربذه تبعید کردند و اشتر و صعصعه رابه شام و یمن تبعید کردند و بعدا در
زمان خلفای بنیامیه و بنیعباس کار بالا گرفت.
معاویه حجر بن عدی و عمر
بن الحمق را کشت و دستور داد که هرکه شیعهی علی است، اگر لعن علی (ع)
نکند باید کشته شود (النصایح الکافیه، از ص 71 تا 82 و 89 و 91 و 122 و
123، و ابن ابیالحدید، ج 3، ص 17 - 14، و مروج الذهب، ج 3، ص 69، و کامل
ابن اثیر، ج 3، ص 194 - 187).
6 در دو حکومت وحشت انگیز اموی که نزدیک
هفتاد سال طول کشید جنایات و مظالم اموی ها به حدی است که اگر به تفصیل
بیان گردد مثل معروف مثنوی هفتاد من کاغذ میشود از قساوت و خشونت امویان
داستانهای بسیار شگفتانگیز در تاریخ آوردهاند که حکایت ذیل نمونهای از
آنهاست مینویسند: مردم اصفهان چند سال نتوانستند خراج مقرر را بپردازند،
حجاج، عربی بدوی را به ولایت آن جا بر گماشت، و از او خواست که خراج اصفهان
را جمعآوری کند، اعرابی چون به اصفهان رفت چند کس را ضامن گرفت و ده ماه
به آنها مهلت داد چون در موعد مقرر خراج را نپرداختند. آنها را که ضامن
بودند بازداشت و خراج را مطالبه کرد آنها باز اظهار عدم توانایی نمودند
اعرابی سوگند یاد کرد که اگر خراج را نیاورند آنان را گردن خواهم زد یکی از
آنها پیش او رفت و دستور داد تا گردنش را بزنند و بر آن نوشتند، فلان بن
فلان بدهی خود را دادی! پس فرمان داد تا آن سر را در کیسهای نهادند و بر
آن مهر زد، دومی را نیز چنین کرد مردم ناچار از هر طریقی که بود خراجی را
که بر عهده داشتند جمع کردند و ادا نمودند (مروج الذهب مسعودی، ج 3، ص 180،
طبع قاهره).
دربارهی حجاج بن یوسف که یکی از دژخیمان رژیم منفور اموی
بود، و استیلای او بر مردم به منزلهی تازیانهی عقوبت و شکنجه تعبیر میشد
از دوران حکومت او داستانهای هولناک نقل کردهاند که مایهی نفرت هر
انسانی است مولف تجارب السلف میگوید: در زندان او چند هزار کس از قاریان
قرآن و فقها و بزرگان محبوس بودند و گفته بود تا به آنان آب آمیخته با نمک و
آهک میدادند! (تجارب السلف). از رسوایی بزرگ امویان خشونت و قساوتی بود
که درباره زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید نشان داند جنازهی زید را از
قبر بیرون کشیدند، سرش را جدا کردند، ابتدا به دمشق و از آنجا به مکه و
مدینه بردند، بدنش را به دار آویختند و سه سال همچنان بر سر دار بود! پس از
آن پایین آوردند و آتش زدند، و خاکستر او را در فرات ریختند! (مروج الذهب،
ج 3، ص 219 - 217؛ یعقوبی ج 3، ص 66).
7 تاریخ التمدن الاسلامی، ج 1، ص 125.
8 ستمی را که بنیعباس کردند هرگز بنیامیه نکردند یکی از شعرا میگوید:
و الله ما فعلت امیه فیهم
معشار ما فعلت بنوالعباس!
به خدا سوگند که بنیامیه یک دهم ستمی را که بنیعباس به «علویان» کردند روا نداشتند (شرح میمیه ابوفراس، ص 119).
براستی
اشعاری که شعرای آن زمان سرودهاند، آیینهی گویایی از احساس جانکاه یاس و
شکست و سرخوردگی آن نسل انقلابی است، یکی از شعرای آن زمان به نام «ابوعطا
افلح بن یسار الندی» متوفای 180 هجری که عصر امویان و بنیعباس را درک
کرده در مقایسهی این دو عصر، آرزو میکند که:
یا لیت جور بنیمروان دام لنا!
و لیت عدل بنیعباس فی النار!
