► o▌  توسل به  امام رضا علیه السلام▌ o ◄
► o▌  توسل به  امام رضا علیه السلام▌ o ◄

► o▌ توسل به امام رضا علیه السلام▌ o ◄

وب مذهبی

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم داستان دوستان 1


ترجمه :
((ای محمد! آیا به همین افراد (تهیدست ) از میان مردم ، قناعت کرده ای ؟
آیا ما (در اطاعت از شما) از اینگونه افراد پیروی کنیم ، آیا اینها هستند که مشمول لطف خداوند واقع شده اند؟! این افراد را از خود دور کن ، شاید پس ‍ از دور شدن آنها، ما از تو پیروی کنیم )).
در رد قول این اشراف و رد هر گونه فکر طبقاتی ، آیه 52 و 53 سوره انعام نازل شد، آیه 52 چنین است :
ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه والعشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شی ء و ما من حسابک علیهم من شی ء فتطر دهم فتکون من الظالمین .
یعنی : ((آنها را که صبح و شب ، خدا را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند از خود دور مکن ، نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها، اگر آنها را طرد کنی از ستمگران خواهی بود)).
به این ترتیب در می یابیم که : طرد و نادیده گرفتن افراد مستضعف ، از ستمگری است ، و در اسلام فکر طبقاتی ، محکوم است .


110)) بیاد آتش دوزخ

سلیمان بن خالد گوید: امام صادق (ع ) در مهمانی شب (در منزلی ) شرکت نمود، سفره را پهن کردند در میان آن ، نان بود سپس ظرف آبگوشتی نزد امام گذاشتند، (نان در میان آبگوشت ریخت و تردید کرد) وقتی دست خود را به تردید آبگوشت گذاشت ، چون داغ بود، فورا دستش را بلند کرد، و فرمود: استجیر بالله من النار((... پناه می برم به خدا از آتش دوزخ ، ما طاقت این داغی (آبگوشت ) را نداریم پس چگونه طاقت آتش را داشته باشیم ؟ ما صبر بر این داغی نداریم ، پس چگونه از آتش دوزخ صبر کنیم )).
این جمله ها را چندین بار تکرار کرد، تا غذا خنک شد، آنگاه از غذا خورد به این ترتیب امام صادق (ع ) از داغی آبگوشت به یاد داغی آتش دوزخ افتاد. و از آن ، به خدا پناه برد.


111)) پاداش بسیار اطعام

((سدیر)) یکی از شاگردان امام باقر (ع ) بود، او گوید: امام باقر (ع ) به من فرمود: ((ای سدیر آیا هر روز یک برده آزاد می کنی ؟)). گفتم : نه .
فرمود: در هرماه ، چطور؟ گفتم : نه .
فرمود: آیا در هر سال ، یک برده آزاد می کنی ؟ گفتم : نه .
فرمود: ((سبحان الله ! آیا دست یکی از شیعیان ما را نمی گیری ؟ تا به خانه ات ببری و به او غذا بدهی تا سیر گردد، سوگند به خدا اگر این کار را انجام دهی برای تو بهتر از آزاد کردن برده ای است که از فرزندان اسماعیل پیامبر باشد.))


112)) پاسخ به اشکال منکر خدا

یکی از منکران خدا که می خواست به قول خود به قرآن اشکال بگیرد و مثلا بگوید در قرآن ، تضاد وجود دارد، بنابراین ساخته فکر بشر است ،
که طبق بعضی از روایات او ((ابن ابی العوجاء)) (از مادیین معاصر امام صادق علیه السلام ) بود.
روزی به ((مومن الطاق )) (یکی از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام ) گفت : در قرآن در سوره نساء آیه 3 آمده : ((شما می توانید تا چهار زن به عنوان همسری انتخاب کنید و ان خفتم ان لا تعدلوا فواحده (و اگر ترس آن را دارید که عدالت بین همسران را نتوانید رعایت کنید، ازدواج با یک زن جایز است نه بیشتر).
و در همین سوره آیه 129 آمده : ولن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء ولو حرصتم )) ((و هرگز نمی توانید در میان همسران رعایت عدالت کنید هر چند کوشش نمایید)).
بنابراین بین این دو آیه تضاد است ، زیرا اولی می گوید، در صورت بیم نتوانستن رعایت عدالت ، انتخاب بیش از یک همسر جایز نیست ، و در صورت توانستن رعایت عدالت ، تا چهار همسر جایز است ، و در آیه دوم گوید: ((شما هرگز قادر به رعایت عدالت نیستید؟)) (بنابراین تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم که ممکن نیست پس تعدد زوجات در اسلام صیح نیست ).
مومن الطاق گوید: جواب این اشکال را نتوانستم بدهم ، به مدینه مسافرت کرده به حضور امام صادق (ع ) رسیدم و اشکال منکر را مطرح کردم .
امام فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم نساء عدالت در نفقه (و حقوق همسری ) است ، و اما منظور از عدالت در آیه 129 (که آنرا غیر ممکن می داند) عدالت در تمایلات قلبی است زیرا انسان نمی تواند در میل خود بین همسران رعایت عدالت کند، بنابراین تضادی بین این دو آیه نیست .
مومن الطاق گوید: بازگشتم و به اشکال او (ابن ابیالعوجاء) به همین طریق پاسخ دادم ، قانع شد و به من گفت :
هذا ما حملته من الحجاز: ((تو این پاسخ را از حجاز آورده ای )).
یعنی این پاسخ از تو نیست ، بلکه از امام صادق (ع ) است که رفتی در مدینه (که از شهرهای حجاز است ) از او پرسیده ای و جواب آنرا گرفته ای و برای من آورده ای .
به این ترتیب یکی از شاگردان زیرک امام صادق (ع ) پاسخ اشکال منکر خدا را داد، و از کنار آن ، بیت فاوت نگذشت .


113)) سزای طاغوت ناپاک

متوکل دهمین خلیفه عباسی از خونخوارترین طاغوتهای تاریخ است ، کوچکترین نسبت یا رابطه با آل محمد (صلی الله علیه و آله ) برای او کافی بود که حکم اعدام آنکس را که رابطه دارد صادر نماید.
او همواره با شراب و ساز و آواز و عیاشی مشغول بود و انبوه بیت المال مسلمانان را حیف و میل می کرد، ولی بانوان علوی ، یک لباس درست نداشتند، حتی جمعی از آنها یک پیراهن درست داشتند که نماز خود را به نوبت با آن می خواندند.
از کارهای زشت این خود خواه جبار این بود که قبر امام حسین (ع ) را ویران نمود و زمین آنرا شخم زده و محو کرد، و زایران قبر را شکنجه می کرد و می کشت .
او چهارده سال و دو ماه خلافت این چنینی کرد و عمرش به چهل سالگی رسیده بود که روزی طبق عادت بدش به امیر مومنان علی (ص ) ناسزا گفت ، پسرش ((منتصر)) خشمگین شد، متوکل علت خشم او را دریافت ، و گفت :
غضبت الفتی لا بن عمه

راس الفتی فی حرامه

ترجمه :
((این جوان (منتصر) برای پسر عمویش (علی - ع ) خشم کرد، سر او به فلان محرمش )).
منتصر بقدری از این فحش و از ناپاکی پدر ناراحت شد که تصمیم بر قتل پدر گرفت ، بطور سری شمشیرهایی به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد که اگر او را بکشید، من پاداش خوبی به شما خواهم داد...
شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمری فرا وارد کاخ شدند و با شمشیرهای بران بر متوکل حمله کردند و خون کثیف او را ریختند، وزیر او ((فتح بن خاقان )) که از متوکل حمایت می کرد، خود را به روی متوکل انداخت ، او را نیز به هلاکت رساندند و به این ترتیب او یک نمونه از سزای خود را در این دنیا دید و به جهنم واصل شد.


114)) صله رحم تا این حد!

صفوان جمال گوید: میان امام صادق (ع ) و عبدالله بن حسن ، سخنی در گرفت تا به جنجال کشید به طوری که مردم اجتماع کردند، امام با عبدالله با این وضع از هم جدا شدند.
صبح بعد دنبال کاری بیرون رفتم ، ناگاه امام صادق (ع ) را در خانه عبدالله بن حسن دیدم که می فرماید: ((ای کنیز! به عبدالله بگو بیاید، او بیرون آمد و گفت : ((یا اباعبد الله چرا بامداد زود به اینجا آمده ای ؟)).
امام صادق (ع ) فرمود: ((من دیشب آیه ای از قرآن تلاوت کردم که مرا پریشان کرد)).
عبدالله گفت : کدام آیه ؟
امام صادق (ع ) فرمود: این آیه (21 سوره رعد) را که می فرماید:
والذین یصلون ما امرالله به ان وصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب .
ترجمه :
((صاحبان اندیشه ، کسانی هستند که پیوندهایی را که خداوند به آن امر کرده است ، برقرار می دارند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی حساب روز قیامت ، بیم دارند)).
عبدالله گفت : ((راست گفتی ، گویا من این آیه را هرگز در کتاب خدا نخوانده بودم ، سپس عبدالله با امام صادق (ع ) دست به گردن هم انداختند و گریه کردند)).
به این ترتیب می بینیم این حدیث حاکی است که صله رحم و نبریدن از خویشاوند - اگر چه خویشان در حد گمراهی و فسق باشند - لازم است .
تا آنجا که طبق حدیث دیگر، شخصی به امام صادق (ع ) عرض کرد: پسر عمویی دارم که هر چه به او می پیوندم او را با من قطع رابطه می کند، تا اینکه تصمیم گرفتم ، من هم از او ببرم ، امام (ع ) فرمود: ((اگر تو رعایت پیوند را بکنی خداوند بین شما پیوند ایجاد خواهد کرد، وگرنه خداوند از هر دو شما ببرد)).


115)) شکوه ملکوتی امام حسن عسکری (ع )

معتمد عباسی (پانزدهیمن طاغوت بنی عباس ) امام حسن عسکری علیه السلام (یازدهمین امام بر حق ) را از مدینه به سامراء آورد و آن حضرت را در کنار پادگان خود تحت نظر شدید نگه داشت و سرانجام او را توسط دژخیمانش به شهادت رساند.
روزی جمعی از درباریان عباسی ، نزد صالح بن صیف (زندانبان امام ) رفته و با او درباره امام حسن عسکری ، صحبت کردند، از جمله به او گفتند: ((بر امام ، سخت بگیر و او را در تنگنای دشواری قرار بده !)).
صالح به آنها گفت : ((می گویید چه کنم ؟ من دو نفر از شرورترین افراد را پیدا کرده ام و آنها را نگهبانان خاص حسن بن علی قرار دادم ، ولی همین دو نفر، آنچنان تحت تا ثیر مقام ملکوتی آن حضرت قرار گرفته اند که همواره به عبادت و نماز و روزه اشتغال دارند، اینک همین جا باشید من دستور می دهم آن دو نفر را به اینجا آورند، و خودتان از آنها بشنوید)).
صالح دستور داد آن دو نفر را، احضار کردند، در حضور درباریان عباسی به آن دو نفر رو کرد و گفت : ((وای بر شما، با این مرد (اشاره به امام حسن عسکری ) کار شما به کجا کشید؟))
آنها با کمال صراحت گفتند: چه می گویی در مورد مردی که روزها روزه می گیرد و شبها از آغاز تا پایان شب ، مشغول عبادت و مناجات است ، اصلا سخنی به ما نمی گوید، و به غیر عبادت به هیچ چیز اشتغال ندارد، هر گاه چهره (ملکوتی ) او را می دیدم ، از هیبت او، بر اندام ما، لرزه می افتاد، و آنچنان دگرگون می شدیم ، که گویی افراد قبل نیستیم .
وقتی که درباریان شکمخواره عباسی این گفتار را از آن دو نگهبان شنیدند، با کمال خفت و سرافکندگی از مجلس خارج شدند.


116)) پرهیز از همنشینی با پنج نفر

امام صادق (ع ) فرمود: پدرم از پدرش امام سجاد (ع ) نقل کرد که فرمود: ((ای فرزندم متوجه باش که با پنج شخص ، همنشینی نکنی و با آنها گفتگو و رفاقت در راهی ننمایی ، پرسیدم پدر جان آنها کیانند؟
فرمود:
1- زنهار که با دروغگو همنشین مشو، زیرا او مثل سرابی است که دور را نزدیک و نزدیک را در نظرت دور، جلوه می دهد.
2- برحذر باش که با فاسق و گنهکار همنشین شوی ، زیرا او تو را به یک لقمه یا کمتر می فروشد.
3- و بپرهیز از همنشینی با بخیل ، زیرا او مال خود را در سخت ترین نیازهایت از تو دریغ دارد.
4- و حتما با احمق (کم عقل ) همنشین مباش ، زیرا او می خواهد به تو سود رساند، ولی (بر اثر حماقت ) به تو زیان می رساند.
5- و مبادا با آن کس که ((قطع رحم )) کند، رفاقت کنی که من او را در سه مورد از قرآن ، ملعون یافتم .
الف : در سوره محمد آیه 22 و 23 می خوانیم :
فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم - اولیک الذین لعنهم الله فاصمهم واعمی ابصارهم .
ترجمه :
((اما اگر روی گردان شوید آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید - آنها کسانی هستند که خداوند آنها را از رحمتشان دور ساخته ، پس گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور ساخته است )).
ب : در سوره رعد آیه 25 می خوانیم :
والذین ینقضون عهدالله من بعد میثاقه و یقطعون ما امرالله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولیک لهم اللعنه ولهم سوء الدار.
ترجمه :
((و آنها که عهد الهی را پس از محکم کردن می شکنند و پیوندهایی را که خداوند به آن امر کرده است ، قطع می کنند و در روی زمین فساد می نمایند برای آنها لعنت ، و بدی مجازات در سرای آخرت است )).
ج : و در سوره بقره (آیه 27) می خوانیم :
الذین ینقضون عهدالله من بعد میثاقه و یقطعون ما امرالله به ان یوصل و یفسدون فی الارض اولیک هم الخاسرون .
یعنی : (( (فاسقان آنها هستند که ) پیمان خدا را پس از آنکه محکم ساختند می شکنند و پیوندهایی را که خدا دستور داده برقرار سازند، قطع می نمایند و در جهان ، فساد می کنند، اینها زیانکارانند)).


117)) هلاکت ظالم ، حتمی است

در یکی از جنگها، یکی از شجاعان دشمن ، یکی از افراد بنی هاشم را به جنگ با خود دعوت کرد، ولی او پاسخ مثبت نداد.
حضرت علی (ص ) به او فرمود: ((چرا از پیکار، خودداری می کنی ؟!)).
او در جواب گفت : ((این شخص (اشاره به قهرمان دشمن ) از یکه سواران دلیر عرب است ، ترس آن دارم که بر من پیروز گردد)).
امام علی (ص ) فرمود: ((به حساب اینکه در سپاه دشمن است ) بر تو ظلم کرده است ، اگر با او نبرد کنی ، بر او پیروز خواهی شد، بدانکه اگر کوهی بر کوه دیگر ظلم کند، ظلم کننده مغلوب شده و به هلاکت می رسد.


118)) بهره گیری از قرآن

ابن وهب گوید: امام صادق (ع ) فرمود: کسی که سه کار انجام دهد، از سه موهبت محروم نخواهد شد:
1- کسی که دعا کند، از استجاب آن بهره مند می گردد.
2- کسی که شکر کند، بر نعمتش افزوده می شود.
3- کسی که توکل کند، امورش سامان می یابد.
سپس (برای هر کدام از موارد فوق ، به آیه ای از قرآن استدلال کرد و) فرمود: آیا قرآن ، کتاب خداوند متعال را خوانده ای ؟
که در مورد اول می فرماید:
ادعونی استجب لکم : ((مرا بخوانید تا (دعای ) شما را اجابت کنم (سوره مومن آیه 60).
و در مورد دوم می فرماید:
لین شکرتم لا زیدنکم : ((هرگاه شاکر و سپاسگذار خدا باشد، قطعا بر نعمت شما می افزایم )) (سوره ابراهیم آیه 7).
و در مورد سوم می فرماید:
ومن یتوکل علی الله فهو حسبه : ((و هر آن کس که برخدا توکل کند، پس خدا او را کافی است )) (سوره طلاق آیه 3).
به این ترتیب می بینیم ، امامان ما در وعظ و ارشاد مردم از آیات قرآن بهره می گرفتند، و گاه مثل حدیث فوق ، آیات قرآن را ذکر می کردند که گفتارشان به برکت قرآن آمیخته باشد و بهتر اثر کند.


119)) فخر فروشی !

امام صادق (ع ) فرمود: دو نفر مرد در نزد امیر مومنان علی (ص ) به همدیگر افتخار و فخرفروشی (در مورد نیاکان خود) می کردند.
امام علی (ص ) به آنها فرمود: ((آیا شما به پیکرهای پوسیده ، و روحهای در میان آتش ، افتخار میکنید؟!)).
سپس (به افتخار کننده ) فرمود: ((اگر دارای عقل باشی ، دارای خوی و خلق انسانی خواهی بود، و اگر دارای تقوی و پرهیزکاری باشی ، صاحب کرامت و بزرگواری هستی ، و اگر نه عقل و نه تقوی داشته باشی بدانکه الاغ بهتر از تو است ، و تو بر هیچ کس امتیازی نداری )).
نیز نقل شده مردی به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) آمد و گفت : من فلان بن فلان ... هستم (تا 9 نفر از اجداد خود را شمرد و افتخار به نسب کرد).
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) فرمود: اما انک عاشرهم فی النار: ((اما تو دهمین نفر از آنها هستی که در آتش دوزخ می باشی )).


120)) سه روز گرسنگی در سنگر

در ماه شوال سال پنجم هجرت ، جنگ خندق به پیش آمد به پیامبر (ص ) خبر رسید که بالغ بر ده هزار نفر از طوایف مختلف کفار با ساز و برگ نظامی کافی آیند، پیامبر (صلی الله علیه و آله ) بی درنگ با اصحاب مشورت کرد، در این میان سلمان پیشنهاد حفر خندق را نمود (یعنی در اطراف مدینه یا در خط مقدم جبهه سنگری عظیم کنده شود، و دشمن نتواند از آن عبور کرده و وارد مدینه شود)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) این پیشنهاد را پذیرفت و مسلمانان را گروه گروه کرد، و کندن هر قسمت از سنگر را بطور عادلانه بین گروهها تقسیم نمود، و شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله ) نیز در میان یک گروه ، به کندن سنگر مشغول گردید.
آنچه در اینجا جلب توجه می کند اینکه : مسلمانان بر اثر محاصره مدینه از ناحیه دشمن ، از نظر کمبود غذا، سخت به مضیغه افتادند.
حضرت رضا (عیله السلام ) از پدران خود نقل می کند که حضرت علی (ص ) فرمود: ((ما در کندن سنگر همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) بودم ، ناگهان فاطمه زهرا (ع ) آمد و پاره ای از یک نان را آورد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله ) داد، پیامبر (صلی الله علیه و آله ) فرمود: ((این چیست ؟)).
حضرت زهرا (ع ) عرض کرد: ((یک قرص نان برای حسن و حسین ، پختم ، و از آن ، این مقدار را برای شما آوردم )).
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) فرمود: اما انه اول طعام دخل فم ابیک مند ثلاث : ((بدانکه این مقدار نان ، نخستین غذایی است که پس از سه روز (گرسنگی ) در دهان پدرت قرار می گیرد)).




)) اسلام کلیددار کعبه

کلیدداری کعبه از مناصب و مقامهای بزرگ در میان قریش و مکیان بود، قبل از فتح مکه شخصی از مشرکان بنام ((عثمان بن ابی طلحه ))، کلیددار کعبه بود.
پس از آنکه در سال هشتم هجرت ، مکه بدست مسلمین به فرماندهی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) فتح گردید، عثمان ، در کعبه را بسته بود و به پشت بام کعبه رفته بود.
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) کلید در کعبه را از او طلبید، او گفت : اگر می دانستم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) کلید را از من می خواهد، از دادن کلید به آن حضرت ، خودداری نمی کردم .
از او گرفت و در کعبه را باز کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله ) وارد خانه کعبه شد، و دو رکعت نماز خواند، وقتیکه از کعبه بیرون آمد، عباس (عموی پیامبر- ص ) از آن حضرت خواست که کلید را به عثمان بن ابی طلحه بدهد، و در این هنگام این آیه نازل شد:
ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها: ((بی گمان خداوند فرمان می دهد شما را که امانتها را به صاحبش باز گردانید)) (نساء- 58)
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) دستور داد، کلید را به عثمان بدهند و از او عذرخواهی کنند.
عثمان به علی (ص ) عرض کرد: ((نخست چهره ات نسبت به من درهم و خشن بود، ولی اینک می بینم با چهره ای باز و نگاهی مهرآمیز به من می نگری ؟!)).
حضرت علی (ص ) جریان نزول آیه را به اطلاع او رساند، و به او فرمود:
((در شا ن تو آیه قرآن نازل شد، و آیه را برای او خواند)).
عثمان بن ابی طلحه تحت تا ثیر ارزشهای عالی اسلامی قرار گرفت ، و قبول اسلام کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله ) کلید کعبه را به دست او داد.


