برای خیر و سعادت دوستش دعا می کند
شاد می شوند برای سعادت او ودوستش
دعا می کنندو می گویند :
شاد باشید که به خاطر دعای شما
خدا به هر دوی شما
عنایت ویژه( بازگردی و پایداری دوست )
می کند
امام سجاد زین العابدین
علی بن الحسین
علیه السلام
یک دوست خوب را با هر دو دستت نگاه دار
....
.................
...............................
.
.
.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
دُعاءُ الوَلَدِ لِلوالِدِ کَالأَخذِ بِالیَدِ؛
دعاى فرزند براى پدر و مادر، مانند( یارى کردن) گرفتن دست آنان است.
الفردوس: ج ۲ ص ۲۱۳ ح ۳۰۳۸ / گزیده حکمتنامه پیامبر اعظم (ص)، ص734
دید و بازدید
ناقل: آیه اللّه العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی قدّس سرُّه [24].
شب اوّلِ قبر آیه الله شیخ مرتضی حائری قدّس سرُّه، برایش نماز لیله الدّفن خَواندم. همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم یک سوره ی یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه نمودم. چند شب بعد او را در عالَمِ خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آنطرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: - آقای حائری، اوضاع تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر، 1-
[صفحه 140]
و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف نمودن: … وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سَبُکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. دُرُست مثل این که لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعب آور و وحشت افزا! صداهایی نا مأنوس که موهایم را بر بدنم راست میکرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشییع و تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود بَرَهوت با افقی بی انتها و فضایی سرد و سنگین. و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نَفَسَم بند میآمد. بد جوری احساس بی کسی و غربت کردم: - خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم …
[صفحه 141]
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجّه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقب تر و عقب تر میرفتند تا این که بالاخره ناپدید گشتند. نَفَسِ راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابّهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکّری بنمایم. امّا خودِ آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: -آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: - بله آقا ترسیدم،آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره تَرَک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند. بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: - راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. و آقا که لبخند بر لب داشته و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند: - من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید، من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد. این اوّلین مرتبه اش بود.
[صفحه 142]
37 بار دیگر هم خواهم آمد …
309 - نتیجه توسل به علی ( ع )
عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری نقل فرمود : هنگامی که پدرم مرحوم حاج شیخ محمد علی از نجف اشرف به هندوستان مسافرتی نمود ، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگی بودیم ، اتفاقا سفر پدرم طولانی شد به طوری که آن مبلغی که برای مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بیچاره شدیم .
طرف عصر از گرسنگی گریه می کردیم و به مادر خود می چسبیدیم ، پس مادرم به من و برادرم گفت : وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم ، مادرم گفت : من در ایوان می نشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر ( ع ) بگویید : پدر ما نیست و ما امشب گرسنه ایم و از حضرت خرجی بگیرید و بیاورید تا برای شما شام را مهیا کنم .
ما وارد حرم شدیم ( و ) سر به ضریح گذاشته عرض کردیم : پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را داخل ضریح نموده گفتیم : خرجی بدهید تا مادرمان شام تدارک کند ، مقداری گذشت اذان مغرب را گفتند و صدای قد قامت الصلوة شنیدم ، من به برادرم گفتم حضرت امیر ( ع ) می خواهند نماز بخوانند ( به خیال بچگی گفتم حضرت نماز جماعت می خوانند ) پس گوشه ای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم ، کمتر از ساعتی که گذشت شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود : به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هر چه لازم داشتید به فلان محل ( بنده فراموش کرده ام نام محلی را که حواله فرمودند ) مراجعه کن . و بالجمله فرمود : مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهی مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره می شد تا پدرم از مسافرت برگشت . ( 361 )
امام على علیه السلام:
لا تُعادوا ما تَجهَلونَ ؛ فإنَّ أکثرَ العِلمِ فیما لا تَعْرِفونَ؛
با آنچه نمى دانید دشمنى نکنید؛ زیرا بیشتر دانش در چیزهایى است که شما نمى دانید.
غرر الحکم، ح10246؛ میزان الحکمه: ج2، ص357
.
.
.
« زیارت امام رضا علیه السلام »
امام رضا علیه السلام:
ما زارَنی أحَدٌ مِن أولیائی عارِفاً بِحَقّی إلّا شَفَّعتُ فیه یَومَ القیامَةِ؛
هر یک از دوستانم مرا زیارت کند ، در حالى که عارف به حق و مقام من باشد ، من در روز قیامت حتماً شفاعتش مىکنم.
جامع الأخبار: ص90، ح142؛ حکمتنامه رضوی: ج3، ص316
.
دو لباس بر انان پوشیده می شود
دو لباس بر انان پوشیده می شود
دو لباس بر انان پوشیده می شود
دو لباس بر انان پوشیده می شود
.
هنگامی که فرشتگان شخصی را می بینند که برای
خیر و سعادت دوستش دعا می کند شاد می شوند
برای او ودوستش دعا می کنند و می گویند:
شاد باشید که به خاطر دعای شما خدا به هردوی شما
عنایت ویژه می کند امام سجاد زین العابدین
علی بن الحسین علیه السلام
.
.
.
.
دو لباس بر انان پوشیده می شود