ای
کاش ظلم بنیمروان بر ما همچنان ادامه داشت و ای کاش عدل بنیعباس در آتش
میسوخت! «المحاسن و المساوی، ص 246؛ المهدیه فی الاسلام، ص 55).
گویند:
منصور روزی از دوست دوران کودکیش، عبدالرحمان آفریقایی پرسید «کیف سلطانی
من سلطان بنیامیه؟» عبدالرحمن پاسخ داد: «ما رایت فی سلطانهم شییا من
الجور الا رایته فی سلطانک»: در دوران سلطنت آنان هیچ ستمی نبود که در
سلطنت تو ندیده باشم (تاریخ الخلفا سیوطی ص 105).
9 مسعودی دربارهی
زندانها در دورهی بنیعباس مینویسد: زندان از محوطهای تشکیل میشد که
اطراف آن را به جای اطاق دخمه هایی احاطه کرده بود و بر در هر دخمه بوریایی
آویخته بود، و بعضی از زندانیان بند آهنین داشتند (مروج الذهب ج 1 ص 290).
همین
مورخ از زندانی در همین دوره در کوفه سخن میگوید که در آن روز از شب
تشخیص داده نمیشد، چه این زندان هم از دخمه هایی تشکیل میشد که در زیر
زمین واقع شده بود وقتی یکی از زندانیان از دنیا میرفت. او را همان جا
کنار زندانیان دیگر رها میکردند، تا بپوسد! و در پایان ساختمان زندان را
بر جنازههای متلاشی شده و متعفن و حتی زندانیانی که هنوز جان به تن داشتند
و زنجیرهایی بر پا داشتند ویران میکردند! (مختصر تاریخ العرب سید امیر
علی ص 184).
10 کافی است که در این باره به کتاب مقاتل الطالبیین مراجعه
کنیم و لااقل نامهای که خوارزمی به اهل نیشابور نوشته است مورد مطالعه
قرار دهیم به عنوان شاهد به قسمتی از آن نامه اشاره میکنیم: خوارزمی پس از
یاد کردن از بسیاری از طالبیین که به دست امویان و عباسیان کشته شدند و در
شمار آنان از حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) نیز نام میبرد مینویسد:
…
مالیاتها جمعآوری میشد ولی سپس آنها را میان دیلمیان، ترکها، اهل مغرب و
فرغانه تقسیم میکردند چون یکی از پیشوایان دینی از خاندان پیامبر (ص) در
میگذشت کسی جنازهاش را تشییع نمیکرد، اما وقتی دلقک یا بازیگر یا قاتلی
از خودشان میمرد، قضات بر جنازهاش حضور مییافتند!
سپس میافزاید:
چگونه ملامت نکنیم قومی را که عمو زادگان خود را از گرسنگی میکشتند ولی بر
سرزمینهای ترک و دیلم طلا و نقره نثار میکنند، از مغربی و فرغانی یاری
میطلبند ولی بر مهاجر و انصار ستم روا میدارند، نبطیها و کسانی را که
حتی از حرف زدن عاجز بودند به وزارت و فرماندهی میگماردند، ولی خاندان
ابیطالب را از میراث مادرشان و حقوق مالی جدشان باز میداشتند (مختصر
اخبار الخلفا ابن ساعی ص 26).
11 میگویند مامون جمعی از ماموران خود را
به نزد گروهی از خاندان ابیطالب (که در مدینه سکونت داشتند) فرستاده و
ایشان را که علی بن موسی الرضا (ع) نیز در میانشان بود از مدینه به سوی خود
(در خراسان) حرکت داد و دستور داد از راه بصره بیاورند و کسی که متصدی
حرکت و انتقال ایشان از مدینه به خراسان بود شخصی بود به نام «جلودی» او
آنان را بیاورد تا بر مامون وارد کرد و مامون ایشان را در خانهای فرود
آورد و حضرت رضا (ع) را در خانهی جداگانهای جای داد و بسیار او را گرامی
داشت». (ارشاد مرحوم مفید ص 290).