122)) پیشنهاد ساواک بی آبرو!

مرحوم استاد شهید مفتح (که توسط گروه فرقان به شهادت رسید) نقل می کرد:
در سالهای قبل از 1350 شمسی که همراه گروهی از نویسندگان تحت عنوان اسلام شناسی کتابهای متعددی چاپ و منتشر نمودیم (مانند کتاب کودک نیل - همسران پیامبر- اسلام پیش رو نهضتهای علمی و...)
ساواک قم مرا احضار کرد، و پس از تهدید و اعتراض ... سرانجام به من گفت : با یک شرط شما می توانید این کتابها را انتشار بدهید و آن اینکه با ما همکاری کنید، گفتم : هرگز من آماده همکاری با شما نیستم ، به من گفتند: ((حالا که بنا است با ما همکاری نکنید، ما هم در پستخانه کتابهای شما را باز می کنیم ، ورقه ای در میان آنها می گذاریم که در آن ورقه با امضاء و مارک ما نوشته : ((با آقای مفتح همکاری کنید)) و بدین وسیله آبروی شما را می بریم !!)).
این نیز از بی آبرویی ساواک بود که خود به آن اقرار داشت ، براستی ببینید پیروان شیطان ها، از چه راههایی ، تهدید می کنند.


123)) سازمان شرطه الخمیس

((شرطه الخمیس )) افرادی بودند که با علی علیه السلام شرط و پیوند ناگسستنی برقرار نمودند و با نظام خاصی تا سر حد شهادت در آمادگی کامل برای دفاع از حریم مقدس علی علیه السلام به سر می بردند، و از این رو آنها را ((خمیس )) می گفتند که به پنج گروه تقسیم شده بودند:1- گروه پیش ‍ جنگ 2- گروه مراقب قلب لشگر 3- گروه مراقب طرف راست لشگر 4- گروه مراقب طرف چپ لشگر 5- گروه ذخیره . این سازمان قبل از خلافت علی (ع ) تحت نظر آن حضرت ، پی ریزی شد، و اعضاء مرکزی آن ، افرادی مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و جابربن عبدالله انصاری و... بودند و در زمان خلافت علی (ص ) به پنج هزار تا شش هزاز نفر رسیدند اینک در این رابطه به داستان زیر توجه کنید:
اصبغ بن نباته از پارسیان وارسته بود سابقه بسیار نیکی در اسلام داشت و در عصر خلافت علی (ص ) سن پیری را می گذراند، و از افراد جدی و سرشناس سازمان شرطه الخمیس به شمار می آمد.
از او پرسیدند: ((چرا شما را شرطه الخمیس گویند؟!)).
در پاسخ گفت : ((ما در حضور امیر مومنان علی (ص ) متعهد شدیم تا خود را در راه او فدا کنیم ، و آن حضرت فتح و پیروزی را برای ما ضمانت کرد)).
ابوالجارود گوید: به اصبغ گفتم : مقام حضرت علی (ع ) در نزد شما چگونه است ؟ پاسخ داد: نمی دانم منظورت چیست ؟ ولی همین قدر بدان که شمشیرهای ما همواره همراه ما است ، هر کس را که علی (ص ) اشاره کند که بقتل برسانید، آن کس را خواهیم کشت .
و آن حضرت به ما فرمود: ((من با شما (در مقابل جانبازی شما) طلا و نقره را شرط نمی کنم و شرط و عهد شما جز کشته شدن در راه حق نیست ، در میان بنی اسراییل ، افرادی این گونه به عهد و پیمان خود وفا کردند، خداوند مقام پیامبری قوم با قریه خودشان را به آنها داد، شما نیز در این پایه از ارزش ‍ هستید جز اینکه پیامبر نمی باشید)).


124)) اشعار جانسوز علی (ع) در سوک عمار

عمار یاسر یکی از سران و اعضاء مرکزی سازمان ((شرطه الخمیس )) بود، او از یاران مخصوص پیامبر (صلی الله علیه و آله ) و علی (ع ) بود و هرگز در کورانهای عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله ) و بعد از آن ، نلغزید و به سوی چپ و راست نرفت و چون کوهی استوار در خط پیامبر (صلی الله علیه و آله ) و علی (ع ) ماند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) درباره عمار فرمود: ((ایمان سراپای عمار را فرا گرفته ، و با گوشت بدنش آمیخته شده است )).
و روزی به او فرمود: ستقتلک الفیه الباغیه و آخر زادک ضیاح من لبن : ((پس ‍ از چند سالی گروه متجاوز (سپاه معاویه ) ترا می کشند و آخرین غذای تو در دنیا، شیر مخلوط به آب است )).
عمار یاسر در زمان خلافت علی (ص ) از سرداران سپاه آن حضرت در جنگ جمل و صفین بود، در جنگ صفین 94 سال داشت ، با این سن و سال چون قهرمان جوان با دشمن می جنگید.
حبه عرنی گوید: عمار در همان روز شهادتش (چند لحظه قبل از شهادت ) به جمعی از یاران گفت : ((آخرین روزی دنیوی مرا بدهید، مقدار شیر مخلوط به آب برایش آوردند، از آن نوشید و سپس گفت : امروز با دوستانم محمد (صلی الله علیه و آله ) و حزبش ، ملاقات خواهم کرد والله لوضربونا حتی بلغونا سعفات هجر لعلمت اننا علی الحق : ((سوگند به خدا اگر دشمنان ما را آنچنان ضربه بزنند که همچون شاخه های خشک نخل خرمای سرزمین هجر بریده بریده شویم ، - در عین حال - یقین دارم که ما بر حق هستیم )).
این مرد بزرگ در یکی از روزهای جنگ به میدان شتافت و با دشمن جنگید، سرانجام بر اثر ضربه نیزه یکی از دشمنان از پشت اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید.
شب فرا رسید، علی (ص ) در کنار کشته ها می گشت ، چشمش به پیکر به خون طپیده عمار افتاد، منقلب شد و قطرات اشک از دیدگانش جاری گشت ، در کنار پیکرش نشست ، سر عمار را به بالین گرفت و با قلبی آکنده از اندوه و چشمی پر از اشک ، این اشعار را در سوک عمار خواند:
ایا موت کم هذا التفرق عنوه

فلست تبقیلی خلیل خلیل

الا ایها الموت الذی لست تارکی

ارحنی فقد افنیت کل خلیل

اراک بصیرا بالذین احبهم

کانک تمضی نحوهم بدلیل

یعنی : ((ای مرگ ، چه بسیار موجب جدایی اجباری می شوی ، چراکه برای من هیچ دوستی ، باقی نگذاشتی ،
الا ای مرگ که قطعا سراغ من نیز می آیی ، مرا راحت کن که همه دوستانم را از دستم گرفتی ،
تو را نسبت به این دوستانم تیزبین می بینم ، که گویی چراغ بدست ، دنبال آنها می گردی )).
و به روایتی فرمود: ((کسی که خبر شهادت عمار را بشنود و متا ثر نگردد، بهره ای از اسلام ندارد)).
به این ترتیب می بینیم : حضرت علی (ص ) نسبت به دوستان مخلص و با وفایش اظهار محبت میکرد و صمیمانه به آنها درود می فرستاد، امید آنکه ما نیز از این موهبت محروم نشویم .


125)) پاسخ دندانشکن ابوطالب

ابوطالب پدر بزرگوار علی (ص ) چون قهرمانی بی بدیل تا آخرین توان خود از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) حمایت می کرد، و آن حضرت را از گزند دشمن حفظ می نمود.
مشرکان برای کناره گیری او از حمایت پیامبر (صلی الله علیه و آله )، هر نقشه ای طرح کردند،نتیجه نگرفتند، جالب اینکه یکی از نقشه هایشان این بود:
ولید بن مغیره (دانشمند و فرد با شخصیت و زبردست مشرکان ) پسری به نام ((عماره )) داشت ، این پسر بسیار زیبا و خوش قد و قامت بود، و در میان قریشیان مشرک ، زیباتر از او کسی نبود، به ابوطالب پیشنهاد کردند: ((این پسر را به تو می بخشیم تا او را به پسری خود برگزینی و در مقابل ، محمد (صلی الله علیه و آله ) را به ما تحویل دهی تا او را به قتل رسانیم )).
ابوطالب در پاسخ گفت : ((براستی زهی بی انصافی ! که از من می خواهید پسرم را به شما دهم تا بکشید، و شما پسرتان را به من بدهید تا او را برای شما تربیت کنم ، نه ، هرگز)).


126)) خدای مهربانتر از خودت

اصبغ بن نباته (یکی از یاران مخلص علی علیه السلام ) گوید: در خانه علی علیه السلام مشغول دعا بودم ، پس از مدتی ، علی علیه السلام از منزل بیرون آمد، مرا که دید فرمود: چه می کنی ؟ عرض کردم : ((دعا می کنم )) فرمود: هرگاه می خواهی دعا کنی بگو: الحمدلله علی ما کان و الحمدلله علی کل حال (سپاس خداوند را بر آنچه که گذشت و سپاس او را بر هر حال ) سپس ‍ دست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: ای اصبغ ! لین ثبتت قدمک ، و تمت ولایتک ، و انبسطت یدک فالله ارحم من نفسک .
ترجمه :
((اگر در راه دین ، ثابت قدم بودی ، و ولایت تو کامل شد (یعنی امامت رهبران حق را قبول کردی و آنها را دوست داشتی و دستت را گشودی و کمک به تهیدستان نمودی ) آنگاه خداوند از خودت ، به تو مهربانتر است )).

127)) نزول آیه ولایت علی (ع)

روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) در مسجد مدینه ، نماز ظهر می خواند، علی (ص ) نیز حاضر بود، فقیری وارد مسجد شد، و از مردم خواست که به او کمک کنند، هیچ کس به او چیزی نداد.
دل فقیر شکست و عرض کرد: ((خدایا گواه باش که من در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) درخواست کمک کردم ولی هیچ کس به من کمک نکرد)).
در این هنگام علی (ص ) که در رکوع نماز بود، با انگشت کوچکش اشاره کرد، فقیر به جلو آمد و با اشاره علی (ع )، انگشتر را از انگشت علی (ص ) بیرون آورد و رفت .
رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) پس از نماز به خدا متوجه شد و عرض ‍ کرد: پروردگارا برادرم موسی از تو تقاضا کرد:
رب اشرح لی صدری - و یسرلی امری - واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیرا من اهلی - هارون اخی اشدد به ازری - و اشرکه فی امری (سوره طه آیه 25 تا 32).
یعنی : ((سینه مرا گشاده دار، کار مرا آسان کن ، و گره از زبانم بگشا، تا سخنان مرا بفهمند، و وزیری از خاندانم برای من قرار بده ، برادرم هارون را، به وسیله او پشتم را محکم گردان ، و او را در کار من شریک کن )).
(پس از این پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله ) عرض کرد:)
الهم اشرح لی صدری ، و یسرلی امری ، واجعل لی وزیرا من اهلی ، علیا، اشدد به ظهری .
ترجمه :
((پروردگارا سینه مرا گشاده دار - کار مرا بر من آسان گردان ، و وزیری از خاندانم برایم قرار بده که علی (ع ) باشد، بوسیله او پشتم را محکم کن )).
هنوز سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به پایان نرسیده بود که جبرییل نازل شد و این آیه (55 سوره مایده ) را نازل کرد:
انما ولیکم الله و رسوله والذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یو تون الزکاه و هم راکعون .
ترجمه :
((سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است و پیامبر او، و آنها که ایمان آورده اند و نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع ، زکات می پردازند)).
به این ترتیب ، ولایت و رهبری علی (ص ) پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) از سوی خدا اعلام گردید.


128)) اشعار حسان بن ثابت

جالب اینکه حسان بن ثابت شاعر متعهد و مورد قبول مسلمین ، در مورد بزرگداشت این حادثه عظیم اشعاری سرود، که در آن اشعار آمده :
ابا حسن تفدیک نفسی و مهجتی

و کل بطیی ء فی الهدی و مسارع

فانت الذی اعطیت اذکنت راکعا

زکاتا فدتک النفس یا خیر راکع

فانزل فیک الله خیر ولایه

و ثبتها یثنی کتاب الشرایع

ترجمه :
((ای پدر بزرگوار حسن (ای علی !) جان و خون قلبم فدای تو باد، و جان و قلب همه رهروان راه هدایت از تندرو و کندرو به قربان تو شوند.
پس تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی ، جان به فدایت ای بهترین رکوع کنندگان ، درنتیجه خداوند در شا ن تو بهترین تعبیر در ولایت و رهبری تو را نازل کرد، و آن را در کتاب احکام و قوانینش (قرآن ) توا م با تمجید، ثبت نمود)).
و در بعضی از عبارات ، مصرع آخر این گونه آمده :
و بین ها فی محکمات الشرایع : ((و در آیات روشن قرآن ، آن را بیان نمود)).
به این ترتیب باید شاعران متعهد بیاموزند که در کجا باید شعر گفت ، و چگونه آن را سرود، و شاعر، در موارد حساس ، می تواند با شعر خود، با عالی ترین کیفیت ، رسالتش را بازگو نماید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به حسان بن ثابت فرمود: لا تزال یا حسان مو یدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک : ((ای حسان همواره بوسیله روح القدس (جبرییل ) مو ید باشی مادام که با زبانت ما را یاری کنی )) و در تعبیر دیگر ما دمت ناصرنا آمده یعنی : ((مادام که یاور ما باشی )).


129)) دانش دوستی ابورایحان

احمد بن محمد بن احمد خوارزمی معروف به ((ابوریحان بیرونی )) حکیم و ریاضیدان و طبیب و ستاره شناس همعصر ابوعلی سینا بود، و بین این دو دانشمند بزرگ اسلامی قرن چهار و پنج ، نامه های علمی فراوان رد و بدل می شد. و بحثهای فراوان تحقق یافت .
او در سرزمین ((بیرون )) (قلعه ای در شمال خراسان قدیم داخل حدود خوارزم ) به دنیا آمد، و چهل سال در شهرها و بلاد هند مسافرت نمود و مدتی در ((خوارزم )) (یکی از قسمتهای شمال خراسان ) سکونت گزید و بیشتر به ریاضی و تاریخ و علم نجوم اشتغال داشت ، و کتابهایی نگاشت که از آنها کتاب ((الاثار الباقیه عن القرون الخالیه )) و کتاب ((التفهیم )) است .
او اشتیاق بسیار به تحصیل علوم داشت و همواره قلم در دستش ، و چشمش به کتاب و قلبش پر از اندیشه بود و در تمام روزهای سال ، اشتغال به علم و دانش داشت جز دو روز یکی عید نوروز، دوم عید مهرگان (16 مهر ماه ).
حکایت شده بعضی از اصحابش به حضورش آمد، دید در بستر مرگ قرار گرفته و سخت ناراحت است ، در همین حال ابوریحان به او گفت : مسا له ریاضی ((جدات هشتگانه )) را برایم چگونه بیان کردی ، اینک بروشنی بیان کن ، او گفت : اکنون در این حال ؟!
بیرونی گفت : ((آقا جان آیا اگر من از دنیا بروم و این مسا له را بدانم بهتر از این نیست که در حالی بمیرم که آن مسا له را ندانم ؟)).
عیادت کننده گوید: مسا له را برایش بیان کردم ، و پس از چند لحظه از دنیا رفت و من که هنوز به خانه ام نرسیده بودم در راه صدای گریه از خانه او بلند شد که ابوریحان از دنیا رفت (وی بسال 430 قمری وفات نمود).


130)) یادی از مرد شماره 2 فداییان اسلام

می دانیم که شخص شماره یک ، و رهبر فداییان اسلام ، روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی بود برای اسلام براستی حماسه ها آفرید و سرانجام بدست دژخیمان پهلوی به شهادت رسید.
اما مرد شماره 2 فداییان اسلام روحانی پرصلابت سید عبدالحسین واحدی بود.
این سید شیردل در سال 1308 شمسی در باختران متولد شد، پدرش ‍ مرحوم آیت الله حاج سید محمد رضا مجتهد قمی (واحدی ) بود.
سید عبدالحسین ، پس از تحصیل مقدمات در زادگاهش ، برای ادامه تحصیل به قم آمد و پس از مدتی به نجف اشرف رفت .
و در حوزه علمیه نجف اشرف در جوار مرقد شریف امیرمومنان علی (ع ) به تحصیلات حوزه ای ادامه داد، و در این زمان با ((نواب صفوی )) آشنا شده و به او جذب گردید.
هنگامی که نواب صفوی به ایران آمد و مبارزه را در ایران شروع نمود، شهید واحدی نیز به ایران آمد و در قم مرکز حوزه علمیه ، آماده مبارزه با دستگاه رضا خانی گردید.
سخنرانی های آتشین او در مدرسه فیضیه و مراکز علمی ، روز بروز بر جذب طلاب و مردم می افزود، و بروز بیشتر آن در وقتی بود که می خواستند جنازه کثیف رضا شاه پهلوی را به قم بیاورند.
رضاخان قلدر روزی با چکمه وارد حرم حضرت معصومه (ع ) شد و مرحوم شیخ محمد تقی بافقی آن شهید زهد و تقوی را با ضرب سیلی و لگد از حرم مطهر بیرون آورده و به شهر ری تبعید کرد، اینک دستگاه طاغوتی می خواست مرده پوسیده رضاخان را به قم آورد، و گردشی بدهد تا مردم و روحانیت از آن تجلیل و احترام کنند، و مراجع وقت بر آن جنازه نماز بخوانند.
ولی شهید واحدی با سخنرانی های آتشین ، آنچنان مردم را برضد این نقشه تحریک کرد، که روحانیت در برابر احترام به جنازه ، موضع ضد آن را گرفتند، و هیچ کس جریت نکرد در مراسم گردش جنازه رضاخان شرکت کند، و به این ترتیب نقشه طاغوتیان نقش برآب شد.
از آن پس این شهید رشید، تحت تعقیب دژخیمان محمد رضا شاه ، قرار گرفت ، او مخفی شد و پس از مدتی در تهران دست در دست رهبر فداییان (نواب ) ظاهر گردید و در مسجد امام خمینی (مسجد شاه سابق ) تهران ، با سخنرانی دو ساعت و نیمه خود، شورشی بپا کرد، و بذر انقلاب اسلامی را در دلها کاشت ، در این سخنرانی به رزم آراء (نخست وزیر وقت ) اخطار کرد: ((برو وگرنه تو را خواهیم فرستاد)) سه روز به او مهلت داد، در روز پنجم باتیر کاری یکی از فداییان اسلام بنام خلیل طهماسبی در سال 1329 شمسی ، اعدام انقلابی گردید.
ماجرای دستگیری و شهادت شهید واحدی
به دستور رهبری ، یکی از فداییان اسلام بنام ((مظفر ذوالقدر)) بنا شد که ((علاء)) نخست وزیر دیگر شاه را که پیمان استعماری با حکومت بغداد بسته بود، اعدام انقلابی کند، ولی تیر ذوالقدر به او اصابت نکرد و او جان بسلامت برد.
شهید واحدی برای تکمیل کار ذوالقدر، به اهواز رفته تا آنجا به بغداد برود و ((علاء)) را که در آن وقت در بغداد بود به قتل برساند، ولی در اهواز شناسایی شده و دستگیر گردید و به تهران منتقل شد.
در آن زمان تیمور بختیار دژخیم جنایتکار، فرمانده نظامی شاه بود وی را نزد او بردند، شهید واحدی در اولین برخورد، مورد اهانت بختیار قرار گرفت ، ولی مردانه ایستاد و دفاع کرد، و در این بگومگوی شدید، شهید واحدی صندلی را از زمین بلند کرد و با شدت هر چه تمامتر به طرف سپهبد تیمور بختیار، پرتاب کرد، ولی آن دژخیم جنایتکار، شهید واحدی را هدف تیر قرار داد و با ضربه های پی درپی گلوله اش او را به شهادت رساند.
او با کمال سرافرازی به شهادت رسید، ولی نواب صفوی به فراق او داغدار شد، به طوری که پس از شهادت این مرد شماره 2 فدایی اسلام ، هرگز نخندید.
شهید واحدی به سال 1333 شمسی در 25 سالگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد، (یادش گرامی و حماسه اش جاودان باد).