12 مامون پیشنهاد خود را مبنی بر
واگذاری خلافت به آن حضرت را مطرح کرد امام (ع) از پذیرفتن آن به شدت
امتناع ورزید مامون گفت: پس ولایت عهدی را به شما واگذار میکنم حضرت (ع)
فرمود مرا از این کار معذور دار، «فقال له المامون کلاما فیه کالتهدید له
علی الامتناع علیه و قال فی کلامه: ان عمر بن الخطاب جعل الشوری فی سته
احدهم جدک امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع) و شرط فیمن خالف منهم آن یضرب
عنقه و لابد من قبولک ما اریده منک فانی لا اجد محیصا عنه» مامون سخن تهدید
آمیز به زبان آورد و در ضمن سخنانش گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور
مشورت میان شش تن قرار داد که یکی از آنان جد تو امیرالمومنین علی (ع) بود و
شرط کرد دربارهی آن کس که از این شش تن مخالفت کند گردنش را بزنند و شما
بناچار باید آنچه من خواستهام بپذیری من راهی جز این ندارم. (ارشاد مرحوم
مفید ص 290).
13 عصر هارونالرشید که کتاب الف لیله و لیله تصویر آن را
بخاطر میآورد و نیز عصر پسرش مامون عصری است که بغداد آخرین درجهی ترقی
را در آن عصر دارا بود، و بر تمام بلاد مشرق زمین تفوق داشت، هارون نامش در
تمام روی زمین منتشر و از چین و تاتار و … سفیر به دربار وی میفرستادند
حتی شارلانی امپراطور فرانسه که در حقیقت مالک تمام فرنگستان بود و از
دریای آتلانتیک تا آلپ وسعت کشور او میشد ولی حکومتش در واقع مثل حکومت
وحشی ها بود سفرای خود را به دربار خلافت فرستاد با کمال ادب تقاضا نمود که
وسایل آسایش زایرین بیتالمقدس را فراهم نماید (تمدن اسلام و عرب
گوستاولوبون ص 209).
14 الفهرست ابن ندیم ص 353 فصل «ذکر السبب الذی من اجله کثرت کتب الفلسفه و غیرها من العلوم القدیمه فی هذه البلاد» (طبع قاهره).
15
ابن ندیم میگوید: این خواب یکی از اسباب نشر کتابهای فلسفه گردید، مامون
از راه مکاتبه که با پادشاه روم داشت در مقام استفاده برآمده و از او خواست
که اجازه بدهد چند نفری را به روم روانه دارد تا از علوم باستانی که در
خزاین آن جا بود چیزهایی را انتخاب و با خود بیاورند پادشاه روم در ابتدا
روی موافقت نشان نداده، ولی بالاخره پذیرفت و جواب مساعد داد، مامون گروهی
را از جمله حجاج بن مطر و ابن بطریق و سلمی متصدی بیت الحکمه و چند نفر
دیگر را بدان سوی روانه داشته و آنان نیز چیزهایی را انتخاب نموده و با خود
آوردند که به امر مامون همهی آنها ترجمه گردید و گویند: یوحنا بن ماسویه
نیز از جملهی آن فرستادگان به روم بود. (الفهرست ابن ندیم ص 353).
16 همین نکته را جرجی زیدان در کتاب تاریخ التمدن الاسلامی جلد 2 ص 157 طبع بیروت ذکر کرده است.
17
آری آنچه خلفا را رنج میداد موضوع اهلبیت (ع) بود که میدیدند مردم
علاقهی مخصوص به این خانواده دارند و رفته رفته نفوذ معنوی آنان بیشتر
میگردد، البته عامل اساسی در این نفوذ، هم جنبهی علمی اهلبیت (ع) بود که
مردم را از اقصای ممالک اسلامی به سوی آنها میکشانید و مطالب پوچ متکلمین
نیز در مقابل علوم اهلبیت (ع) ارزشی نداشت، بزرگترین دانشمند عصر در
مقابل عظمت علمی امامان (ع) خود را میباخت و در بحثهای علمی شکست میخورد
حتی بزرگترین دانشمند عصر ابن ابی العوجا گفت: در روی زمین اگر عالمی در
صورت انسان باشد آن جعفر بن محمد (امام صادق (ع) است (کتاب احتجاج طبرسی).
مامون
جلسات زیادی تشکیل داد و دانشمندان را جمع کرد بلکه بتواند امام رضا (ع)
را در مقابل آنها عاجز کند لکن همیشه نتیجهی معکوس بود، و امام (ع) غالب
میآمد (کتاب عیون اخبار الرضا).