131)) بانوی شجاع

در سال پنجم هجرت ، جنگ خندق ، واقع شد، مشرکان قریب یک ماه ، مدینه را محاصره کردند، ولی بخاطر وجود خندق ، نتوانستند کاری از پیش ‍ ببرند، با اینکه طوایف مختلف یهود مدینه و اطرافش ، به آنها قول کمک داده بودند، با از دست دادن پنج نفر از قهرمانان خود (مانند عمرو بن عبدود و نوفل بن عبدالله و...) عقب نشینی کرده و به سوی مکه برگشتند.
جالب اینکه ((صفیه )) دختر عبدالمطلب ، عمه پیامبر (صلی الله علیه و آله ) با حسان بن ثابت (شاعر معروف ) و عده ای در قلعه ((فارع )) (که یکی از جای گاههای امن مدینه بود)، به سر می بردند تا از ناحیه دشمن ، گزندی به آنها نرسد، و پیامبر (صلی الله علیه و آله ) همراه سایر مسلمانان در کنار خندق ، مراقب دشمن بودند.
صفیه می گوید: ناگهان نگاه کردم ، دیدم یک نفر یهودی در اطراف قلعه ما است (و گویا برای شناسایی آمده ) ترسیدیم که او مشرکان را به محل مخفی ما با خبر کند.
به حسان بن ثابت گفتم ، ((بجا است که به سوی این یهودی بروی و او را به هلاکت برسانی )).
حسان (که شخص ترسو بود) گفت : ای دختر عبدالمطلب ! می دانی که اهل این کار نیستم (و مرا برای این کار نساخته اند).
صفیه گوید: ((خودم کمر همت بستم و از قلعه بیرون آمده و ستون چوبی (خیمه ) را بدست گرفتم و به سوی آن یهودی رفته و او را کشتم )).
پس از این ماجرا، به قلعه باز گشتم و جریان را به حسان بازگو کردم ، و سپس ‍ به او گفتم از اینجا بیرون برو و لباس و اشیاء همراه یهودی مقتول (که گران قیمت است ) برای خود بردار.
حسان در پاسخ گفت : ((من نیازی به آنها ندارم )).
این بود، حماسه ای از یک بانوی قهرمان ، و ترسویی یک مرد بزدل .


132)) ارزش حب علی (ع) در بهشت

عبدالله بن عباس گوید: سلمان را در عالم خواب دیدم ، به او گفتم : ((آیا تو غلام آزاد کرده رسول خدا (ص ) نبودی ؟ گفت : آری بودم ، دیدم تاج یاقوتی بر سر دارد و لباسهای عالی بهشتی بر تن پوشیده ، گفتم : ای سلمان ، این منظره حکایت از مقام عالی تو می کند که خداوند به تو عطا کرده ، گفت : آری ، گفتم : تو در بهشت ، بعد از ایمان به خدا و ایمان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) چه چیز را بهتر از همه چیز دیدی ؟
در پاسخ گفت :
لیس فی الجنه بعد الایمان بالله و رسوله شی ء هو افضل من حب علی بن ابیطالب (ع ).
ترجمه :
((در بهشت ، بعد از ایمان به خدا و رسولش ، چیزی بهتر از دوستی علی (ع ) نیست )).


133)) دعای بانوی دو شهید داده ، کنار حجرالاسود

یکی از حاجی ها تعریف می کرد، در مکه مشغول طواف کعبه بودم ، بانویی را دیدم دست به حجرالاسود گذاشته ، با شور و شوق خاصی می گفت : ((خداوندا این دو قربانی را از ما قبول کن )).
همچنان این دعا را ادامه می داد و همچون دلسوختگان آتش عشق در آن میعادگاه بزرگ عرفان ، می گریست ، تا قربانیهایش در درگاه حق ، پذیرفته گردد، بعدا از او پرسیدم : این دو قربانی تو در کجا قربان شده اند؟
گفت : دو پسرم در جبهه حق بر ضد کفر صدامیان و بعثیان کافر عراق به شهادت رسیدند.
شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر




134)) جراحات بدن علی (ع )

پس از جنگ احد، حضرت علی (ع ) در حالی که هشتاد زخم بزرگ به بدنش رسیده بود به بدنش رسیده بود به مدینه برگشت و بستری شد.
پیامبر (ص ) به عیادت علی علیه السلام رفت ، آن حضرت مانند آن بود که گوشت جویده شده را روی پوست چرمی قرار دهند، وقتی که رسول خدا(ص ) او را در آن حال دید، قطرات اشک از دیدگانش جاری شد... پس ‍ از احوالپرسی ، دو زن جراح که از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله ) ما مور زخم بندی بدن علی (ع ) شده بودند به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) عرض کردند: ((ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) ما در مورد علی (ع ) احساس خطر می کنیم ، چرا که پارچه های زخم بندی را داخل هر زخمی که می گذاریم ، از شکاف زخم دیگر بیرون می آید)).
عجیب اینکه : روایت شده : آن حضرت زخمهایش را کتمان می کرد و به کسی نمی گفت ، و گفتارش این بود: ((شکر و سپاس خدای را که در جنگ نگریختم و پشت به دشمن نکردم )).
و بعد از شهادتش ، آثار آن زخمها را شمردند که از سر تا قدم او اثر هزار زخم وجود داشت قربان ایثار و اخلاص و شکرگذاری تو ای علی بن ابیطالب .


135)) معنی سبحان الله

شخصی از عمربن خطاب پرسید: تفسیر کلمه ((سبحان الله )) چیست ؟
عمر گفت : در این باغ (اشاره به باغی که در آنجا بود) مردی هست که وقتی سیوال کنی ، پاسخ می دهد، و وقتی سکوت کنی ، آغاز به سخن (در راه آموزش ) می نماید،
آن شخص ، به باغ رفت و دید حضرت علی (ع ) در باغ مشغول کار است ، به حضورش رفت و عرض کرد: ((معنی ((سبحان الله )) چیست ؟
علی (ع ) فرمود: سبحان الله ، تعظیم مقام بلند و با عظمت خدا است ، و منزه دانستن خدا است از آنچه که مشرکان می پندارند، و وقتی که بنده ای این کلمه را می گوید، همه فرشتگان بر او درود می فرستند.


136)) ارزش نشر خاندان نبوت

صالح هروی گوید: شنیدم از حضرت رضا (ع ) که فرمود: ((خداوند رحمت کند بنده ای را که ، امور و برنامه ما را زنده بدارد)).
عرض کردم : ((امور و برنامه شما را چگونه زنده بدارد؟!)).
فرمود: ((علوم ما را بیاموزد و سپس به دیگران آموزش دهد، زیرا وقتی مردم ارزشهای گفتار ما را بدانند، از ما پیروی می کنند)).
عرض کردم : ((ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله )! از امام صادق (ع ) برای ما نقل شده که فرمود:
من تعلم علما لیماری به السفهاء او یباهی به العلماء اولیقبل بوجوه الناس ‍ الیه فهو فی النار.
ترجمه :
((هر کس علمی را بیاموزد تا بوسیله آن با افراد سفیه و کم عقل ، مجادله و ستیز نماید، یا بوسیله آن بر علماء، فخر بفروشد، یا بوسیله آن بزرگان مردم را متوجه خود سازد، چنین کسی در آتش دوزخ است )).
(بنابراین طبق فرمایش جدتان امام صادق (ع ) نباید علوم را در صور فوق به دیگران آموخت ).
حضرت رضا (ع ) فرمود: ((جدم امام صادق (ع ) درست فرمود)).
ولی آیا می دانی که سفهاء (کم عقل ها) کیانند؟
عرض کردم : نه ، نمی دانم ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله ).
فرمود: ((آنها قصه گوهای از مخالفطین ما هستند)).
سپس فرمود: ((آیا می دانی ، علماء کیانند؟!)).
عرض کردم : نه ، ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله ).
فرمود: ((آنها علمای آل محمد (صلی الله علیه و آله ) می باشند، که خداوند پیروی از آنها و مودت و دوستی آنها را واجب نموده است )).
و بعد فرمود: ((آیا می دانی معنی ((تا مردم را به سوی خود متوجه کنند)) یعنی چه ؟
عرض کردم ، نه ، نمی دانم .
فرمود: سوگند به خدا منظور این است که کسی بدون حق ، ادعای امامت کند، (و مردم را به سوی خود دعوت نماید) که چنین فردی اهل جهنم است .


137)) بهترین کارها

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) در شب معراج ، از درگاه خداوند پرسید: ((بهترین اعمال ، چیست ؟)).
خداوند فرمود: لیس شی ء عندی افضل من التوکل علی و الرضا بما قسمت :
((هیچ چیزی در نزد من بهتر از توکل بر من و خشنودی به آنچه قسمت کرده ام نیست )).
چنانکه در این روایت تدبر کنیم در می یابیم که توکل به خدا، توا م با کار و تلاش است چرا که می فرماید ((بهترین کارها)) نه تنبلی و دست روی دست گذاردن و در ذهن خود به خدا توکل نماید.


138)) اهل فضل ، کیانند؟

ابوحمزه ثمالی گوید: از امام سجاد (ع ) شنیدم فرمود: ((وقتی که روز قیامت بر پا می شود، خداوند متعال ، انسانهای قبل و بعد را در یک سرزمین ، جمع می نماید، سپس منادی (حق ) فریاد می زند: ((اهل فضل کجایند؟!)).
جماعتی از مردم برخیزند، و فرشتگان از آنها استقبال نمایند و می پرسند فضل شما چه بود؟ در پاسخ گویند: ((1- ما به کسی که قطع رابطه با ما می کرد، رابطه دوستی برقرار می کردیم ، 2- و به کسی که ما را محروم می کرد، عطا می کردیم 3- و به کسی که به ما ستم می کرد، عفو و بخشش ‍ داشتیم ، به آنها گویند: راست گفتید، داخل بهشت شوید)).


139)) مقام شیفتگان پیامبر (صلی الله علیه و آله )

در مدینه یکی از مسلمانان بنام ((ثوبان )) بسیار پیامبر (صلی الله علیه و آله ) را دوست داشت به گونه ای که شیفته و شیدای جمال و کمال پیامبر (صلی الله علیه و آله ) بود، هر وقت پیامبر (صلی الله علیه و آله ) را نمی دید، پریشان می شد.
روزی با پریشانی و رنگ پریدگی و اندوه ، به حضور پیامبر (ص ) آمد، پیامبر (ص ) از قیافه او دریافت که پریشان است ، علت آن را پرسید، او عرض کرد: ((من هر وقت از شما دور می شوم و شما را نمی بینم ، پریشان می گردم ، امروز در این فکر افتادم که اگر فردای قیامت من اهل بهشت باشم ، مسلما در جایگاه شما نخواهم بود و درنتیجه شما را نخواهم دید، و اگر اهل بهشت نباشم که هرگز شما را نخواهم دید، از این رو سخت پریشان شدم ، بنابراین با این حال چرا افسرده نباشم ؟
در این هنگام آیه 69 و 70 سوره نساء نازل شد:
و من یطع الله و الرسول فاولیک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولیک رفیقا- ذلک الفضل من الله و کفی بالله علیما.
ترجمه :
((و کسی که خدا و رسول خدا (ص ) را پیروی کند (در قیامت ) همنشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمتش را بر آنها کامل کرده (یعنی ) از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ، و آنها رفیقهای خوبی هستند)) - ((این موهبتی است از طرف خدا و کافی است که خدا به (حال و اعمال بندگان ) آگاه است )).
به این ترتیب ((ثوابان )) و سایر مسلمانان دریافتند که اگر بخواهند در روز قیامت همنشین پیامبر (صلی الله علیه و آله ) باشند، با پیروی از آن حضرت و ایمان و عمل صالح ، می توانند به این موهبت عظمای الهی دست یابند.
در این هنگام پیامبر (صلی الله علیه و آله ) فرمود: ((سوگند به خدا بنده ای به ایمان (کامل ) دست نمی یابد مگر اینکه من در نزد او محبوبتر از جان و پدر و مادر و همسر و فرزندان و سایر مردم ، هستم )).
بعضی نقل کرده اند: پیامبر (صلی الله علیه و آله ) آنچنان در دل اصحابش ‍ جای گرفته بود که آنها گفتند اگر از ما جدا گردی ما تو را جز در دنیا نمی توانیم زیارت کنیم ، اما در آخرت ، چون مقام تو بسیار بلند است ، تو را نخواهیم دید، آیات فوق نازل شد.


140)) آزاد مردی شهید مدرس

شهید آیت الله سید حسن مدرس (که توسط دژخیمان رضاشاه در تبعیدگاه خواف در دهم آذرماه 1317 شمسی هنگام افطار روز 27 ماه رمضان 1356 قمری به شهادت رسید) از آزاد مردان بی بدیل تاریخ است .
از حماسه های زندگی او اینکه :
شب هنگام ، ((یزدان پناه )) از جانب رضاخان پهلوی ، ده هزار تومان پول (به ارزش آن زمان ) نزد مدرس آورد که : ((بگیر و ساکت باش )).
مدرس پاسخ داد: پول را زیر تشک بگذار و برو به اربابت رضاخان بگو: تا دینار آخر، خرج نابودی تو خواهد شد، اگر رضا داد که هیچ و گرنه بیا و از همانجا که پول را گذاشتی بردار و برو)).
از سخنان مدرس است : ((اگر من نسبت به بسیاری از اسرار، آزادانه اظهار عقیده می کنم و هر حرف حقی را بی پروا می زنم ، برای آنست که چیزی ندارم و از کسی هم نمی خواهم ، اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع را کم نمایید، آزاد می شوید، باید جان انسان از هر گونه قید و بند آزاد باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خود را حفظ نماید)).
هنگامیکه مدرس در قمشه ، درس می خواند، یکی از ثروتمندان نزد او آمد و خواست : قطعه زمینی را به او بدهد.
مدرس با اینکه در نهایت فقر و تهیدستی به سر می برد، به او گفت : مگر شما در میان فامیل خود، فقیر نداری ؟
ثروتمند پاسخ داد، چرا، فقیر داریم .
مدرس گفت : چرا آن قطعه زمین را به آنها نمی بخشی ؟
او گفت : ((بهتر است آن زمین را به خویشان فقیر خودت ببخشی )).
و از گفتار میرزای شیرازی در مورد مدرس است : ((این سید (مدرس ) پاکدامنی اجدادش را دارا است و در هوش و فراست ، گاهی مرا به تعجب می افکنند، و قوه قضات او در حد کمال و نهایت درستکاری و تقوی است )).




)) معنی الله اکبر

معمولا وقتی از افراد سیوال می شود معنی ((الله اکبر)) چیست ؟ در پاسخ گویند یعنی ((خدا از همه چیز بزرگتر است )).
ولی این معنی غلط است ، اینک به داستان زیر توجه کنید:
جمیع بن عمیر گوید: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، آن حضرت از من پرسید جمله ((الله اکبر)) یعنی چه ؟
عرض کردم : یعنی ((خدا بر همه چیز بزرگتر است )).
فرمود: مطابق این معنی ، خدا را چیزی تصور کردی و سپس مقایسه با سایر چیزها نمودی ، و او را بزرگتر از آن چیزها تصور نموده ای (و این تشبیه است ).
عرض کردم : ((پس معنی الله اکبر چیست ؟))
فرمود: معنایش این است که : الله اکبر من ان یوصف : یعنی ((خداوند بزرگتر از آنست که توصیف گردد)).
به عبارت روشنتر ذات پاک خدا را محدود نکن به اینکه : او در طرفی و سایر مخلوقات را در طرف دیگر قرار دهی ، و بگویی او از همه بزرگتر، درنتیجه مرتکب تشبیه گردی .


142)) انور مانورشکن

در سال سوم هجرت ، جنگ احد بین مسلمانان و مشرکان در دامنه کوه احد (نزدیک مدینه ) واقع شد، و در قسمت آخر جنگ ، به عللی مسلمانان شکست خوردند، و مشرکان به فرماندهی ابوسفیان ، پیروزمندانه با کمال غرور به مکه بازگشتند.
ابوسفیان مغرور با پیامبر (صلی الله علیه و آله ) قرار گذاشت که در مراسم بدر صغری (یعنی بازاری که در ماه ذیقعده در سرزمین بدر تشکیل می شد) بار دیگر روبرو شوند.
(این یک مانوری بود که ابوسفیان اجرای آن را برای ترساندن مسلمانان پیشنهاد کرد).
روزها و هفته ها گذشت تا موعد مقرر فرا رسید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله ) مسلمانان را دعوت کرد که به سوی بازار بدر، حرکت نمایند، ولی خاطره تلخ شکست در جنگ احد، روحیه آنها را به گونه ای خسته کرده بود که اکثرا از حرکت خودداری می نمودند.
(از طرفی نرفتن آنها، هم موجب تقویت روحیه دشمن و جریت او می گشت و هم سوژه تبلیغاتی خوبی برای دشمن در مورد کوبیدن مسلمانان می گشت ).
جبرییل از طرف خداوند نازل شد و این آیه (84 سوره نساء) را نازل کرد:
فقاتل فی سبیل الله لا تکلف الا نفسک و حرض المومنین عسی الله ان یکف باس الذین کفروا و الله اشد باسا و اشد تنکیلا.
ترجمه :
((در راه خدا با دشمن ، جنگ کن ، تنها تو مسیول وظیفه خود هستی و مومنان را بر این کار تشویق نما، امید است خداوند از قدرت کافران جلوگیری کند (حتی اگر تنها خودت به میدان بروی ) و خداوند قدرتش ‍ بیشتر و مجازاتش شدیدتر است )).
نزول این آیه امیدبخش ، و اعلام پیامبر (صلی الله علیه و آله ) موجب شد که تنها هفتاد نفر جان برکف با پیامبر (صلی الله علیه و آله ) حرکت کردند.
پیامبر (ص ) با همین هفتاد نفر، به حرکت ادامه داد تا به بازار بدر رسیدند، ابوسوفیان (بر اثر وحشتی که از جنگ با مسلمانان داشت ) حاضر به جنگ نشد، امدادهای غیبی مسلمانان را از گزند لشکر دشمن حفظ کرد و آنها تمام هشت روز معمول بازار را در آنجا ماندند و به خرید و فروش پرداختند و سود کلانی بردند و سپس بدون جنگ با کمال سلامتی به مدینه بازگشتند.
به این ترتیب ، پیامبر (صلی الله علیه و آله ) با هفتاد نفر، آری تنها با هفتاد نفر، دشمنان مغرور را تضعیف کرد، و پوزه مغرور آنها را به خاک مالید، و با این مانور کوچک ، رعب و وحشت در دل دشمن افکندند، و مانور نمایشی آنها را درهم شکست .


143)) یکی از شاگردان برجسته امام صادق (ع )

محمد بن علی بن نعمان کوفی معروف به ((مومن الطاق )) از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، نظر به اینکه او مغازه ای در محل ((طاق المحامل )) کوفه داشت ، به ((مومن الطاق )) معروف گردید، ولی مخالفان آنقدر از ناحیه بحثها و استدلالهای او، ورشکسته شده بودند که او را ((شیطان الطاق )) می خواندند.
جالب اینکه : ابوخالد کابلی گوید: در مدینه کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله ) مومن الطاق را دیدم سینه چاک کرده بود و به سیوالات اهل مدینه پاسخ می داد و با آنها بحث می کرد.
من به جلو رفتم و به مومن الطاق گفتم : امام صادق (صلی الله علیه و آله ) ما را از بحث و گفتگوی مذهبی نهی کرده است ، گفت : آیا امام صادق (ع ) به تو دستور داده که این سخن را به من بگویی ؟ گفتم نه به خدا سوگند، بلکه به من فرمود: با هیچ کس بحث نکن ، گفت : بنابراین تو برو سخنش را اطاعت کن .
ابوخالد گوید: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و جریان را گفتم ، لبخندی زد و فرمود: ((ای ابوخالد (فرق است بین مومن الطاق و تو) او با مردم (مخالفان ) سخن می گوید، و در سخن اوج می گیرد (و این راه و آن راه می پرد) سخن طرف مقابل را درهم می شکند، ولی اگر تو وارد سخن گردی قدرت بر پرواز از این سو به آن سو نداری .
به این ترتیب ، امام (ع ) این درس را آموخت که افراد مطلع و دانشمند باید با مخالفان بحث و گفتگو کنند که بتوانند بر آنها پیروز شوند، ولی افراد کم اطلاع نباید وارد بحث گردند که مایه شکست و شرمندگی خواهند شد.


144)) سید مرتضی ، از دیدگاه ابوالعلاء

سید مرتضی برادر سید رضی (رضوان الله تعالی علیهما) از مراجع تقلید و از بزرگان و علمای وارسته و معروف شیعه در قرن پنجم بود، بسال 436 هجری قمری در بغداد درگذشت ، و مطابق نقل صیح ، نخست پیکرش را در بغداد به امانت گذاردند و سپس با پیکر مقدس برادرش سید رضی (مو لف نهج البلاغه ) به کربلا حمل شد و در آنجا دفن گردید.
در زمان او شخصی بود بسیار هوشمند و ادیب ، و در علوم عربی نظیر نداشت ، نام او ((ابوالعلاء معری )) بود، او با اینکه نابینا بود، از هوش و ذکاوت و حافظه و استعداد، نابغه نوابغ به شمار می آمد.
ابوالعلاء، از فضایل علمی و معنوی سید مرتضی ، اموری شنیده بود، از اینرو به دیدار او اشتیاق داشت ، بالاخره موفق شد، روزی در مجلس سید مرتضی شرکت نمود، کم کم در میان مردم به جلو می رفت تا به نزدیک سید مرتضی برسد، (با توجه به اینکه سید مرتضی او را نمی شناخت )، چون نابینا بود، دستش به مردی که در آنجا بود خورد، آن مرد ناراحت شد و گفت : ((این سگ کیست ؟)).
ابوالعلاء گفت : ((سگ آن کسی است که هفتاد نام برای سگ نداند)).
وقتی سید مرتضی این سخن را از او شنید، او را به نزدیک طلبید، با او به گفتگو پرداخت و او را آزمود، و دریافت که ابوالعلاء از عجایب و نوادر روزگار است .
از آن پس ابوالعلاء، در مجلس شریف مرتضی شرکت می کرد و از شاعران آن مجلس بود، و بین او و سید مرتضی ، مذاکرات علمی و احتجاج در سطح بالا صورت می گرفت .
وقتی که ابوالعلاء از عراق خارج شد، شخصی از او پرسید: ((سید مرتضی در چه سطحی از علم است ؟!)).
او با اشعاری پاسخ او را داد که یکی از آن شعرها این است .
لوجیته لرایت الناس فی رجل

والدهر فی ساعه ، والارض فی دار

ترجمه :
((اگر به حضور سید مرتضی بیایی ، تمام مردم را در یک فرد و تمام روزگار و ساعات را در یک لحظه ، و تمام زمین را در یک خانه ، منحصر می بینی )).


145)) ادای بدهکار

یکی از اهالی مدینه گوید: حضرت رضا علیه السلام (طبق دستور ماءمون ) از مدینه به سوی خراسان رفت ، من چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داشتم که فقط من و آن حضرت می دانستیم ، فردای آن روز امام جواد علیه السلام برای من پیام فرستاد که به نزد ما بیا، من به خانه آن حضرت رفتم ، فرمود: حضرت رضا (ع ) از مدینه رفت ، آیا تو چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داری ؟ گفتم : آری ، گوشه جانماز را بلند کرد، دیدم دینارهایی در آنجا است ، آنها را بابت طلبکاریم به من داد که قیمت روز آنها چهار هزار درهم بود.


146)) چاپلوس ترسو

حجاج بن یوسف ثقفی نماینده عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی ) در عراق ، از ظالمان و خونخواران کم نظیر تاریخ است ، و دشمنی او با امام علی (ع ) و آل علی آنچنان بود که نام شیعه علی (ع ) بودن کافی بود که حکم اعدامش را صادر کند.
هشام بن کلبی گوید پدرم نقل کرد: طایفه ((بنی اود)) (که تیره ای از بنی سعد) بودند، به فرزندان و همسران خود، سب و ناسزاگویی به ساحت قدس علی (ع ) را می آموختند.
مردی از گروه عبدالله بن ادریس بن هانی ، نزد ((حجاج )) رفت ، و در ضمن گفتگو، سخنی گفت که حجاج ناراحت شد و بر سر او فریاد کشید و با درشتی و تندی با وی سخن گفت .
آن مرد وحشت کرد، (و برای اینکه از مجازات حجاج در امان بماند شروع به چاپلوسی نمود به این ترتیب ) گفت : ای امیرمومنان ! به من این نسبت را نده (که مثلا از دوستان علی (ع ) هستم ) هیچکس ، نه از قریش و نه از ثقیف به فضایل ما نمی رسد و مانند ما نیست .
حجاج - شما چه فضیلتی دارید؟
چاپلوس : 1- عثمان هیچگاه در مجلس ما به بدی یاد نمی شود.
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 2- در میان ما کسی که از فرمان امیر، خروج کند، نیست .
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 3- در میان ما هیچکس در جنگهای علی (ع ) در سپاه او شرکت ننموده است ، تنها یک نفر شرکت نمود، او نیز از چشم ما ساقط شده و ارزشی نزد ما ندارد.
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 4- هیچ مردی از ما با دختر یا زنی ازدواج نکرده مگر اینکه نخست پرسیده که آیا آن دختر یا زن دوست علی (ع ) هست و یا از علی (ع ) ستایش می کند یا نه ؟، اگر دوست علی (ع ) باشد و یا او را ستایش کند، با او ازدواج نخواهد کرد.
- چاپلوس : 5- در میان ما اگر فرزندی به دنیا آمد و او پسر بود نام علی و حسن و حسین (ع ) بر او نمی نهند و اگر دختر بود نام فاطمه (ع ) بر او نمی گذارند،
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 6- زنی از ما هنگام ورود امام حسین (ع ) به کربلا نذر کرد که اگر آن حضرت کشته شود، یک گاو و یا گوسفند، قربانی کند و وقتی او کشته شد، به نذرش وفا کرد.
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 7- از میان ما کسی هست که وقتی به او گفته شد از علی (ع ) بیزاری بجوی ، جواب مثبت داد و حتی افزود از حسن و حسین نیز بیزاری می جویم .
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 8- امیرمومنان عبدالملک به ما این افتخار را داد و گفت : انتم الشعار دون الدثار، انتم الانصار بعد الانصار: ((شما لباس زیرین من (از خواص من ) هستید نه لباس رویین من ، شما یاران بعد از یاران من می باشید.
- دیگر چه ؟
چاپلوس : 9- در کوفه هیچ خاندانی ، ملاحت و خوش رویی ((بنی اود)) را ندارد.
هشام گوید پدرم گفت : خداوند این نعمت ملاحت را از آنها سلب کرد.
به این ترتیب می بینیم گاهی انسانها برای حفظ جان خود، آنگونه پست و خودفروش می شوند که این چنین به چاپلوسی و خودباختگی دچار می گردند، و ضمنا درمی یابیم که طاغوتیان تا چه حد بر ضد علی (ع ) جوسازی می نمودند.


147)) وصیت عجیب عبید زاکانی

عبید زاکانی در تاریخ ایران معروف است ، و این معروفیت او از کار شاعری و طنزگویی و شوخ طبعی او به وجود آمد، او در سال 690 قمری در روستای زاکان (پانزده کیلومتری شمال غربی قزوین ) به دنیا آمد و در سن 82 سالگی در سال 772 درگذشت .
عبید که از علمای عصر شاه طهماسب بود، هنر شاعری را در 23 سالگی آغاز کرد و در 26 سالگی از چهره های سرشناس شعر زمان خود به شمار می آمد، از معروفترین شوخیهای او وصیت عجیب او است به این ترتیب :
او در سالهای پیری با اینکه چهار پسر داشت ، تنها بود و پسرهای او هزینه زندگی او را تاءمین نمی کردند، او در این مورد چاره ای اندیشید و آن اینکه هر یک از پسرانش را جداگانه به حضور طلبید و به او گفت : علاقه مخصوصی به تو دارم و فقط به تو می گویم به برادرهایت نگو، عمری را تلاش کرده ام و اندوخته ای به دست آورده ام و متاءسفانه هیچکدام از پسرانم غیر از تو لیاقت ارث بردن از آن را ندارد، و آن را به صورت پول در خمره ای گذاشته ام و در فلان جا دفن کرده ام ، پس از مرگ من تو مجاز هستی که آن را برای خود برداری .
این وصیت جداگانه باعث شد که از آن پس ، پسرها رسیدگی و محبت سرشاری به پدر می کردند، و بخصوص دور از چشم یکدیگر این کار را می نمودند تا دیگران پی به ((راز)) نبرند، به این ترتیب ، عبید آخر عمرش را با خوشی زندگی گذراند تا از دنیا رفت .
پسران هر کدام در پی فرصتی بودند تا به آن گنج دست یابند، کنجکاوی آنها در مخفی نگهداشتن گنج ، باعث شد که هر چهار پسر به اصل جریان پی بردند و فهمیدند که به هر چهار نفر این وصیت شده ، با هم تصمیم گرفتند در ساعت تعیین شده سراغ آن خمره پر پول بروند. با شادی و هزار حسرت به آن محل رفته و آنجا را کندند تا سر و کله خمره پیدا شد، همه در شوق و ذوق غرق بودند، و هر چه به وصل آن پول نزدیک می شدند آتش عشقشان شعله ورتر می گردید.
وقتی کاملا دور خمره را خالی کردند و سر خمره را باز نمودند، ناگهان دیدند، درون خمره خالی است ، تنها برگ کاغذی یافتند که روی آن شعر نوشته بود:
خدای داند و من دانم و تو هم دانی

که یک فلوس ندارد عبید زاکانی




148)) برخورد امام سجاد (ع ) و طاغوت در مکه

امام باقر (ع ) فرمود: عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی ) سالی در مراسم حج شرکت کرد، هنگام طواف ، شخصی را دید که بدون توجه به شوکت و طمطراق او، با کمال بی اعتنایی به دستگاه سلطنتی عبدالملک ، مشغول طواف است ، پرسید: ((این شخص کیست ؟)).
گفتند: این شخص علی بن الحسین (امام سجاد علیه السلام ) است .
پس از طواف ، عبدالملک دستور داد که امام سجاد (ع ) را در کنار مسجدالحرام نزد او ببرند، امام را نزد او حاضر کردند و بین او و امام این گفتگو صورت گرفت :
عبدالملک - من که پدرت حسین (ع ) را نکشتم ، بنابراین چرا از آمدن به حضور ما خودداری می کنی ؟!.
امام - قاتل پدرم ، دنیای خود را تباه کرد و آخرتش را تباهتر نمود و اگر می خواهی مثل او باشی ، خود دانی !
عبدالملک - نه ، هرگز، بلکه منظورم این است که تو نزد ما بیایی و در اطراف ما از دنیای ما بهره مند گردی .
امام - ردایش را به زمین انداخت و روی آن نشست و به خدا عرض کرد: اللهم اره حرمه اولیایه عندک : ((خداوندا، احترام دوستان خاص خود در پیشگاهت را آشکار کن )).
پس از این دعا، عبدالملک و اطرافیانش دیدند، دامن امام سجاد (ع ) پر از دانه های در و مروارید شد، که شعاع برق آنها، چشمهای حاضران را خیره کرد.
آنگاه امام سجاد (ع ) به عبدالملک فرمود: ((کسی که در پیشگاه پروردگارش ‍ دارای این گونه مقام و حرمت است ، آیا نیاز به دنیای تو دارد که به اطراف تو برای کسب زرق و برق دنیا بیاید؟!)).
به این ترتیب آن امام بزرگوار، درس عزت و شجاعت و توکل و اعتقاد راستین به خدا را به پیروانش آموخت ، که تا خدا دارند به اطراف طاغوتیان و دنیاپرستان نروند، و شخصیت معنوی خود را حفظ کنند.


149)) چاپلوسان دربار ناصری

روزی ناصرالدین شاه قاجار با گروهی از درباریان به دیدن ((طاق کسری )) (که در مداین نزدیک بغداد واقع است و از آثار انوشیروان می باشد) رفتند، در آنجا ناصرالدین شاه از همراهان پرسید: ((به نظر شما من عادلترم یا انوشیروان ؟!)).
آنها دیدند اگر بگویند تو، دروغ گفته اند و اگر بگویند انوشیروان ، کلاهشان پس معرکه است ، در سکوت فرو رفتند و چیزی نگفتند، ناصرالدین شاه پس از مکث طولانی آنها گفت : ((من خودم به این سو ال پاسخ می دهم ، من خیلی از انوشیروان عادلترم )).
درباریان چاپلوس همگی از این پاسخ نفس راحتی کشیدند و تقریبا همگی یکصدا گفتند: صحیح است ، کاملا همینطور است که می فرمایید.
ناصر با حالتی طعن آلود گفت : ((شما بی آنکه منتظر بمانید تا من دلایلم را ذکر کنم ، حرفم را تصدیق می کنید و این کارتان یک کار صد در صد احمقانه است ، اکنون من دلیلهای خود را ذکر می کنم )).
او پس از لحظاتی سکوت ، گفت : ((انوشیروان دارای وزیری دانشمند و آگاه مثل بوذرجمهر بود که هر وقت از عدالت منحرف می شد به او گوشزد می کرد و او را از انحراف باز می داشت ، ولی وزیر مشاور من شماها هستید که همیشه سعی دارید که مرا از جاده صاف ، منحرف سازید بنابراین من در همین حد هم مانده ام جای تعجب است ، و اگر نسبت انوشیروان و راهنماییهای وزیرش را با نسبت من و مشاورهایی که شما باشید، بسنجید، من ولو عادل نباشم ولی از انوشیروان عادلترم )).
نویسنده در اینجا حاشیه ای دارد و آن اینکه گر چه ناصرالدین شاه زیرکانه خواست خود را تبریه کند، اما می بایست از او پرسید که تو اگر مرد درست بودی ، چرا چنان مشاورانی برای خود برگزیدی ؟ و چرا جلو چاپلوسی آنها را نگرفتی ؟ و چرا اگر کسی با گوشه چشمی به تو چپ چپ نگریست جانش به خطر می افتاد و چرا و چرا؟


150)) پاداش حمایت از مردان خدا

گویند: وقتی که نمرودیان بیابان وسیعی را پر از هیزم کرده و آن را به آتش ‍ مبدل ساختند تا حضرت ابراهیم (ع ) را درون آتش افکندند، آتش آنقدر زیاد بود، که پرندگان تا چهار فرسخ نمی توانستند در فضا پرواز کنند، در این میان زنبوری دهانش را پر از آب کرد و بر آتش ریخت ، جبرییل از او پرسید: ((این مقدار آب چه سودی دارد؟)) او در پاسخ گفت : ((خداوند هر کسی را به اندازه قدرتش ، تکلیف می کند))، خداوند عمل زنبور را قبول کرد و او را یعسوب (امیر) زنبورها قرار داد، یعسوب دارای دو ویژگی است 1- جثه بزرگ دارد2- نیش ندارد، زنبوران تحت فرمان او با نظم خاصی زندگی می کنند.


151)) شهادت آقا علی ، و سرنگونی غایله نایب حسین کاشی

محمد علی شاه قاجار (ششمین شاه قاجار که در سال 1327 از سلطنت خلع شد) مخالفت مشروطیت بود، در کاشان برای سرکوبی آزادیخواهان ، عده ای از اشرار را به ریاست ((نایب حسین کاشی )) ماءمور کرده بود، نایب حسین ، جنایات هولناکی انجام داد، و تنها در قرسه نشلج از توابع کاشان 36 نفر از دهقانان بدست مزدوران مهاجم نایب حسین کشته شدند.
حجه الاسلام آقا علی نراقی امام جماعت معروف مسجد کاشان از بیدادگریهای نایب حسین به ستوه آمد، مخفیانه نامه ای به آیت الله سید حسن مدرس نوشت و از وی دادخواهی کرد.
دستهای مرموز این نامه را به دست عین الدوله (وزیر کشور زمان ) که طرفدار نایب حسین بود، رساند، وی نیز برای انتقام از آقا علی ، نامه را به نزد نایب حسین فرستاد، و اصلا نامه بدست شهید مدرس نرسید.
نایب حسین طرح قتل آقا علی را ریخت ، و سرانجام آقا علی بدست نایب علی (پسرنایب حسین ) مخفیانه کشته شد و جسد او را برای نایب حسین به مزرعه ((دوک )) (در شش فرسخی کاشان ) بردند و در آنجا به چاه افکندند.
مدتی بعد که از آقا علی خبری نشد، مادر او به دادخواهی پرداخت و نامه های متعددی به تهران فرستاد و نتیجه نگرفت و سرانجام خودش به تهران رفت و دنبال قضیه را بطور جدی گرفت ، گروهی از کاشان به کمک او شتافتندد و مطالب کم کم در روزنامه ها نوشته می شد...
تا اینکه با روی کار آمدن ((مستوفی الممالک )) (به عنوان نخست وزیر) عین الدوله به کنار رفت ، و مستوفی فرمان جدی دستگیری و سرکوبی نایب حسین و اشرار تحت فرماندهی او را صادر کرد، چراغعلی خان بختیاری که جوانی نیرومند بود، ماءمور سرپرستی این کار شد.
کوتاه سخن آنکه : خیلی سریع ، اشرار نایب حسین ، خلع سلاح شدند، نایب حسین به قلعه کره شاهی پناه برد و در حوالی جوشقان ، درگیری شدیدی به وجود آمد، در این درگیری نایب علی (پسر نایب حسین که قاتل آقا علی بود) به قتل رسید، سرش را جدا کرده و به تهران فرستادند.
و قلعه را نیز محاصره کردند ولی نایب حسین و ماشاءالله خان به قم گریختند و در حرم حضرت معصومه (ع ) متحصن شدند، سه سال موضوع به همین منوال گذشت و بعد با روی کار آمدن ((وثوق الدوله )) در سال 1337 قمری ، سرکوبی راهزنان نایب حسین به طور جدی ادامه یافت و نایب حسین دستگیر شد و در روز 20 ذیحجه سال 1337 قمری در تهران به دار آویخته شد، به این ترتیب غایله محمد علی شاه دزدپرور پایان یافت و نایب حسین و پسرش و اشرار تحت فرماندهی او به مجازات شدید رسیدند، آری اگر جلادان یک روحانی مدافع حقوق مردم یعنی حجه الاسلام آقا علی نراقی را آنگونه کشتند، و جسدش را به چاه افکندند، و با مو منین آنگونه رفتار نمودند و آنها را کشتند و تنها در قریه نشلج 36 تن را کشتند، طولی نکشید که قاتل آقا علی یعنی نایب علی (پسر نایب حسین ) را سر بریدند و سرش را به تهران فرستادند و بعد پدر جنایتکارش را به تهران فرستادند و در آنجا به دار آویختند، و از سوی دیگر جنازه پاک حجه الاسلام آقا علی را از چاه بیرون آورده با احترام در مقبره خاندان نراقی (واقع در مدرسه آقا بزرگ کاشان ) به خاک سپردند.
هر بد که می کنی تو مپندار که آن بدی

ایزد فروگذار و گردون رها کند

قرض است فعلهای بدت نزد پروردگار

تا هر زمان که خواسته باشد ادا کند



152)) امتحان !!

به نقل ابو بصیر، امام باقر (ع ) فرمود:
بعد از رحلت رسول خدا (ص ) جمعی از مهاجران و انصار و غیر آنها به حضور علی (ع ) آمده و گفتند: ((سوگند به خدا تو امیرمومنان هستی ، سوگند به خدا تو از همه مقدمتر و شایسته تر نزد پیامبر می باشی ، دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم بیعت جان نثاری که تا حد مرگ بپای این بیعت ایستادگی کنیم )).
علی (ع ) به آنها فرمود: ((اگر راست می گویید فردا با سر تراشیده نزد من بیایید)).
فردا که شد، خود علی (ع ) سرش را تراشید و بعد تنها سلمان و ابوذر و مقداد با سر تراشیده آمدند و به قول بعضی عمار و ابو سنان و شتیر و ابو عمر و نیز با سر تراشیده آمدند (جمعا 7 نفر) سپس متفرق شدند، علی (ع ) بار دیگر اعلام کرد، باز جز همین افراد یاد شده کسی سرش را نتراشید چرا که با تراشیدن سر، شناخته می شدند و به این ترتیب از این آزمایش ، شرمنده بیرون آمدند.