18 به کتاب تاریخ التمدن الاسلامی جرجی
زیدان ج دوم ص 157 مراجعه شود، نهضت عظیم علمی اوایل عباسیان و شوق و شور
بزرگی که در مسلمین برای تحصیل کتب یونانی و ترجمهی آنها پیدا شد از آنچه
ویتینگتون به نقل براون از او بیان میکند پیداست وی میگوید: فعالیت عجیب
علمی مسلمین کمتر از فتوحات حیرتانگیز آنها نبود از جمله این که قیصر روم
(بیزانس) متعجب شد وقتی که دید از جمله شروط صلحی که وحشیان غالب (مقصود
مسلمانان است!) به رومیان تحمیل کردند حق جمعآوری و خرید نسخههای کتب
یونانی بود و از این که یک نسخهی مصور کتاب دیسقوریوس (مفردات ادویه)
بهترین هدیهای بود که او به یک امیر مسلمانان دوست اهدا نماید (مقالات و
بررسیها دفتر پنجم و ششم 1350 ص 231 - 230).
19 جرجی زیدان بخشی از کتاب خود را به این موضوع اختصاص داده است (تاریخ التمدن الاسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 156 تا 187).
20
دکتر طه حسین اندیشمند نابینای مصری دربارهی تاثیر نا روایی که آشنایی
مسلمانان با فرهنگهای بیگانه بخصوص فرهنگ یونانی گذاشت مینویسد: سپس چیزی
نگذشت که با فرهنگهای بیگانه بخصوص فرهنگ یونانی و از همه بیشتر با فلسفهی
یونان آشنا شدند اینها همه روی مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیلهی دفاع
از دین خود قرار دادند، آن گاه قدمی فراتر نهادند و عقل قاصر بشری را بر هر
چیزی حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمهی معرفت است و تدریجا خود
را بینیاز از سرچشمهی وحی دانستند، این ایمان افراطی به عقل آنان را
فریفته ساخت و به افراط و دوری از حق گرفتار آمدند همین اشتباه بود که
درهای اختلاف را به روی آنان گشود و هر جمعیتی به استدلالات واهی تمسک
جستند، و شمارهی فرقههای آنان را از هفتاد گذراند. (آیینهی اسلام، طه
حسین، ترجمهی مرحوم دکتر آیتی ص 266).
21 بخصوص این که چون کتب فلسفی و
علمی بسیاری از زبان یونانی و سریانی و غیر آنها به زبان عربی ترجمه شده
بود مردم به تعلیم علوم عقلی و استدلال روی آورده بودند، و علاوه بر آن
مامون خلیفهی عباسی (218 - 195) به عقیدهی بعضی معتزلی مذهب بود. و به
استدلال عقلی در مذهب علاقه نشان میداد، و در نتیجه بحثهای عقلی و
استدلالی در آن ایام رواج کامل و بازار گرمی داشت.
22 گوستاولوبون
میگوید: اسلام در عصر هارون و پسرش مامون به اوج گسترش خود رسیده بود، چه
کشور آنها در آسیا تا سرحد چین اتصال پیدا کرده و در آفریقا هم بربر ها در
برابر حملات عرب تا حبشه، و یونانیان تا بسفور متواری شده، و از سمت مغرب
دامنهی آن تا اقیانوس اطلس وسعت پیدا کرده بود و در طول دو قرن این قبایل و
طوایف پر دل که تعلیمات پیامبر اسلام (ص) تمام آنان را ملت واحدی قرار
داده بود از حیث وسعت خاک در ردیف بزرگترین کشورهای جهان قرار گرفتند و این
حکومت وسیع نه فقط از نظر نیرو و قدرت، بلکه در تمدن نیز بر تمام دنیا
تفوق داشت (تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون ص 216 - 215).
23 عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179؛ بحارالانوار، ج 49، ص 177.
24 عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184؛ بحارالانوار، ج 49، ص 189.
25 عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 239؛ مثیر الاخران، ص 263؛ بحارالانوار، ج 49، ص 290؛ مسند الامام الرضا، ج 1، ص 128.