153)) نفرین بنده صالح

یکی از جنگهای خانمانسوز که بین مسلمانان رخ داد، جنگ جمل بود، باعث این جنگ تحمیلی طلحه و زبیر (دو نفر از سران اسلام ) و عایشه بودند، و بهانه آنها مطالبه خون عثمان بود، با اینکه خودشان جزء تحریک کنندگان قتل عثمان بودند.
این جنگ بسال 36 هجری در بصره واقع شد که منجر به شهادت پنجهزار نفر از سپاه علی (ع ) و سیزده هزار نفر از سپاه عایشه گردید.
طلحه و زبیر از کسانی بودند که پس از قتل عثمان ، در پیشاپیش جمعیت به حضور علی (ع ) آمده و با آن حضرت بیعت کردند، ولی هنوز چند ماه نگذشته بود که دیدند نمی توانند با وجود امارت علی (ع ) دنیای خود را آباد سازند، از این رو بیعت خود را شکستند و جلودار ناکثین (بیعت شکنان ) شدند.
حضرت علی (ع ) از این دو نفر، دلی پر رنج داشت ، چرا که ضربه ای که از ناحیه این دو نفر (که نفوذ کاذب در میان مسلمانان داشتند) در آن زمان به اسلام می خورد جبران ناپذیر بود، آن حضرت دست به دعا برداشتند و در مورد این دو نفر نفرین کرد و عرض کرد: ((خدایا طلحه را مهلت نده و به عذابت بگیر، و شر زبیر را آنگونه که می خواهی از سر من کوتاه کن )).
اینک ببینید چگونه طلحه و زبیر کشته شدند؟:
در جنگ جمل هنگامی که سپاه جمل متلاشی شد، مروان که از سرشناسان آن سپاه بود، گفت : بعد از امروز دیگر ممکن نیست خون عثمان را از طلحه مطالبه کنیم ، هماندم او را هدف تیرش قرار داد، تیر به رگ اکحل (رگ چهار اندام ) ساق پای طلحه خورد و آن رگ قطع شد، خون مثل فواره از آن بیرون می آمد، از غلامش کمک خواست ، غلامش او را سوار قاطری کرد، به غلام گفت : این خونریزی مرا می کشد، جای مناسبی یافتی مرا پیاده کن ، سرانجام غلام او را به خانه ای از خانه های بصره برد و او هماجا جان سپرد.
به این ترتیب ، خود که به عنوان خونخواهی عثمان با سپاه علی (ع ) می جنگید، توسط مروان که از سران لشگرش بود، به خاطر همین عنوان ، ترور شد و به هلاکت رسید.
اما در مورد زبیر، نصایح علی (ع ) باعث شد که زبیر از صف دشمن خارج گردد، (با اینکه وظیفه او این بود که از امام وقت ، حضرت علی (ع ) حمایت کند) ولی بطور کلی از جنگ ، خود را کنار کشید و رفت به سوی بیابانی که معروف به ((وادی السباع )) بود در آنجا مشغول نماز بود که شخصی بنام عمر و بن جرموز، بطور ناگهانی بر او حمله کرد و او را کشت ، و او نیز که آتش ‍ افروز جنگ جمل بود در 75 سالگی این گونه به هلاکت رسید.
این جرموز، شمشیر و انگشتر زبیر را به حضور علی (ع ) آورد، وقتی چشم علی (ع ) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: سیف طال ما جلی الکرب عن وجه رسول الله : ((این شمشیر، چه بسیار اندوه را از چهره رسول خدا (ص ) برطرف ساخت ؟!)).
تاءسف علی (ع ) از این رو بود که چنین شخصی با آن سابقه سلحشوری و دفاع از اسلام ، با اینکه پسر عمه پیامبر و علی (ع ) بود (زیرا مادرش صفیه ، عمه پیامبر (ص ) و علی (ع ) بود) چرا اینگونه منحرف شد و به هلاکت رسید و با آن آغاز نیک ، عاقبت به شر شد؟! - خدایا ما را عاقبت به خیر فرما.


154)) دعای شیرین پیامبر (ص )

یکی از شهدای جنگ احد که بیست زخم نیزه به بدنش رسیده بود، وهب بن قابوس است ، وقتی او به شهادت رسید، رسول خدا (ص ) به بالین جسد به خون غلطیده اش آمد و فرمود: رضی الله عنک فانی عنک راض : ((خدا از تو خوشنود باشد، من از تو خوشنودم )) و براستی چه لذتی برای یک رزمنده مخلص بالاتر از این لذت ملکوتی است که پیامبر (ص ) به بالینش آید و اظهار خشنودی از او کند؟!.


155)) ارادت خاص امام به ذکر مصایب اهلبیت (ع )

حجه الاسلام آقای حاج سید محمد کوثری ذاکر معروف قم از سالها قبل روضه خوان خاص امام خمینی (مدظله العالی ) بود و در سالهای اخیر هم که مشاهده کرده اید در آغاز محرم و مواقع دیگر در حسینیه جماران در محضر امام روضه می خواندند.
وی نقل کرد: پس از شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی (فرزند ارشد امام خمینی ) من وارد نجف اشرف شدم ، رفقا گفتند خوب موقعی آمدی ، امام را دریاب که هر چه ما کرده ایم در مصیبت حاج آقا مصطفی گریه کنند از عهده برنیامده ایم مگر تو کاری بکنی :
من خدمت امام رسیدم و عرض کردم اجازه می دهید ذکر مصیبتی بکنم ؟ امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفی را بردم تا با آهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزای پسر (آنهم چه پسری ؟) اشک بریزد، امام تغییر حال پیدا نکردند، و همچنان ساکت و آرام بودند، ولی همین که نام حضرت علی اکبر (ع ) را بردم ، هنگامه شد، امام چندان گریستند که قابل وصف نیست .
براستی این چیست ؟! جز شیفتگی فوق العاده عرفانی و ملکوتی امام به ساحت قدس خاندان نبوت (علیهم السلام ).
باز در این مورد، یکی از اعضاء دفتر امام نقل می کند: یک روز به مناسبت یکی از روزهای شهادت ایمه (ع ) به اطاق امام رفتیم و مشغول دعای توسل شدیم ، در اثناء دعای توسل یکی از آقایان ذکر مصیبت مختصری کرد، با آنکه او روضه خوان ماهر نبود و با حضور امام دست پاچه شده بود و صدایش هم ، بریده بریده بود، همین که شروع به روضه کرد، با اینکه هنوز مطلب حساسی را بیان نکرده بود، امام چنان به گریه افتادند که شانه هایشان به شدت تکان می خورد.
و من وقتی که زیر چشم به سیمای امام نگاه کردم ، دانه های پی در پی اشک را که از زیر محاسن ایشان روی زانویشان می افتاد، دیدم و چند لحظه ای طول نکشید که یکی از نزدیکان ، از زاویه ای که امام نبیند به ذاکر اشاره کرد که روضه را قطع کن ، زیرا که این حالت گریه شدید ممکن بود خدای نکرده بر قلب مبارک امام اثر بگذارد.
موضوع دیگر اینکه در حسینیه جماران همیشه صندلی آماده است و امام وقتی وارد بالکن حسینیه می شوند روی صندلی می نشینند، ولی در دو مورد اتفاق افتاد که روی زمین نشستند، یکی هنگامی که برندگان مسابقه قرآن آمده بودند، امام به احترام قرآن روی زمین نشست ، دوم روز عاشورا به احترام عزاداری امام حسین (ع ).


156)) پیشنهاد قریش ، رد شد

نقل شده : هنگامی که پیامبر (ص ) برای اولین بار حضرت علی (ع ) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب کرد، جمعی از قریش به حضور پیامبر (ص ) آمده عرض کردند: ((ای رسول خدا، مردم ، تازه مسلمان هستند)) (و هنوز اسلام بر اعماق دل و وجودشان نفوذ نکرده ) از این رو راضی نیستند که تو دارای مقام نبوت باشی ولی مقام امامت به پسر عمویت علی (ع ) واگذار شود، اگر در این مورد مدتی صبر کنی (تا اسلام به خوبی در دلها جا کند) و بعد اعلام امامت علی (ع ) نمایی ، بهتر است .
پیامبر (ص ) در پاسخ فرمود: من این کار را به راءی و اختیار خود انجام نداده ام ، بلکه فرمان خدا بوده است .
آنها گفتند: اگر پیشنهاد ما را بخاطر اینکه مخالفت با دستور خدا می شود، نمی پذیری ، پیشنهاد دیگری می کنیم و آن اینکه : در امر خلافت ، مردی از قریش را با علی (ع ) شریک گردان ، تا دلهای مردم به سوی علی (ع ) متوجه و آرام شود و در نتیجه امر خلافت و رهبری آسیب پذیر نگردد و مردم در این مورد با تو مخالفت نکنند.
در این هنگام جبرییل از طرف خدا آمد و این آیه (65 زمر) را نازل کرد:
لین اشرکت لنحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین : ((اگر مشرک شوی تمام اعمالت نابود می شود و از زیانکاران خواهی بود)).


157)) اهدایی گلوبند از خانم ایتالیایی

یکی از اعضاء دفتر امام نقل کرد: چندی پیش یک خانم ایتالیایی که شغلش ‍ معلمی ، و دینش مسیحیت بود، نامه ای پر مهر و ابراز علاقه شدید به امام خمینی (مدظله العالی ) نوشته بود، و همراه آن ، یک گردنبند طلا برای حضرت امام فرستاده بود و نوشته بود که این گردن بند، یادگار آغاز ازدواجم می باشد، از این رو آن را بسیار دوست دارم ، آنرا به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان ، اهداء می کنم ،
مدتی آن را نگهداشتیم و سرانجام با تردید به اینکه امام آن را می پذیرند یا نه ، همراه با ترجمه نامه ، خدمت امام بردیم ، نامه به عرض ایشان رسید و گردنبند را نیز گرفتند و روی میز که در کنارشان بود گذاردند.
دو سه روز بعد، اتفاقا دختر بچه دو یا سه ساله ای را آوردند و گفتند ((پدر این دختر، در جبهه مفقودالاثر شده است )).
امام وقتی متوجه شدند، فرمودند: او را بیاورید، دخترک را به حضور امام بردند، امام او را روی زانوی خود نشاند و نوازش داد، و آهسته با او سخن گفتند، با اینکه بچه افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خندید، آنگاه امام ، احساس نشاط و سبکی کرد، سپس دیدیم امام ، همان گردنبند را که خانم ایتالیایی فرستاده بود، بر گردن دختر بچه انداختند و در حالی که دختر بچه از خوشحالی در پوست نمی گنجید از خدمت امام بیرون رفت .


158)) بد زبانی

عمرو بن نعمان جعفی گوید: امام صادق (ع ) دوستی داشت که آن حضرت را به هر جا که می رفت رها نمی کرد و از او جدا نمی شد، روزی در بازار کفاشها همراه حضرت می رفت ، و دنبالشان غلام او که از اهل سند (هند) بود می آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد و غلام را خواست و او را ندید و تا سه بار به دنبال برگشت و او را ندید، بار چهارم او را دید و گفت : یا بن الفاعله این کنت : ((ای حرامزاده کجا بودی ؟)).
امام صادق (ع ) دست خود را بلند کرد و به پیشانی خود زد و فرمود: ((سبحان الله مادرش را به زنا متهم می کنی ؟! من خیال می کردم تو خوددار و پارسا هستی ؟ و اکنون می بینم پرهیزکار و پارسا نیستی )).
عرض کرد قربانت گردم ، مادر او اهل سند است و مشرک می باشد، فرمود: مگر ندانسته ای که هر ملتی برای خود ازدواجی دارند، از من دور شو.
راوی گوید: دیگر ندیدم آن حضرت با او راه برود تا آنگاه که مرگ میان آنها جدایی افکند.


159)) سبک شمردن نماز

مسعده بن صدقه گوید، شنیدم : شخصی از امام صادق (ع ) پرسید: ((چرا شما زناکار را کافر نمی نامی ، ولی ترک کننده نماز را کافر می نامی ؟)).
در پاسخ فرمود: زناکار و مانند او این کار را بجهت غالب شدن غریزه شهوتش انجام می دهد، ولی ترک کننده نماز، آن را نمی کند جز بخاطر استخفاف و سبک شمردن نماز، زناکار بخاطر لذت و کامیابی به سوی زن اجنبی می رود ولی کسی که نماز را ترک می کند و قصد آن را دارد، در این کار لذتی نیست ، پس ترک او بر اثر سبک شمردن است ، و وقتی که استخفاف و سبک شمردن ، محقق شد، کفر به سراغ او خواهد آمد.


160)) کیفر نیرنگ و بی اعتنایی به مومن

محمد بن سنان گوید: در محضر حضرت رضا (ع ) بودم به من فرمود: ((در دوران بنی اسراییل (قبل از اسلام ) چهار نفر مومن ، با هم دوست بودند، روزی یکی از آنها به خانه ای که آن سه نفر دیگر برای کاری در آن اجتماع کرده بودند رفت و در زد، غلام بیرون آمد (و به دروغ ) گفت : آقایم در منزل نیست .
آن مومن رفت ، غلام به خانه بازگشت ، صاحب خانه گفت : چه کسی بود؟ غلام گفت فلان کس بود، شما را می خواست ، گفتم : در خانه نیست .
صاحب خانه و دو نفر حاضر در مجلس ، به غلام اعتراض نکردند، انگار که دروغی واقع نشده است و به صحبت خود ادامه دادند.
فردای آن روز آن مرد مومن ، صبح زود به نزد آن سه نفر آمد، دید با هم می خواهند به باغی بروند، به آنها گفت : من هم به همراه شما می آیم ، گفتند مانعی ندارد، ولی از جریان روز قبل از او عذرخواهی نکردند (که مثلا شما تشریف آوردید و متاءسفانه ما در خانه بودیم و معذرت می خواهیم که غلام به شما دروغ گفت و شما رفتید) با توجه به اینکه او یک فرد تهیدست و مستمند بود.
بهر حال چهار نفری به سوی باغ و کشتزار روانه شدند، مقداری که راه رفتند ناگهان قطعه ابری آمد و بر سر آنها سایه افکند، آنها خیال کردند که نشانه باران است ، شتاب کردند که باران نخورند ولی دیدند ابر به نزدیک سر آنها آمد، یک منادی در میان ابر، صدا زد ای آتش این ها (این سه نفر) را بگیر، من جبرییل هستم ، آتش از میان توده ابر، فوران کرد و آن سه نفر را به کام خود برد، ولی آن مومن مستمند (چهارمی ) تنها و ترسان ماند، از این جریان در شگفت شد و علت را نمی دانست ، به شهر بازگشت و به محضر ((یوشع بن نون )) (وصی حضرت موسی ) رسید و جریان را از اول تا آخر بیان کرد و علت آن را پرسید.
یوشع گفت : خداوند پس از آنکه از آنها راضی شد بر آنها خشم نمود به خاطر آن کاری که با تو کردند.
او عرض کرد: مگر آنها با من چه کردند، یوشع جریان را گفت .
آن مرد گفت : من آنها را بخشیدم یوشع گفت : اگر قبل از عذاب آنها را می بخشیدی سودی به حال آنها داشت ولی اکنون سودی ندارد و شاید پس از این (در عالم پس از مرگ ) به آنها سودی ببخشد.



)) پاداش هدایت و ارشاد

امام حسین (ع ) از مردی پرسید از این دو کار کدام را بیشتر دوست داری ؟ 1- شخصی تصمیم بر کشتن مسلمان ناتوانی را دارد، او قادر بر دفاع نیست آیا نجات آن مسلمان را بیشتر دوست داری یا 2- شخصی از دشمنان قصد گمراهی او را از راه راست گرفته است ، و تو می خواهی آن مسلمان را از بن بست نجات دهی و با ادله و بیان قاطع آن دشمن بی دین را طرد کنی و به آن مسلمان آسیب دینی نرسد؟ آن مرد گفت : بلکه من نجات آن مومن را از انحراف آن دشمن ناصبی ، بیشتر دوست دارم ، چرا که خداوند در قرآن (32 مایده ) فرموده : و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا:
((و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است )).
امام حسین (ع ) سخنی نفرمود، گویا با سکوت خود انتخاب آن مرد را پذیرفت و امضاء کرد.


162)) تواضع در برابر شیخ ژولیده

مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمری (رضوان الله علیه ) از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدی مشهور و معروف بود، و در نجف اشرف حوزه درسی معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعت معین به یکی از مسجدهای نجف می آمد و تدریس می کرد، آنهم تدریس درس خارج فقه و اصول که زمینه و مقدمه مرجعیت است .
یک روز او از جایی (مثلا از دیدن کسی ) بر می گشت و آن روز نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد، هنوز کسی از شاگردانش نیامده بودند، دید در گوشه مسجد، شیخ ژولیده ای که آثار فقر از او دیده می شد، مشغول تدریس ‍ است و چند نفر بدور او حلقه زده اند.
مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنان او را گوش کرد، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده ، بسیار محققانه درس ‍ می گوید.
روز بعد عمدا زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش ‍ افزوده گشت .
این عمل چند روز تکرار گردید و برای سید حسین ، یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است ، و او از درس این شیخ استفاده می کند، و اگر شاگردان خودش نیز به جای خود در درس این شیخ شرکت کنند بهتر است و بیشتر بهره می برند، اینجا بود که خود را میان دو راهی دید، دو راهی کبر و تواضع ، ایمان و کفر، سرانجام بر کبر و کفر پیروز شد، فردا که شاگردان اجتماع کردند، به آنها گفت : ((ای دوستان ، امروز می خواهم تازه ای به شما بگویم ، این شیخ که در آن کنار با چند شاگرد نشسته ، برای تدریس از من شایسته تر است ، و خود من هم از او استفاده می کنم ، همه با هم به درس او می رویم ، از آن روز همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده که لباس ساده ای پوشیده بود و منش فقیرانه داشت ، شرکت نمودند، و از آن پس شاگرد او شدند،
آیا می دانید آن شیخ چه کسی بود؟ او مرحوم شیخ مرتضی انصاری صاحب کتاب رسایل و مکاسب ، بود که بعدها مرجع تقلید و از استوانه های تاریخ علمای اسلام گردید.


163)) ایمان دستجمعی جمعیتی از مسیحیان

جمعی از مسیحیان نجران (حدود 20 یا 40 نفر) در آغاز اسلام به مکه آمده تا از نزدیک به بررسی آیین اسلام بپردازند که اگر حق بود آن را بپذیرند، به حضور رسول خدا (ص ) رفتند، و آیات قرآن را از آن حضرت شنیدند، آنچنان تحت تاءثیر ملکوتی آیات قرآن واقع شدند که هنگام خواندن آیات قرآن از زبان پیامبر (ص )، بی اختیار اشک شوق می ریختند.
و بعد گفتند: این همان پیامبر است که ما از کتب آسمانی خود (مانند تورات و انجیل ) وصف او را شنیده ایم ، قبول اسلام کردند و از آیین مسیحیت خارج گردیدند.
هنگامی که تصمیم مراجعت به سوی نجران (سرزمینی از یمن ) گرفتند و برخاستند و حرکت کردند، ابوجهل با جمعی از قریش ، سر راه آنها را گرفتند، ابوجهل به آنها گفت : ((من هیچکس را مانند شما ابله و احمق ندیده ام که از دین خود رو گرداندید و به محمد (ص ) ایمان آوردید؟)).
آنها در پاسخ گفتند: ما مانند شما، پیروی از جهل و نادانی نکنیم ، آنگاه این آیه (53 سوره قصص ) در مدح آنها نازل گردید:
و اذا تتلی علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا کنا من قبله مسلمین . : ((و هنگامی که (آیات قرآن ) بر آنها خوانده می شود، می گویند: به آن ایمان آوردیم ، اینها همه حق است و از سوی پروردگار ماست ، ما قبل از این هم مسلمان بودیم )). منظور از جمله آخر این است که : ما قبلا در کتابهای آسمانی پیش از قرآن ، توصیف پیامبر اسلام (ص ) را شنیده بودیم و به مکه آمده و از نزدیک همه آن اوصاف را در وجود پیامبر (ص ) یافتیم و به او ایمان آوردیم .
سپس در آیه 54 سوره قصص به پاداش آنها اشاره کرده می فرماید: اولیک یوتون اجرهم مرتین بما صبروا و یدرو ن بالحسنه السییه و مما رزفناهم ینفقون . : (( آنها کسانی هستند که پاداششان را به خاطر صبر و استقامتشان ، دوبار دریافت می دارند، آنها بوسیله نیکیها، بدیها را دفع می کنند و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می نمایند)).


164)) یادی از سید شاعران

اسماعیل بن محمد، معروف به ((سید حمیری )) از شاعران متعهد و سلحشوری است که با حماسه سراییهای خود از حریم حق ، و فضایل و برتری خاندان نبوت ، دفاع می کرد، امام صادق (ع ) به او فرمود: ((مادرت تو را سید (آقا) نامید، و تو در این جهت توفیق یافتی تو سید شاعران هستی )).
او قصاید متعددی سرود، از جمله آنها ((قصیده عینیه )) است که پس از شهادت زید بن امام سجاد (ع ) سرود، که مطابق روایتی ، حضرت رضا (ع ) در خواب ، پیامبر (ص ) را همراه علی و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام ) مشاهده کرد که در کنارشان (سید حمیری ) همین قصیده عینیه را می خواند، در پایان ، پیامبر (ص ) به حضرت رضا (ع ) فرمود: ((این قصیده را حفظ کن و به شیعیان ما امر کن تا آن را حفظ کنند، و همواره آن را بخوانند که در این صورت ، بهشت را برای آنها ضامن می گردم )).
و از گفتنیها اینکه : روزی سی حمیری در مجلسی حاضر گردید که در آن مجلس درباره کشاورزی و درخت خرما، سخن به طول انجامید، سید حمیری برخاست ، حاضران گفتند: چرا برخاستی ، این اشعار را خواند:
انی لا کره ان اطیل بمجلس

لا ذکر فیه لال محمد

لا ذکرفیه لا حمد و وصیه

و بنیه ذالک مجلس قصف ردی

ان الذی ینساهم فی مجلس

حتی یفارقه لغیر مسدد

یعنی : ((من مجلسی را که به طول انجامد ولی در آن یاد آل محمد (ص ) نشود، دوست ندارم ، مجلس که در آن ذکر احمد (ص ) و وصی و فرزندان او نباشد، چنین مجلسی مجلسی بیهوده و پست است .
بی گمان مجلسی که تا پایان آن ، یادی از خاندان نبوت نشود، آن مجلس ، استوار و مستقیم نخواهد بود)).
سرانجام این سید حماسه ساز بسال 179 هجری قمری در بغداد از دنیا رفت ، محبوبیت او به حدی بود که بزرگان شیعه هفتاد کفن برای او فرستادند، که یکی انتخاب شد و بقیه آن ، به صاحبانش رد گردید.
آنهمه اظهار علاقه امامان و بزرگان شیعه به ((سید حمیری )) از این رو بود که او با شعرهای پر مغز، و حماسه های بلند معنی خود، در آن جو خفقان ، از حریم پیامبر (ص ) و علی (ع ) و آل محمد (ص ) و آل علی (ع ) دفاع می کرد، و فضایل آنها را یادآوری می نمود، بنابراین خوبست آنانکه این ذوق و طبع را دارند، با حماسه سازی های خود از اسلام و حامیان حقیقی اسلام حمایت کرده و احساسات مردم را، گرم و پرشور سازند.


165)) استغفار و توبه

زید شحام گوید: امام صادق (ع ) فرمود: ((رسول خدا (ص ) در هر روز هفتاد بار طلب توبه از خدا می کرد)).
عرض کردم : آیا آن حضرت این جمله را می فرمود: استغفر الله و اتوب الیه (طلب آمرزش از خدا می کنم و به سوی او توبه و بازگشت می نمایم ).
فرمود: نه ، بلکه می فرمود: و اتوب الیه (و بازگشت به سوی خدا می کنم ).
عرض کردم : رسول خدا (ص ) به سوی خدا بازگشت می کرد، و دیگر از این خط (به سوی انحراف ) باز نمی گشت ، ولی ما توبه می کنیم و سپس توبه شکنی می نماییم ؟
فرمود: الله المستعان : ((از خدا باید کمک جست ، او به کمک جویان مخلص ‍ کمک خواهد کرد)).
به عبارت روشنتر، اگر کسی نیت پاک و مخلص دارد و پیوندش با خدای بزرگ برقرار است ، در خط توبه خود استوار بوده ، و خداوند او را در این استواری یاری مینماید:
و نیز از سخنان امام صادق (ع ) است : ((برای هر دردی ، دوایی وجود دارد و دوای گناهان ، استغفار و طلب آمرزش (توبه ) از درگاه خدا است )).


166)) آزاد مرد پوزه شکن

هنگامی که حضرت علی (ع ) زمام امور خلافت را بدست گرفت ، دنیاپرستان آتش افروز با آن حضرت مخالفت کرده و جنگ جمل را پدید آوردند، پس از جنگ جمل ، معاویه که در شام حکومت می کرد، داعیه خلافت داشت و خود را برای یک جنگ بزرگ با سپاه علی (ع ) (که به آن جنگ صفین می گویند) آماده ساخت ، در آستانه این جنگ که در سال 36 قمری واقع شد، نامه های متعددی بین علی (ع ) و مهاویه رد و بدل شد. روزی یکی از آزادمردان بنام ((اسود بن عرفجه )) در مجلس معاویه ، فریاد زد:
((هان ای معاویه این چیست که هر روز نفشه ریزی می کنی ؟ گاهی نامه می نویسی ، گاهی مردم را با نامه هایت می فریبی ، گاهی شرحبیل (یکی از سران ) را برای تحریک مردم ، ماءمور می سازی ، بدانکه این امور سودی به حال تو ندارد)).
فاحذر الیوم صوله الاسد الورد

اذا جاء فی رجال الهیجاء

: ((امروز برحذر باش از توانمردی و شکوه شیر زرد، آنهنگام که با دلاورمردان میدان کارزار فرا رسد)).
این شعر حماسی و پرتوان ، پوزه مغرور معاویه را به خاک مالید و چون مشتی آهنین بود که بر پوزه او خورد و آن را شکست .
با شنیدن این شعر، آتش خشم دل تیره معاویه را فرا گرفت و از دهانش ‍ شعله ور شد، و فریاد زد: ((ای پسر عرفجه ، این شیر زرد کیست که مارا از او می ترسانی ؟!)).
اسود گفت : ((مگر او را نمی شناسی ، او ((علی بن ابیطالب علیه السلام )) است که برادر رسول خدا (ص ) و پسر عمو و شوهر دختر او، و پدر هر دو فرزند او و وصی و وارث علم او است ، همانکس که در جنگ بدر، عموی تو ((عتبه )) و دایی تو ((ولید)) و عموی مادر تو ((شیبه )) و برادر تو ((حنظله )) را با شمشیر آبدارش به سوی دوزخ روانه ساخت (با توجه به اینکه مادر معاویه ، هند نام داشت ، عتبه پدر هند بود، ولید برادر هند، و شیبه عموی هند بود).
معاویه آنچنان در خشم فرو رفت که یکپارچه خشم گردید و نعره ای که از دل ناپاکش برمی خاست ، بر سر او کشید و به دژخیمانش گفت : ((این دیوانه ناکس را دستگیر کنید)).
دژخیمان معاویه برجهیدند و او را گرفتند، ولی شرحبیل به معاویه گفت : دستور بده ابن عرفجه را آزاد کنند، چرا که او مرد فاضل و بزرگ است و در میان فامیل خود سردار و مطاع می باشد، و از فرمان او اطاعت می کنند، اگر او را آزاد نکنی ، من بیعتم را با شما قطع می کنم ، معاویه دید دستگیری او گران تمام می شود، به شرحبیل گفت : ((گر چه گناه او بزرگ است ولی او را به خاطر تو می بخشم )). به این ترتیب او آزاد گردید.


167)) پاداش اطاعت از شوهر

امام صادق (ع ) فرمود: در زمان رسول اکرم (ص ) مردی از انصار برای تاءمین نیازهای زندگی ، به مسافرت رفت ، هنگام خداحافظی با همسرش ، با او پیمان بست که تا از سفر برنگشته از خانه بیرون نرود.
زن در خانه اش بسر می برد، به او خبر رسید که پدرت بیمار شده است ، او توسط شخصی از پیامبر (ص ) اجازه خواست که به عیادت پدرش برود، پیامبر (ص ) فرمود: ((نه ، تو در خانه ات باش و پیروی از شوهر را ادامه بده )).
به او خبر رسید که بیماری پدرت ، شدیدتر شده است ، او برای بار دوم از پیامبر (ص ) اجازه خواست ، آن حضرت ، همان پاسخ را داد.
پدر زن از دنیا رفت ، زن برای پیامبر (ص ) پیام فرستاد، به من اجازه بده بروم بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، حضرت فرمود: ((نه ، در خانه ات باش و اطاعت از شوهر را ادامه بده )).
جنازه پدر آن زن را دفن کردند، ولی او بخاطر حفظ پیمانی که با شوهر داشت ، از خانه بیرون نرفت .
رسول خدا (ص ) این پیام را برای آن بانوی مطیع فرستاد: ان الله قد غفر لک ولا بیک بطاعتک لزوجک : ((خداوند، بخاطر اطاعت تو از شوهرت ، هم تو و هم پدرت را بخشید)).


168)) به سوی عوامل بهشت

یکی از مسلمین در حضور پیامبر (ص ) بود، پیامبر (ص ) به او فرمود: ((می خواهی تو را به موضوعی راهنمایی کنم که با انجام آن ، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!))
او عرض کرد: چرا ای رسول خدا (ص ).
پیامبر (ص ) فرمود: ((خداوند از آنچه به تو داده ، تو هم (به نیازمندان ) بده )).
او عرض کرد: اگر خودم نیازمندتر از او باشم چکنم ؟
فرمود: ((مظلوم را یاری کن !))
او عرض کرد: اگر خودم ، ناتوانتر از او باشم چکنم ؟
فرمود: ((برای نادان ، کاری انجام بده یعنی راهنماییش کن )).
او عرض کرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چکنم ؟
فرمود: فاصمت لسانک الا من خیر: ((زبانت را جز از سخن نیک ، خاموش ‍ دار)) آیا شادمان نیستی که یکی از این (چهار) ویژگیها را داشته باشی که تو را به بهشت ببرد.
1- کمک به نیازمند 2- اگر نتوانستی یاری مظلوم 3- اگر نتوانستی ، نادان را راهنمایی کن 4- اگر نتوانستی ، زبانت را کنترل کن که جز به خیر، حرکت نکند، به قول سعدی :
دو چیز طیره عقل است ، دم فرو بستن

به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشی




169)) تواضع پیر وارسته

در شهری ، زلزله و باد سرخ آمد و مردم آن که سخت بلازده شده و گرفتار گشته بودند و در بن بست ناگواری افتاده بودند، سرانجام تصمیم گرفتند به حضور پیری وارسته که از پارسیان بزرگ آن شهر بود، بروند و از او بخواهند او را دعا کند و بلا برطرف گردد.
آنها نزد او رفته ، پس از ادای احترام عرض کردند ای بنده خدا تو پیر بزرگ هستی از خدا بخواه تا ما را از این گرفتاریها نجات دهد.
آن پیر وارسته ، گریه کرد و سپس گفت : ((کاش سبب هلاکت شما وجود خود من نباشد؟))
و رسول اکرم (ص ) فرمود: ((همنشین نشوید با عالم و دانشمند مگر عالم و دانشمندی که شما را از سه چیز به سه چیز دیگر دعوت می کند 1- از تکبر به سوی تواضع و فروتنی 2- از بی تفاوتی به سوی نصیحت کردن 3- و از نادانی و بی سوادی به سوی علم و آگاهی .


170)) مهندس مخلص و ایثارگر

در جنگ تحمیلی ایران و عراق ، روزی هواپیماهای متجاوز عراق ، با موشک ، یکی از مخازن چند هزار میلیون تنی نفت خارک را زدند، بطوری که منفجر شد...
در ترمیم این مخزن عظیم ، مهندسین و تکنیسینهای متعهد ایرانی مشغول کار شبانه روزی شدند، در میان آنها یکی از مهندسین با کمال اخلاص ، تمام توان خود را برای ترمیم این مخزن بکار برد و خود را در مخاطره آب و آتش ‍ قرار داد و با تلاشهای پی گیر و پرتوان خود، به کارش و راهنماییهایش ادامه می داد، با توجه به اینکه منطقه پر از خطر بود و هر روز خطر مجدد بمباران ، او و همکارانش را تهدید می کرد...سرانجام این مخزن ترمیم شد و به پایان رسید.
در مجلسی که به مناسبت جشن پایان کار تشکیل شده بود، بنا براین گردید که یک سکه آزادی از سوی حضرت آیت الله العظمی منتظری به آن مهندس مخلص که تکنیسین نمونه شناخته شد به عنوان نشان تقدیر بدهند، او در حالی که اظهار شرمندگی می کرد آن سکه را توسط آیت الله صانعی گرفت و بیاد رزمندگان مخلص ، اشک شوق ریخت ، و آن سکه را بوسید و گفت : ((من هم به نشان تقدیر از رزمندگان اسلام ، این سکه را به آنها بخشیدم )) آن سکه را برای کمک به رزمندگان داد- آفرین به این نیت و دل پاک ، و اخلاص و عشق و شور و ایثار.


171)) پاداش شادمان کردن

امام صادق (ع ) فرمود: خداوند به حضرت داود (ع ) وحی کرد: ((بنده ای از بندگان من به سوی من با ((حسنه )) می آید، که از این رو بهشت را بر او مباح نمودم )).
داود (ع ) عرض کرد: آن ((حسنه )) چیست ؟
خداوند به او وحی کرد: یدخل علی عبدی المومن سرورا ولو بتمره : ((آن حسنه این است که بنده با ایمان را- هر چند با یک عدد خرما- شادمان سازد)).
داود (ع ) عرض کرد: ((خداوندا سزاوار است ، کسی که تو را شناخت امیدش ‍ را از تو قطع نکند))


172)) فرمانروایان بهشت

امام باقر (ع ) فرمود: از نجواهای خداوند با موسی (ع ) این بود: ((که ای موسی من بندگانی دارم که بهشت خود را به آنان مباح داشته ام و آنان را حاکم بهشت ساختم )).
موسی (ع ) عرض کرد: پروردگارا اینان چه کسانی هستند؟ که بهشت خود را بر آنان مباح ساختی و آنان را فرمانروای بهشت ساختی ؟
خداوند فرمود: ((هر کس مومنی را شادمان سازد)).
سپس امام باقر (ع ) فرمود: ((مومنی در کشور یکی از طاغوتها (معتقد به خدا) بود، آن طاغوت او را تکذیب می کرد و حقیر و ناچیز می شمرد.
آن مومن در تنگنا قرار گرفت و از آن کشور به کشورهایی که مردمش مشرک بودند، گریخت و بر یکی از آنان وارد شد، میزبان او از او پذیرایی نموده و او را خوشحال کرد.
وقتی که میزبان مشرک ، در لحظات مرگ قرار گرفت ، خداوند به او الهام کرد: ((به عزت و جلال خودم سوگند، که اگر برای تو در بهشت ، محلی بود تو را در آن سکونت می دادم ، ولی بهشت بر مشرک ، حرام شده است ، اما ای آتش دوزخ ، او را بترسان ولی مسوزان و آزارش مرسان و او صبح و شب از مواهب و نعمتهای خداوند بهره مند می شود)).
سیوال کننده پرسید از بهشت بهره مند می شود؟ امام فرمود: ((از هر کجا که خدا بخواهد؟)).


173)) درس عبرت

درگیری جنگ عظیم و طولانی ((صفین )) همچنان ادامه داشت ، روزی امیرمومنان علی (ع ) از میدان جنگ به سوی کوفه بر می گشت ، نزدیک کوفه کنار جاده ، قبرستان کوفه قرار داشت ، آن حضرت در آنجا توقف کرد و ضمن سخنانی ، اشاره به قبرستان نمود و فرمود: هذه کفات الاموات : ((اینجا منازل و محل سکونت مردگان است )).
سپس به خانه های کوفه نگریست و اشاره کرد و فرمود: هذه کفات الاحیاء: ((اینجا خانه ها و محل سکونت زندگان است )). (شاید منظور علی (ع ) این بود که بین زندگی و مردن و محل سکونت مرده و زنده چندان فاصله نیست ، تا مردم عبرت بگیرند و از مرکب غرور پایین آیند و به فکر آخرت باشند).
آنگاه آیه 25 و 26 سوره مرسلات را خواند: الم نجعل الارض کفاتا احیاء و امواتا: ((آیا ما زمین را منزلگاه قرار ندادیم ، برای زندگان و مردگان )) به قول شاعر:
گیرم علم افراختی ، بر ملک عالم تاختی

جان جهان بگداختی در آتش ظلم و ستم

روزی علم گردد نگون ، گردی بدست غم زبون

نیکی نما در دهر دون ، نامت به نیکی کن علم




174)) کشف راز قتل ، پس از چهار سال

در تاریخ 2/8/1361 شمسی بانویی به نام معصومه به کلانتری مرکز در تهران مراجعه کرد و اظهار داشت ، شوهرش بنام حسن خسروی مدتی است ، ناپدید شده است ، پرونده ای در این رابطه تشکیل شد.
حدود چهار سال از تشکیل این پرونده گذشت و خبری از آقای خسروی بدست نیامد، سرانجام در تاریخ 26/3/65، پرونده روی کار آمد و تحقیق مجدد و گسترده شروع شد، ماءمورین شعبه 2 آگاهی ، معصومه را احظار کردند و با او در این باره سخن گفتند، از آنجا که گفته اند دروغگو حافظه ندارد، این بانو در ضمن بازجویی به تناقض گویی پرداخت ، و همین موضوع سرنخ کشف راز را به دست ماءمورین داد، معصومه موقتا بازداشت شد، ماءمورین در این زمینه از بستگان و همسایگان تحقیق مستقیم و غیر مستقیم به عمل آوردند.
و سپس معصومه را بار دیگر بازجویی کردند، سرانجام معصومه همه چیز را فاش ساخت و معلوم شد مردی از همسایه اش عاشق او شده ، و با هم تصمیم گرفته اند، شوهر او را بکشند، مرد همسایه با راهنمایی معصومه با کاردی که آماده کرده بود در زیر تخت آشپزخانه پنهان می گردد و منتظر حسن خسروی می شود، به محض اینکه حسن وارد آشپزخانه می شود، مورد حمله ناگهانی مرد همسایه شده و به قتل می رسد و سپس به کمک معصومه ، جسد او را به بیرون تهران برده و در زیر پلی در راه اتوبان به آتش ‍ کشیده می شود، به خیال اینکه دیگر اثری از او باقی نمی ماند و در نتیجه کسی به جنایت هولناک آنها پی نخواهد برد.
اما غافل از آنکه خون ریزی ، روزی دامن خونریز را می گیرد، چنانکه دامن این دو نفر مرد و زن خاین و بی رحم را گرفت و به دوزخ فرستاد، بنابراین : ((از مکافات عمل غافل مشو...)).


175)) به به عجب پاسخی !

روزی حضرت سلیمان بن داود (ع ) همراه اطرافیان ، با شکوه و سلام و صلوات عبور می کرد، در حالی که پرندگان بر او سایه افکنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف کشیده بودند.
در این حال که عبور می کرد به عابدی از عابدهای بن اسراییل رسید، عابد به او عرض کرد: ((سوگند به خدا، خداوند، حکومت بسیار وسیع و بزرگی به تو عنایت فرموده است )).
سلیمان (ع ) در پاسخ او فرمود: ((یک تسبیح در نامه عمل مومن بهتر است از آنچه که به پسر داود (سلیمان ) داده شده است ، چرا که تمام این مال و منال می روند و نابود می شوند ولی آن یکبار ((تسبیح )) باقی می ماند براستی باید گفت : ((به به ، عجب پاسخ بجایی حضرت سلیمان داد، و براستی به به ، به قول حافظ:
پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است

بلکه آنست سلیمان که زملک آزاد است

آنکه گویند که بر آب نهاده است جهان

مشنو ای خواجه که بنیاد جهان بر باد است

ملک بغداد زمرگ خلفا می گرید

ورنه این شط روان چیست که در بغداد است




176)) نامهای سلسله نسب علی (ع )

زمان خلافت علی (ع ) بود، روزی آن حضرت در مسجد به منبر رفت ، و مردم در مسجد جمع بودند، حضرت در ضمن گفتار فرمود: ((نسب مرا بدانید، هر آنکس که می شناسد مرا به آن ، منسوب می داند و کسی که نمی شناسد، اکنون نسب خود را بیان می کنم :
من زید پسر عبد مناف بن عامر بن عمرو بن مغیره زید بن کلاب هستم )).
((ابن الکوا)) (منافق خبیث و جسور) برخاست گفت : ای آقا ما چنین نسبی را از تو نمی شناسیم بلکه آنچه از نسب تو می دانیم این است : علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب .
امام به او فرمود: ((ای ابله ! بدانکه پدرم نام مرا به نام جدش (قصی ) زید گذارد، و نام پدرم ((عبد مناف )) است که کنیه اش (ابوطالب ) بر نامش غلبه یافت ، و نام عبدالمطلب ، ((عامر)) است که لقبش بر نامش غالب شد، و نام هاشم ، ((عمرو)) است ، لقبش (هاشم ) بر نامش غلبه یافت ، و نام عبد مناف ((مغیره )) است ، لقبش بر نامش غالب شد، و نام قصی ، ((زید)) است ، و از آنجا که او عرب را از راه دور به مکه آورد و جمع کرد، او را ((قصی )) (که به معنی دور است ) لقب دادند و این لقب بر نامش غلبه یافت .
سپس فرمود: عبدالمطلب ، ده نام داشت که قسمتی از آن نامها: عبدالمطلب ، شبیه و عامر بود.