26 عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 156؛ مسند الامام الرضا، ج 2، ص 75؛ بحارالانوار، ج 49، ص 175.
27
جاثلیق (به کسر ث و لام) لفظ یونانی است به معنی رییس اسقف ها و پیشوای
عیسوی، لقبی است که به علمای بزرگ نصاری داده میشد و نام شخص خاصی نیست
(المنجد) و شاید معرب کاتولیک بوده باشد.
28 راس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است (آن نیز اسم خاص نیست).
29 هربز اکبر - یا هیربد اکبر لقبی است که مخصوص بزرگ زردشتیان بود به معنی پیشوای بزرگ مذهبی و قاضی زردشتی و خادم آتشکده.
30
عمران صابی چنان که از نامش پیداست، از مذهب صابیین دفاع میکرد (صابیین
گروهی هستند که خود را پیرو یحیی (ع) میدانند ولی به دو گروه موحد و مشرک
تقسیم شدند گروهی روبه ستاره پرستی آوردند، لذا گاه آنها را به عنوان ستاره
پرستان مینامند، مرکز آنها سابقا شهر حران در عراق بود سپس به مناطق
دیگری از عراق و خوزستان روی آوردند، آنها طبق عقاید خود بیشتر در کنار
نهرهای بزرگ زندگی میکنند و هم اکنون گروهی از آنان در اهواز و بعضی مناطق
دیگر به سر میبرند.
31 سلیمان مروزی معروفترین عالم علم کلام در خطهی خراسان در عصر مامون بود و مامون برای او احترام زیادی قایل میشد.
32
علی بن محمد بن جهم، ناصبی و دشمن اهلبیت بوده است مرحوم صدوق روایتی از
علی بن محمد جهم نقل کرده که از آن استفاده میشود که وی نسبت به حضرت رضا
(ع) محبت داشته است، در ذیل همین حدیث آورده است که: «هذا الحدیث غریب من
طریق علی بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لاهل البیت
علیهمالسلام» (عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 204 - 195).
صاحب جامع الروات نیز همین مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الروات، ج 1، ص 596 - 7).
33
فضل بن سهل (202 - 154) وزیر معروف مامون که در کودکی به دربار خلافت
پیوست و در سال 190 ه به دست مامون از دین مجوس برگشت و مسلمان شد وی به ذو
الریاستین شهرت داشت، او مرد سیاست و جنگ بود و سرانجام در حمام سرخس در
سال 202 به قتل رسید (وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 1، ص 413)، بعضی از
مورخان را عقیده بر این است که او مامون را وادار کرد تا علی بن موسی الرضا
(ع) را ولیعهد خود نماید به این معنی ولیعهدی امام رضا (ع) زیر فشار سیاسی
و اجتماعی ایرانیان به وسیلهی فضل بن سهل به مامون تحمیل شد (تاریخ
بیهقی، ص 141)، ولی قراین موجود غیر این را میگوید.
34 حسن بن سهل
نوفلی با این که علمای رجال او را صریحا توثیق نکردهاند گفتهاند او را
کتابی است خوب و کثیر الفایده، (جامع الرواه مرحوم اردبیلی، جلد 1، ص 226).
35 عیون اخبار الرضا، ج 1 ص 155.
36 سویق: شربت مخصوصی بوده که با آرد درست میکردند.
37 فرزند امام صادق (ع) و عموی امام علی بن موسی الرضا (ع).
38
شهادت به آمدن بارقلیطا یا نارقلیطا هم اکنون در سه مورد از انجیل «یوحنا»
وجود دارد (باب 14، جملهی 16، و باب 15، جملهی 26 و باب 16، جملهی 7)
جالب این که واژهی مزبور در ترجمهی پیرکلتوس (به معنی شخص مورد ستایش
احمد یا محمد میباشد) که مترجمان انجیل برای این که مردم متوجه اسلام
نشوند آن را به پاراکلتوس (روح تسلی دهنده) تحریف کردهاند!.
39 این
تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که خداوند در آغاز نور هستی و وجود را بر
جهان گسترده و مواد اصلی تشکیل دهندهی عالم را که حکم الفبای عالم هستی
را دارند ایجاد کرد، این مواد بطور جداگانه بیانگر نظامی نیستند اما از
ترکیب آنها با یکدیگر موجودات مختلف پا به عرصهی وجود میگذارند، همان
گونه که از ترکیب الفبا، لغات گوناگون به وجود میآید (دقت کنید).