177)) ارزش خشنودی به خواست خدا

در میان بنی اسراییل (قبل از اسلام ) عابدی یک عمر طولانی به عبادت خدا اشتغال داشت ، در عالم خواب به او گفته شد فلان زن از دوستان تو در بهشت است .
وقتی بیدار شد، سراغ آن زن را گرفت تا او را پیدا کرد، سه روز او را مهمان خود نمود، تا ببیند او چه عملی انجام می دهد که اهل بهشت شده است ، ولی در این سه روز دید، او یک زن عادی است ، شبها که عابد شب زنده داری می کند، او می خوابد، روزها که عابد روزه می گیرد، او روزه نمی گیرد...
تا اینکه : به او گفت : ((آیا غیر از آنچه از تو دیدم عمل دیگری نداری ؟)) او گفت ((نه به خدا سوگند، اعمالم همین است که دیدی ))، عابد اصرار کرد که فکر کن و بیاد بیاور که چه عمل نیکی داری ...سرانجام زن گفت : من یک خصلت دارم (که همواره راضی به رضای خدا می باشم ) اگر در سختی باشم ، آرزوی آسانی نمی کنم ، اگر بیمار باشم ، آرزوی سلامتی نمی کنم و اگر در گرفتاری باشم آرزوی آسایش نمی کنم (بلکه پسندم آنچه را جانان پسندد).
عابد جریان را دریافت ، دستش را بر سرش زد و گفت : ((سوگند به خدا این خصلت (رضا به رضای الهی ) خصلت بزرگی است که عابدها از داشتن آن عاجزند.

178)) فرازهایی از نامه امام سجاد (ع ) به عالم درباری

محمد بن مسلم معروف به ((زهری )) از علما و پارسایان ظاهرالصلاح بود و همچون حسن بصری ، ظاهری خوش و باطنی تیره داشت ، به گونه ای که از علمای دربار امویان شده بود و طاغوتهای اموی برای فریب دادن مردم از وجود او سوء استفاده می کردند.
امام سجاد (ع ) نامه مفصلی برای او نوشت ، و در ضمن نامه او را موعظه و امر به معروف و نهی از منکر کرد و او را از پیوستن به دربار ستمگران برحذر داشت ، از فرازهای این نامه تاریخی است : ...رفت و آمد و تماس تو با طاغوتیان ، معنایش امضاء کردن اعمال آنهاست ، و او را به روش خود دلگرم تر و جری تر می نماید...با این دعوتها که از تو می کنند می خواهند تو را مانند قطب آسیا، محور ستمگریهای خود قرار دهند، و ستمکاریها را بر گرد وجود تو بگردانند و تو را پب اهداف شوم خود، و نردبان گمراهیهای خویش ، و مبلغ کژیهای خود سازند، و به همان راهی بیندازند که خود می روند، (هشیار باش که ) می خواهند با وجود تو (در دربار) علمای راستین را در نظر مردم ، مشکوک سازند و دلهای عوام را به سوی خود جذب نمایند...
این عالم دین فروخته ! کاری که به دست تو می کنند، از عهده مخصوصترین وزیران ، و نیرومندترین همکارانشان بر نمی آید، تو بر خرابکاریهای آنان سرپوش می نهی ، و خاص و عام را به دربارشان متوجه می سازی ...تو با کسی (خدایی ) طرفی ، که از کارت آگاه است ، و مراقب تو است ، و غافل از تو نیست ، آماده باش که سفری طولانی نزدیک شده ، گناهت را علاج کن که جانت سخت بیمار گشته ، مپندار که من قصد سرزنش تو را دارم ، من می خواهم تو را متوجه سازم که خداوند می فرماید: ((تذکر بده که پند و موعظه به حال مومنان سود بخشد))...
چرا از این خواب (خرگوشی ) بیدار نمی شوی ؟ آیا این است حقشناسی ؟ که خداوند به تو علم و شناخت بدهد و حجتهایش را بر تو تمام نماید ولی تو آب به آسیای دشمن بریزی ؟!
بسیار ترس آن را دارم که تو از آن کسانی باشی که خداوند در مورد آنها می فرماید:
اضاعوا الصلوه واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا.: ((نماز را ضایع کردند، و به دنبال هوسهای نفسانی رفتند و بزودی به (کیفر) گمراهی خود می رسند)) (سوره مریم آیه 59).
خداوند مسیولیت قرآن را به دوش تو نهاد، و علم آن را به تو سپرد اما تو تباهش کردی ، شکر و سپاس خداوندی را که ما را به آن بلاهایی که تو دستخوش آن هستی ، گرفتار نساخت - والسلام .
عجیب اینکه ((زهری )) این عالم درباری در بیدادگاه بنی امیه ، مردی را مجازات کرد، آن مرد جان سپرد، زهری از ترسش فرار کرد (و به دنیای خود نیز نرسید).
نقل شده وقتی که او در اطاق مطالعه اش می نشست ، کتابهایش را در اطرافش پهن می کرد و آنچنان غرق در مطالعه می شد که از همه جا بی خبر می ماند، روزی همسرش عصبانی شد و به او گفت : ((سوگند به خدا این کتابها برای من ناگوارتر از سه هوو است .
آری دانشمندس که این چنین بود، منحرف شد و بجای اینکه در صراط مستقیم و خط امام حق ، گام بردارد، همه عمرش را تباه ساخت و در حالی که سر به سرای طاغوتیان سپرده بود جان باخت (پناه به خدا).


179)) اشعاری روی سنگ قبر

عالم وارسته ابوالحسن ورام گوید روی سنگ قبری دیدم این اشعار نوشته شده بود:
یا ایها الناس کان لی امل

قصرنی عن بلوغه اجل

ماانا وحدی به خصصت به

کل الی مثل ذاسینتقل

فلیتق الله ربه رجل

امکنه فی حیاته العمل

یعنی : ((ای مردم ، من آرزویی داشتم ولی اجل مهلت ندادومرا از رسیدن به آرزویم بازداشت . ولی تنها من نیستم که به این ویژگی اختصاص یافته باشم ، همه انسانها به مثل حال من انتقال می یابند. بنابراین (حال که خدا در دنیا به شما مهلت داده ) باید هر انسانی پرهیزکار باشد و از خدایش بترسد، و از امکاناتش در زندگی دنیا با عمل صالح ، استفاده کند)).
و در سنگ قبری به فارسی دیدم :
افسوس که روح در بدن نیست مرا

جز خواندن حمد آرزو نیست مرا

یاران و برادران ، مرا یاد کنید

رفتم سفری که آمدن نیست مرا




180)) نتیجه دنیاپرستی

شخصی از حضرت عیسی (ع ) تقاضا کرد که همراه او به سیاحت (سیر در صحرا و بیابان ) برود، عیسی (ع ) پذیرفت و با هم به راه افتادند تا به کنار رودخانه بزرگی رسیدند، و در آنجا نشستند و سفره را پهن کرده و مشغول خوردن غذا شدند، آنها سه گرده نان داشتند، دو عدد آن را خوردند و یک عدد از آن باقی ماند، عیسی (ع ) به سوی نهر رفت و آب آشامید و سپس ‍ بازگشت ، ولی نان باقی مانده را ندید، از همسفر پرسید: ((این نان باقیمانده را چه کسی برداشت ؟)) او عرض کرد: ((نمی دانم )).
پس از این ماجرا، برخاستند و به سیر خود ادامه دادند، عیسی (ع ) آهویی را که دو بچه اش همراهش بود در بیابان دید، یکی از آن بچه آهوها را به سوی خود خواند، آن بچه آهو به پیش آمد، عیسی (ع ) آن را ذبح کرد و گوشتش را بریان نمود و با رفیق راهش با هم خوردند، سپس عیسی (ع ) به همان بچه آهوی ذبح شده فرمود: ((برخیز به اذن خدا))، آن بچه آهو زنده شد و به سوی مادرش رفت .
عیسی (ع ) به همسفرش فرمود: ((تو را به آن کسی که این معجزه را به تو نشان داد، سوگند می دهم بگو آن نان باقیمانده را چه کسی برداشت ؟!)).
او باز (به دروغ ) گفت : نمی دانم .
عیسی (ع ) با او به سیر خود ادامه دادند تا به دریاچه ای رسیدند، عیسی (ع ) دست آن همسفر را گرفت و روی آب حرکت نمود، در این هنگام عیسی (ع ) به او فرمود: تو را به آن خدایی که این معجزه را نیز به تو نشان داد بگو آن نان را چه کسی برداشت ؟
او باز گفت : ((نمی دانم )).
با هم به سیر خود ادامه دادند تا به بیابانی رسیدند، عیسی (ع ) با همسفرش ‍ در آنجا نشستند، عیسی (ع ) مقداری از خاک زمین را جمع کرد، سپس ‍ فرمود: ((به اذن خدا طلا شو))، خاک جمع شده طلا شد، عیسی (ع ) آن طلا را سه قسمت کرد و به همسفرش فرمود: یک قسمت از این طلا مال من ، و یک قسمت مال تو، و یک قسمت دیگر مال آن کسی که نان باقیمانده را خورد. همسفر بی درنگ گفت : ((آن نان را من خوردم )).
عیسی (ع ) به او فرمود: همه این طلاها مال تو (تو بدرد دنیا می خوری نه همسفری بامن ).
عیسی (ع ) از او جدا شد و رفت .
او در بیابان ناگهان دید دو نفر می آیند، تا آن دو نفر به او رسیدند و دیدند صاحب آنهمه طلا است ، خواستند او را بکشند تا دو نفری صاحب آنهمه طلا گردند، او به آنها گفت : مرا نکشید، این طلاها را سه قسمت می کنیم ، آنها پذیرفتند.
پس از لحظاتی ، این سه نفر یکی از افراد خود را برای خریدن غذا به شهر فرستادند، آن شخصی که به شهر می رفت با خود گفت خوبست غذا را مسموم کنم و آن دو نفر بخورند و من تنها صاحب همه آن طلاها گردم ، آن دو نفر که کنار طلاها نشسته بودند با هم گفتند: خوبست وقتی که فلانکس ‍ غذا آورد، او را بکشیم و این طلاها را دو نصف کنیم ، هر دو این پیشنهاد را پذیرفتند، وقتی که آن شخص به شهر رفته ، غذا را آورد، آن دو نفر او را کشتند سپس با خیال راحت مشغول غذا خوردن شدند، و طولی نکشید مسموم شده و به هلاکت رسیدند.
عیسی (ع ) از سیاحت خود بازگشت دید، سه نفر کنار طلاها افتاده و مرده اند، به اصحابش فرمود: هذه الدنیا فاحذروها: ((این است دنیا، از آن برحذر باشید که فریبتان ندهد)).
زتاریکی خشم و شهوت حذر کن

که از دود آن چشم دل تیره گردد

غضب چون درآید رود عقل بیرون

هوی چون شود چیره ، جان خیره گردد



)) یادی از حماسه سازان لویزان

روز پنجشنبه 20 آذر سال 1357 شمسی بود، انقلاب اسلامی ایران به اوج درگیری با رژیم شاه رسیده بود، ژنرالها و افسران ارشد شاه و سایر ارتشیان پادگان لویزان در آماده باش کامل به سر می بردند، و تصمیم گشودن آتش و سرکوب مسلمانان طرفدار جمهوری اسلامی را داشتند.
روز عاشورا بود، دو نفر شیرمرد برخاسته از مکتب عاشورا بنام گروهبان بکم ((سلامت بخش )) و سرباز وظیفه ((امیدی عابدی )) صبح زود نماز خواندند وصیت نامه خود را توشتند، و اسلحه کافی برداشتند.
سران ارتش شاهنشاهی در سالن غذاخوری در ساختمان ستاد مرکزی گارد جاویدان اجتماع کرده بودند، در این هنگام سرباز امیدی از ناحیه شمال و از پله های شرقی ، و گروهبان سلامت بخش از سمت جنوب ساختمان مرکزی گارد، وارد سالن غذاخوری شده ، ((سرباز امیدی )) فریاد زد: این شعار ملی خدا قرآن خمینی - الله اکبر، و سران مزدور ارتش شاه را هدف رگبار تیر خود قرار می دهد، عده ای از افسران موفق به ترک سالن می شوند ولی در این هنگام هدف رگبار مسلسل گروهبان یکم ((سلامت بخش )) می گردند در این درگیری حماسه آفرین جمعا 52 تن از افسران ارتش کشته و مجروح شدند، و سرباز امیدی و گروهبان سلامت بخش به شهادت رسیدند.
در نتیجه دو کار مهم انجام می شود: 1- خنثی سازی حمله مسلحانه به مردم 2- زمینه سازی جدی برای سرنگونی رژیم شاه .
به این ترتیب ، امیدی و سلامت بخش ، به عنوان حماسه سازان لویزان ، برای حمایت از دین و مردم ، توطیه گران خونریز را به مجازات می رسانند.


182)) ملا علی کنی مجتهدی آزاده

یکی از مراجع تقلید زمان ناصرالدین شاه که مجتهدی بیدار و شجاع بود مرحوم ملا علی کنی (رضوان الله علیه ) است . و یکی از قراردادهای استعماری دولت ناصرالدین شاه ، ((امتیاز رویتر)) بود که از ننگین ترین قراردادهای آن زمان به شمار می رفت .
مخالفت جمعیتی از مسلمین تحت رهبری ملا علی کنی با این قرارداد (و مخالفتهای دیگران ) موجب شد که شاه ، آن را لغو کرد و نخست وزیر ناصرالدین شاه ، میرزا حسین خان سپهسالار از صدارت برکنار شد، از نکات تاریخی اینکه :
معروف است روزی ((کامران میرزا)) پسر ناصرالدین شاه که وزیر جنگ و حاکم تهران بود به دیدن حاج ملا علی کنی رفت ، حاج ملا علی بخاطر درد پا نمی توانست دوزانو بنشیند، از کامران میرزا (که نایب السلطنه نیز بود) عذر خواست و پایش را دراز کرد.
کامران میرزا، این حرکت ملا علی را حمل بر بی اعتنایی او کرد، و در حالی که باطنا ناراضی به نظر می رسید، پاسخ داد ((اصلا چیز مهمی نیست ، من هم درد پا دارم )) و بعد از این گفتار دروغین ، پایش را دراز کرد.
حاج ملا علی که متوجه جسارت کامران میرزا شده بود، جواب داد:
((اگر می بینید من پایم را دراز کرده ام ، علتش این است که دستم را کوتاه کرده ام ، شما هم دستت را کوتاه کن (یعنی دست درازی به حریم اسلام و حقوق مردم نکن ) و پایت را دراز کن ، در این صورت من چه حرفی دارم ؟!)). به این ترتیب ، مجتهد آزاده ملا علی کنی ، در ضمن جواب ، حرف خود را زد و به وی فهماند که آشتی ناپذیری او با دستگاه ناصرالدین شاه به خاطر پامال کردن قوانین اسلام و حقوق مسلمین است .


183)) عمل خالص

شداد بن اوس گوید: به محضر رسول اکرم (ص ) رفتم ، دیدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر می رسد، عرض کردم علت چیست که ناراحت هستی ؟ فرمود: اخاف علی امتی من الشرک : ((آنها خورشید و ماه و بت و سنگ را نمی پرستند، ولی در اعمال خود ریا می کنند، ریاء کردن ، شرک است چنانچه در (آیه 110 کهف ) قرآن می خوانیم :
کلا فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحاو لایشرک بعباده ربه احدا.: ((پس هر کس امید لقای پروردگارش را دارد، باید عمل صالح انجام دهد، و کسی را در عبادت پروردگارش ، شریک نکند)).
و فرمود: ((در روز قیامت ، نامه های سربسته را می آورند و در معرض دید مردم قرار می دهند، خداوند به فرشتگان می فرماید: فلان نامه را دور بیندازید و فلان نامه را بپذیرید، عرض می کنند: سوگند به عزت و جلال تو در این نامه ها (ی دور انداخته شده ) جز کار نیک نمی دانیم )).
خداوند می فرماید: ((آری ، ولی اعمال در این نامه برای غیر من است ، و من نمی پذیرم جز آنچه که با کمال اخلاص برای رضای من انجام شده است )).


184)) پاسخ دندانشکن به قاضی

می دانید که مخالفان ، به شیعه ، ((رافضی )) می گویند، به این معنی که روش ‍ سایر مسلمانان را ترک کرده اند.
روزی شخصی به امام صادق (ع ) عرض کرد: ((امروز ((عمار دهنی )) (که از شیعیان بود) در نزد ابولیلی قاضی کوفه ، به موردی گواهی داد، قاضی به او گفت : ((برخیز برو، گواهی تو قبول نیست ، ما تو را می شناسیم تو رافضی هستی )).
عمار سخت ناراحت شد و به گریه افتاد بطوری که شانه هایش تکان می خورد.
ابولیلی به او گفت : ((تو از علماء و حدیث شناسان هستی ، و اگر از این نسبت (رافضی ) ناراحت می باشی ، از این مرام بیزاری بجوی در این صورت ، در صف برادران ما خواهی شد!)).
عمار دهنی در پاسخ گفت : ((سوگند به خدا گریه ام به این خاطر نیست که تو می پنداری ، بلکه گریه ام برای تو و برای خودم می باشد.
اما گریه ام برای خودم از این رو است که مرا به مقام ارجمندی نسبت دادی که شایسته آن نیستم ، تو گمان بردی که من رافضی هستم ، وای بر تو، امام صادق (ع ) به من خبر داد: نخستین کسانی که رافضی معرفی شدند، ساحران زمان موسی (ع ) بودند که پس از دیدن معجزه موسی (ع ) به او ایمان آوردند و اطاعت فرعون و فرعونیان را ترک (رفض ) نمودند، بنابراین رافضی هر گونه کسی است که آنچه را خداوند ناپسند می داند ترک کند، و به هر چه امر کند، انجام دهد، چه کسی است که امروز چنین مقام والایی را داشته باشد، گریه ام از این رواست که خداوند به قلبم آگاه است و من چنین اسم شریفی را برای خود قبول کرده ام ، آنگاه مرا سرزنش کند که هان ای عمار: آیا تو ترک کننده امور باطل ، و بجا آورنده طاعتها هستی ، چنانکه قاضی به تو گفت ، در این صورت ، اگر مسامحه کنم از درجاتم کاسته گردد و مستوجب عذاب شدید شوم ، مگر اینکه اولیاء من مرا شفاعت کنند)).
اما گریه ام برای تو از این رو است که با این نسبت و لقب بزرگ برای من ، دروغ بزرگ گفته ای ، و دلم به حالت می سوزد که بخاطر این دروغ سزاوار عذاب سخت الهی شوی ، چرا شریفترین نامها را به پست ترین انسانها، نسبت داده ای )).
نردبان خلق این ما ومن است

عاقبت زین نردبان افتادن است

هرکه بالاتر رود احمقتر است

استخوان او بتر خواهد شکست




185)) شیعه حقیقی

شخصی به امام سجاد (ع ) عرض کرد: ((من از شیعیان شما هستم )).
امام فرمود: ((از خدا بترس ، و ادعای چیزی مکن که خداوند به تو بگوید: دروغ می گویی و در ادعای خود، راه انحراف را می پیمایی )).
ان شیعتنا من سلمت قلوبهم من کل غش ودغل : ((بی گمان شیعیان ما کسانی هستند که دلشان از هر نیرنگ و دسیسه ، پاک و سالم است ، بلکه بگو ما از موالیان و دوستان شما هستیم )).


186)) تجسم جهاد و هجرت

انس بن مالک گوید در محضر رسول خدا (ص ) بودم ، فرمود: هنگامی که (در سال 10 یا12 بعثت ) خداوند مرا به سوی آسمانها عروج داد (و در شب معراج به گردش آسمانها پرداختم ) ناگهان ستونی را دیدم که پایه اش از نقره سفیدفام ، و وسط آن از یاقوت و زبرجد (سنگهای گرانقدر و براق ) و بالای آن از طلای سرخ بود.
به جبرییل گفتم : ((در این قسمت (اشاره به پایه ستون ) دین تو است که نورانی و سفید و روشن است )).
گفتم : وسط ستون ، چیست ؟
گفت : وسط ستون ، جهاد و پیکار با دشمنان خدا است .
پرسیدم : این قسمت طلای سرخ که در بالای ستون قرار گرفته چیست ؟
گفت : ((این قسمت هجرت است ))، سپس افزود: ((بهمین علت است که ایمان علی (ع ) بر ایمان همه مومنان ، بالاتر است )) چرا که در دین و جهاد و هجرت بر دیگران پیشی گرفته است ، به این ترتیب به ارزش والای جهاد و هجرت که تبلور عینی آن در آن ستون آسمانی مورد مشاهده پیامبر (ص ) قرار گرفت پی می بریم .


187)) پیش بینی منجم موصلی !

منجم موصلی سالها در سفر و حضر ملازم رکاب خواجه نظام الملک (وزیر و دانشمند دوره سلجوقیان ) بود، و همواره در خدمت او حاضر می شد، وزیر نیز به او احترام می کرد.
منجم موصلی در ایام پیری از خواجه خواست که به او اجازه دهد تا به نیشابور رود و در آنجا ساکن شود.
خواجه اجازه داد، خواجه در روز حرکت و خداحافظی ((منجم موصلی )) از او پرسید ((عمر من تا چه زمان در دنیا خواهد بود؟)).
منجم گفت : ((تا شش ماه پس از مرگ من )).
سرانجام منجم موصلی به نیشابور رفت ، و خواجه مرتب جویای حال او بود تا آنکه به قول شاعر معروف جامی :
از این حکایت گذشت سالی چند

که بود خواجه به خویشتن خرسند

ناگهان قاصدی رسید از راه

زنیشابور و اهل آن آگاه

خواجه احوال موصلی پرسید

گفت : مسکین به خواجه جان بخشید

خواجه چون این سخن را شنید، اطمینان یافت که روزهای آخر عمرش ‍ نزدیک است ، و به همین جهت آماده سفر آخرت شد و پس از شش ماه جان سپرد.