40
عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 154 تا 178) با تلخیص) و بحارالانوار، ج 49، ص
177 - 173؛ (کار مامون و وزیرش سهل مسلما برای حفظ ظاهر بود).
41 البقره /117 و انعام /101.
42 روم /27.
43 توبه /106.
44 فاطر/11.
45
علم نخست علمی است قطعی و مشروط به هیچ شرط نیست، و لذا دگرگونی در آن راه
ندارد، اما دومی مشروط به شرایطی است که اگر شرایط آن حاصل گردد معلوم
تحقق مییابد، در غیر این صورت نه، مثلا کسی به خاطر انجام گناهی بنا هست
مشمول عذاب الهی و نزول بلا گردد، ولی بعدا توبه میکند یا کار خیری انجام
میدهد که عمل سوء او را جبران مینماید، این جاست که برای کسانی که از این
شرایط آگاه نبودند دگرگونی و بداء رخ میدهد (دقت کنید).
46 مایده /64.
47
در این که اراده از صفات ذات است یا صفات فعل در میان علمای علم کلام بحث و
گفتگو است، آخرین سخن در این زمینه این است که اراده دوگونه است ارادهی
فاعلی و ارادهی فعلی اولی بازگشت به علم خداوند به نظام احسن میکند و علم
جزء صفات ذات است، اما دومی جزء صفات فعل محسوب میشود و تکیهی امام (ع)
در این بحثها روی معنی دوم است زیرا در غالب آیات و روایات هنگامی که اراده
گفته میشود همین معنی منظور است.
48 زیرا ارادهی خداوند را علت وجود
خداوند گرفت و ازلیت او را انکار کرد و این به خاطر بنبست سختی بود که
امام (ع) در استدلال برای او ایجاد فرموده بود.
49 نساء /56.
50 ق / 35.
51 اسراء/16.
52 عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179 به بعد و بحارالانوار، ج 49، ص 177.
53 غافر / 51 عیون، اخبار الرضا ج 1، ص 179 به بعد و بحارالانوار، ج 49، ص 177.
54 طه / 121.
55 انبیاء /87.
56 یوسف /24.
57 ص /24.
58 احزاب / 37.
59
آلعمران / 33. این سخن را به عبارت دیگر میتوان بیان کرد و آن این که:
اصولا بهشت دار تکلیف نبوده بنابراین گناه و عصیان در آن جا مفهوم نداشت،
اما هنگامی که آدم قدم به دار تکلیف و صحنهی زمین گذارد و اطاعت و عصیان
مفهوم پیدا کرد و خداوند مقام عصمت به او داد - قابل توجه این که همین سوال
را مامون در مجلس دیگری شخصا از امام (ع) کرد و طبق این روایت امام (ع)
پاسخ دیگری به او داد که راه دومی برای جواب از ماجرای آدم است.
60 فجر /16.
61
یوسف /24. توجه داشته باشید کلمه هم (قصد کردن) در هر دو مورد مطلق است و
باید متعلق آن را از قراین دریافت در مورد زلیخا که مطلب روشن است و اما در
مورد یوسف امام (ع) به ذیل این آیه استشهاد فرموده که میگوید: «ما
میخواستیم بدی و فحشا را از او دور سازیم» لابد بدی در این جا چیزی غیر از
فحشا است و میتواند شاهد بر مسالهی قتل باشد- البته این آیه پاسخ دیگری
نیز دارد که در تفسیر نمونه ذکر کردهایم، البته وجود چند جواب از یک آیه
مانعی ندارد.
62 این افسانه خرافی و بسیار رسوا با مختصر تفاوتی و با
شرح و بسط بیشتری در تورات کنونی در کتاب دوم اشموییل فصل 11) جملههای 2
تا 72 آمده است.
63 ص / 21 و 22.
64 ص /26.
65 عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 153 تا 155 (با تلخیص).
66 نهجالبلاغه، بخش نامهها، نامهی 18.
67 الخرایج و الجرایح، ص 204 تا 206 (آنچه در بالا آوردیم خلاصهای ازاین روایت بود).
68 البقره / 256
|
|