188)) پرهیز از غضب

حواریون (یاران خاص ) حضرت عیسی (ع ) چون پروانه به دور شمع وجود حضرت عیس (ع ) حلقه زده بودند، در میان صحبتها از آن حضرت پرسیدند: ((ای آموزگار سعادت ، به ما بیاموز که چند چیزی سخت ترین و دشوارترین چیزها است ؟)).
عیسی (ع ) فرمود: ((سخت ترین امور، غضب و خشم خدا است )).
پرسیدند: ((چگونه از غضب خدا دور گردیم ، و مشمول آن نشویم ؟)).
فرمود: ((نسبت به همدیگر، غضب نکنید)).
پرسیدند: ((علت و منشاء غضب چیست ؟)).
فرمود: منشاء غضب ، تکبر و خود محوری ، و کوچک شمردن مردم است .


189)) خنثی شدن نقشه نیرنگبازان

دو نفر مرد (زید و خالد)، نقشه مرموزی پیش خود کشیدند که با نیرنگ مال زنی را از چنگش بیرون آورند، نقشه این بود: با هم مالی را نزد آن زن آوردند و گفتند: ((این مال نزد شما به عنوان امانت باشد، هر گاه هر دو نفر ما با هم آمدیم ، این مال امانت را به ما می دهی و اگر تنها آمدیم ، این مال را به هیچکدام از ما نمی دهی ، زن نیز پیشنهاد آن دو مرد را پذیرفت )).
پس از چند روزی زید تنها آمد و، به زن گفت : آن مال را بده ، زن گفت : نمی دهم مگر اینکه خالد نیز حاضر باشد. زید اصرار کرد، زن نیز بطور قاطع گفت نمی دهم .
زید گفت : شرط ما از این رو بود که هر دو زنده باشیم ، ولی خالد از دنیا رفت ، بنابراین امانت را بده ، سرانجام زن گول خورد و امانت را به زید داد، زید خوشحال شد و امانت را گرفت و رفت .
بعد از چند روز خالد نزد زن آمد و گفت : امانت را بده ، زن جریان را به خالد گفت ، خالد سخن زن را نپذیرفت و گفت اگر فرضا مال امانت را به زید داده باشی ، نیز ضامن هستی ، زیرا بنا بود که وقتی هر دو با هم آمدیم مال امانت را بدهی ، حال که چنین کردی ، ضامن هستی ، عوض آن را به من بده پس از بگو مگوی زیاد، زن را نزد عمر بن خطاب آورد و جریان را به عمر گفت ، تا او قضاوت کند،
عمر به زن گفت : ((علی (ع ) را در میان ما حاکم قرار بده تا او داوری کند)).
عمر پیشنهاد زن را پذیرفت ، و داوری را به علی (ع ) سپرد، علی (ع ) به خالد فرمود: ((امانت شمانزد من است ، ولی تو با رفیقت شرط کردی با هم بیایید و امانت را بگیرید، برو رفیقت راپیدا کن و با هم بیایید تا امانت را به شما بدهم )).
خالد بناچار، رفت و دیگر نیامد، سپس علی (ع ) فرمود: ((این دو مرد، با هم این نفشه را طرح کرده بودند که اموال این زن را ببرند)).
به این ترتیب با قضاوت آگاهانه علی (ع ) آن زن بینوا از دسیسه دغلبازان نجات یافت .


190)) یتیم نواز!

کودک یتیمی به حضور رسول خدا (ص ) آمد و چنین عرض کرد: ((پدرم از دنیا رفته ، مادرم ، بینوا و بی بضاعت است ، خواهرم ، شوهر و سرپرست ندارد، از چیزهایی که خدا به تو عنایت فرموده به من اطعام کن ، تا خداوند خشنود گردد)).
پیامبر (ص ) تحت تاءثیر قرار گرفت به او فرمود: ((چقدر نیکو سخن می گویی ؟)).
سپس به بلال حبشی فرمود با شتاب به حجره های همسران من برو، و جستجو کن ، اگر چیزی از طعام هست بیاور.
بلال رفت و به جستجو پرداخت و مشتی خرما که 21 عدد بود، یافت و به حضور پیامبر (ص ) آورد.
پیامبر مهربان اسلام (ص ) خرماها را سه قسمت کرد، هفت عدد آن را به آن کودک یتیم داد، و فرمود بقیه را بگیر، هفت عدد آن را به مادرت بده و هفت عدد دیگر را به خواهرت بده ، کودک یتیم در حالی که خوشحال بود از نزد رسول خدا (ص ) رفت ، در این هنگام ، ((معاذ)) (یکی از اصحاب ) برخاست و دست نوازش بر سر آن کودک یتیم کشید و با گفتاری مهرانگیز، کودک را تسلی خاطر داد. پیامبر (ص ) به معاذ فرمود:
((ای معاذ! تو و این کار تو را دیدم ، همینقدر بدان ، هر کس سرپرستی یتیمی کند، و دست نوازش بر سر او بکشد، خداوند بهر مویی که از زیر دستش ‍ می گذرد، حسنه و پاداش خوبی به او می دهد، و گناهی از گناهان او را محو می کند، و بر درجه و مقام معنوی او می افزاید)).


191)) تروریستی که شرمنده بازگشت

اصبغ بن نباته گوید: صبح زود همراه علی (ع ) نماز خواندم ، سپس ناگهان دیدم مردی می آید که معلوم بود، مسافر است ، به حضور علی (ع ) رسید، علی (ع ) به او فرمود: از کجا می آیی ؟ عرض کرد: از شام .
علی (ع ) فرمود: ((برای کاری به اینجا آمده ای ، آن را خودت می گویی یا من بگویم ))، او عرض کرد: ((ای امیرمومنان خودت بفرما)).
علی (ع ) فرمود: ((معاویه در شام اعلام کرد، هر کس برود و علی (ع ) را بکشد، ده هزار دینار به او جایزه می دهم ، شخصی حاضر شد، ولی وقتی به خانه اش رفت ، پشیمان شد و با خود گفت : ((من پسر عموی رسول خدا و پدر فرزندان رسول خدا (ص ) را نخواهم کشت )).
روز دیگر معاویه ده هزار دینار دیگر افزود و اعلام کرد: هر کس علی (ع ) را بکشد 20 هزار دینار جایزه دارد، مرد دیگری ، قبول این ماءموریت را نمود، او نیز فکر عاقبت کار را کرد و پشیمان شد.
روز بعد معاویه سی هزار دینار جایزه قرار داد، تو بخاطر این جایزه هنگفت برجستی و قبول کردی و اینک خود را به قصد کشتن من به اینجا رسانده ای و تو از فامیل حمیر هستی )).
شخص تروریست ، اقرار به راستگویی علی (ع ) نمود.
علی (ع ) به او فرمود: ((اکنون چه تصمیم داری ؟)).
او گفت : از تصمیم کشتن تو منصرف شدم ، اکنون می خواهم به شام برگردم .
حضرت علی (ع ) به غلامش قنبر فرمود: وسایل سفر او را تکمیل کن و آب و غذا به او بده و او را روانه شام کن ، قنبر فرمان علی (ع ) را اجرا نمود.
تروریست با کمال شرمندگی از آنهمه بزرگواری علی (ع ) به سوی شام بازگشت .


192)) دین بی خیر

سال نهم هجرت رسول خدا (ص ) در مدینه بود، مردم ، گروه گروه به مدینه آمده و در محضر آن حضرت ، مسلمان می شدند، از جمله گروهی از طایفه ثقیف (ساکن طایف ) آمدند، پس از گفتگو، پیامبر (ص ) به آنها فرمود: (یکی از دستورات اسلام نماز است ) نماز بخوانید، آنها گفتند ما خم نمی شویم زیرا این کار برای ما یکنوع ننگ و عار است .
پیامبر (ص ) فرمود: لاخیر فی دین لیس فیه رکوع ولا سجود: ((دینی که در آن رکوع و سجده نباشد، خیری در آن نیست )).
به نقل بعضی از مفسران : آیه 48 سوره مرسلات در رد پیشنهاد آنها با این تعبیر نازل شد:
واذا قیل لهم ارکعوا لایرکعون : ((و چون به آنها گویند رکوع کنید، رکوع نکنند)).


193)) فرمان عمر بن عبدالعزیز

عمر بن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه ) بنی امیه ، در میان امویان ، آدم نیک سیرت و پاک روش بود، هنگامی که بر مسند خلافت نشست ، ((میمون بن مهران )) را فرماندار جزیره کرد، و همین میمون بن مهران شخصی بنام ((علایه )) را بخشدار ((قرقیسار)) نمود.
علاثه برای میمون بن مهران نوشت که در اینجا دو مرد هستند با هم نزاع و کشمکش دارند یکی می گوید: ((علی (ع ) بهتر از معاویه است ، و دیگری می گوید: معاویه بهتر از علی (ع ) است )).
میمون بن مهران جریان را برای عمر بن عبدالعزیز نوشت و از او تقاضای داوری کرد، وقتی که نامه به دست عمر بن عبدالعزیز رسید، در پاسخ نوشت : از قول من برای علاثه (بخشدار قرقیسار) بنویس : ((آن مردی را که می گوید: معاویه از علی (ع ) بهتر است ، به درگاه مسجد جامع ببرد و صد تازیانه به او بزند و سپس او را از آنجا تبعید کند.
این فرمان اجرا شد، به آن شخص صد تازیانه زدند و سپس گریبانش را گرفتند و کشان کشان او را از دروازه ای که ((باب الدین )) نام داشت ، از آن محل بیرون کردند)).


194)) لکنت زبان بلال حبشی

شخصی به محضر علی (ع ) آمد و عرض کرد: ((امروز دیدم مردی با بلال حبشی گفتگو می کرد، ولی از اینکه بلال حبشی لکنت زبان داشت (مثلا شین را سین تلفظ می کرد) بطور مسخره آمیز می خندید)).
علی (ع ) فرمود: ((ای بنده خدا! اینکه خواسته شده انسان درست سخن بگوید از این رو است که اعمال خود را نیز درست و پاک سازد، فلانکس که از گفتار بلال می خندید، درست سخن گفتنش در صورتی که کردارش زشت باشد، به حال او سودی ندارد، و لکنت زبان بلال حبشی نیز وقتی که کردارش در درجه عالی درستی است ، زیانی به او نمی رساند...)).


195)) پاداش تولی و تبری

امام سجاد (ع ) فرمود: هنگامی که روز قیامت فرا رسد، خداوند همه انسانهای قبل و بعد را در یکجا جمع می کند، سپس منادی حق فریاد می زند: این المتحابون فی الله : ((کجایند آنانکه دوستان در راه خدا هستند؟)).
جمعی برمی خیزند، به آنها خطاب می شود، شما بدون حساب به سوی بهشت روانه گردید، آنها رهسپار بهشت می شوند، در راه ، جمعی از فرشتگان با آنها ملاقات کرده و می پرسند: ((شما از کدام حزب انسانها هستید؟)) در پاسخ گویند: ((ما برای خدا و طبق فرمان خدا، با دوستان خدا، دوست بودیم و با دشمنان خدا دشمن بودیم )).
فرشتگان به آنها بشارت می دهند و می گویند: ((چه نیکو است پاداش عمل کنندگان )).
به این ترتیب آنانکه تولی و تبری دارند، یعنی با طرفداران حق دوستی فکری و عملی می کنند و با دشمنان حق ، دشمنی می نمایند، به پاداش ‍ عالی بهشت نایل و سرافراز می گردند.


196)) دعای مخصوص

فضل بن یونس ، یکی از شاگردان امام موسی بن جعفر (ع ) گوید: آن حضرت به من فرمود، این دعا را بسیار بخوان :
اللهم لا تجعلنی من المعارین ، ولا تخرجنی من التقصیر.: ((خداوندا مرا از عاریت شدگان (در ایمان ) قرار مده ، و از تقصیر بیرون مبر)).
پرسیدم : معنای عاریت شدگان را دانستم (که ایمانم استوار و محکم باشد نه عاریه ای ) اما معنی ((مرا از تقصیر بیرون مبر)) را ندانستم ، لطفا بیان فرمایید.
امام فرمود:
کل عمل تعمله ترید به وجه الله عزوجل فکن فیه مقصرا عند نفسک فان الناس کلهم اعمالهم فیما بینهم و بین الله عزوجل مقصرون .
یعنی : ((هر کاری را که به خاطر خداوند متعال انجام دهی ، پس خود را در آن کار نزد خود، مقصر بدان ، زیرا همه مردم در کارهاشان ، بین خود و خدا تقصیرکار می باشند)).
این دستور، این درس را به ما می آموزد که در دعا، هیچگاه غرور نورزیم بلکه در هر حال خود را مقصر بدانیم .


197)) یک خاطره زیبا

هادی از رزمندگان شیفته حق بود، در جنگ تحمیلی ایران و عراق ، همیشه در فکر پیروزی حق بر کفر صدامیان به سر می برد، همواره در جبهه های حق با تلاشهای خستگی ناپذیر، تا آخرین توان خود جانبازی می کرد.
تا سرانجام به آرزوی خود رسید و شربت شهادت را نوشید.
برادر او رضا به راه او رفت و پس از مدتی به شهادت رسید، و در فرازی از وصیتنامه خود انگیزه پیکارش را تا سرحد شهادت ، سه عامل دانسته است : 1- عشق به الله 2- عشق به اسلام 3- عشق به شهادت فی سبیل الله .
خواهر این دو شهید گوید: یکی از خاطره های زیبای برادر شهیدم هادی ، این بود که : ((در دوران سربازی با چند نفر از برادران رزمنده مسیحی ، تماس ‍ گرم داشت ، با برخوردهای شیرین و صحبت با یکی از آنها و بجث و بررسی پیرامون حقانیت اسلام ، سرانجام آن برادر مسیحی با راهنماییهای شهید هادی ، به اسلام گرویده و قبول اسلام می کند.
هادی مقدار پولی که از پدرم گرفته بود، شیرینی خریده و رزمندگان و دوستان را خبر می کند که در فلان محل ، در فلان ساعت جشن مسلمان شدن برادر مسیحی ، منعقد است و آنها را دعوت به شرکت در جلسه می کند.
ساعت موعود فرا می رسد، دوستان شرکت می کنند و جشن خوبی می گیرند و به همدیگر تبریک می گویند، این یک خاطره زیبا در جهان معنویت است ، که برادر مخلص و پاکدل ، قبل از شهادتش بیادگار گذاشت .


198)) خواب راست

مرحوم تبریزی نویسنده کتاب ((ریحانه الادب )) فرزندی داشت که دست راست او درد می کرد (شاید روماتیسم شدید داشت ) به طوری که به زحمت می توانست قلم بدست بگیرد، بنا شد برای معالجه به آلمان برود.
او نقل کرد: در کشتی که بودم ، در خواب دیدم که مادرم از دنیا رفته است ، تقویم را باز کردم و جریان را با قید روز و ساعت نوشتم ، بعد از مدتی که به ایران برگشتم ، جمعی از بستگان به استقبال من آمدند دیدم لباس مشکی در تن دارند، تعجب کردم و جریان خواب به کلی از خاطرم رفته بود، سرانجام تدریجا به من فهماندند که مادرم فوت کرده ، و بلا فاصله به یاد جریان خواب افتادم ، تقویم را بیرون آوردم و روز فوت را سو ال کردم ، دیدم درست در همان روز مادرم از دنیا رفته بود.


199)) ارزش احترام به پدر و مادر

یکی از اصحاب امام صادق (ع ) بنام ((عمار بن حیان )) می گوید: فرزندم اسماعیل نام دارد و نسبت به من خوش رفتاری می کند، به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، گفتم : ((پسرم ، اسماعیل نسبت به من خوش رفتار است )).
فرمود: من او (اسماعیل پسرت ) را دوست داشتم ، اینک (بخاطر اینکه نسبت به پدر، خوش رفتاری می کند) دوستی من نسبت به او، بیشتر شد.
سپس فرمود: خواهر رضاعی رسول خدا (ص )، نزد آن حضرت آمد، پیامبر (ص ) وقتی که او را دید، بسیار شاد شد، و روپوش خود را، به زمین ، گسترد، و او را روی آن نشانید، سپس به او رو کرد، و در حالی که لبخند بر لب داشت با او گفتگو کرد، و احترام شایانی به او کرد، تا او برخاست و رفت . سپس برادر رضاعی آن حضرت آمد، نسبت به او نیز احترام کرد، ولی نه آن گونه که احترام به خواهر رضاعی خود نمود.
شخصی از آن حضرت پرسید: ((چرا آن گونه که خواهر رضاعی خود را احترام کردی ، به برادر رضاعی خود، آن گونه احترام نکردی ؟!)).
پیامبر در پاسخ فرمود: لانها کانت ابر بوالدیها منه : ((زیرا آن خواهر، بیش از آن برادر، به پدر و مادر، نیکی می کند)) (اصول کافی ج 2 ص 161).
به این ترتیب ، پیامبر مهربان (ص ) به ما آموخت ، که هر کس به پدر و مادر بیشتر احترام کند، در پیشگاه خدا ارجمندتر است ، و من او را بیشتر دوست دارم ، و امام صادق (ع ) نیز به پیروی از پیامبر (ص )، به ((ابن حیان )) فرمود: ((بر دوستیم نسبت به فرزندت ، به این خاطر افزودی )).


200)) تفریح پیامبر (ص )!!

گاهی پیامبر (ص ) می خواست تفریحی کرده باشد، و اظهار شادمانی کند، به ابوذر می فرمود: ((جریان آغاز گرویدن خود به اسلام را برای ما بازگو کن )).
ابوذر، سرآغاز گرایش خود به اسلام را چنین بیان می کرد: ((ما در میان دودمان خود، بتی داشتیم که نامش ((نهم )) بود، مدتها این بت را پرستش ‍ می کردیم ، روزی من کاسه شیری بر سر آن بت ریختم ، همین که از بت غافل شدم ، سگی گرسنه از راه رسید و آن شیر را که به بدن بت مالیده شده بود، لیسید، و در پایان ، پای خود را بلند نمود و به آن بت ادرار کرد، هماندم نسبت به بت بی علاقه شدم و این اشعار را خطاب به بت گفتم :
الا یا نهم ، انی قد بدالی

مدی شرف یبعد منک قربا

رایت الکلب سامک خط جید

فلم یمنع قفاک الیوم کلب

((هان ای بت ((نهم ))، برایم آشکار شد که تو از شرافت و ارزش به دور هستی ، و همین باعث دوری من از تو گشت ، چرا که دیدم سگی بر تو بالا رفت و تو را لیسید، و سپس بر تو ادرار کرد، و تو امروز نتوانستی خود را از (اهانت ) سگ ، بازداری ، تا بر گردنت ، ادرار نکند)).
وقتی که همسرم (ام ذر) این سخن را از من شنید، ناراحت شد و به من گفت : لقد اتیت جرما و اتیت عظیما حین هجرت نهما.: ((گناه بزرگی ، مرتکب شدی که می خواهی پرستش ((بت نهم )) را ترک کنی !!)).
جریان ادرار کردن سگ را برایش گفتم . او نیز همچون من ، از بت متنفر شد و به من گفت :
الا فابغنا ربا کریما

جوادا فی الفضایل یابن وهب

فما من سامه کلب حقیر

فلم یمنع یداه لنا برب

فما عبدالحجاره فهو غاو

رکیک العقل لیس بذی لبیب

ترجمه :
((ای پسر وهب ! برای ما خدایی را بجوی که کریم و بزرگوار و بخشنده و با ارزش باشد، آن بتی که سگ پستی بالای او رود و او نتواند آن سگ را از خود باز دارد، خدا نیست ، آن کسی که در برابر سنگ ، سجده می کند و به پرستش آن می پردازد، گمراه و بی خرد و نادان است )).
پیامبر (ص ) به ابوذر فرمود: آری ((ام ذر)) براستی سخن درست گفت ، که جز مردم گمراه و بی خرد در برابر سنگ ، سجده نمی کنند)).
به این ترتیب ، ابوذر این خاطره عجیب و شیرین زندگی خود را برای پیامبر(ص ) نقل می کرد و آن حضرت با لبخند پر معنای خود، یادآور ارزشهای اسلام می شد که موجب نجات آنها و سایر مردم از خرافه پرستی گردید. (الاصابه - ریاحین الشریعه ج 3 ص 393).

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد